وساطت مادرانه
سلام بانوی کرامت!
سلام بانویی که آقای کریم ما، امام حسن مجتبی خودشان را شبیه ترین مردم به شما معرفی کرده اند.
سلام حضرت خدیجهی رسول خدا!
سلام ام المومنین!
مادر جان!
می خواستم بگویم می شود به حرمت اشک های نشسته بر گونه های مبارک پیغمبرمان در مثل چنین روزی و در غم از دست دادن خديجه اش، امروز برای ما مخصوص دعا کنید؟
خوب می دانم مادرها سخت زبانشان به "نه" گفتن می چرخد و می دانم شمایی که به گفته پیامبرمان روزی سه بار خداوند به واسطه شما به فرشتگانش مباهات می کرد، دعایتان رَدخور ندارد.
خوشا به حالتان مادر جان!
خوشا به حالتان که محبوبتان رسول خدا در وصفتان میگفت:
در شب معراج وقتي كه باز ميگشتم به جبرئيل گفتم: آيا خواستهاي از من داري؟
و او گفت:
درخواست من اين است كه سلام خدا و مرا به خديجه برساني.
بانوی بینظیر!
می خواستم بگویم می شود به واسطهی شما، دعای روز دهم ماه رمضان امسالمان را خیلی بزرگتر از قد و قواره وجودیمان کنیم و دعا کنیم که زندگی کردن ما هم آنقدر به قاعده، زلال و خداپسند شود که سلام خدا به ما هم برسد؟؟
مادر جان!
ما خیلی امید داریم
به استجابت این دعا.
البته امید به لیاقت خودمان که نه!
فقط امید داریم به وساطت مادرانه شما!
#سالروز_رحلت_حضرت_خديجه
#ام_المومنین
#وساطت_مادرانه
#نگار_بانو
✍#راضیه_ابراهیمی
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
چشم هایش!
دختر است دیگر!
انگار دلش نمی آید دست هیچ کس را رد کند، حتی دست های دو پسر جوانی که این طرف و آن طرفش ایستاده اند و سیگار تعارفش می کنند. یک پُک به سیگار پسر جوان سمت راستش می زند و یک پک هم به سیگار دیگری. در پُک زدن های بعدی سعی می کند ژست همان پسرها را هم بگیرد. صدای خنده پسرها را از دور می شنوم. از کنارشان که رد می شوم یک لحظه با دختر، چشم در چشم می شوم، در چشم هایش هیچ ردّی از خوشحالی و لذّت نمی بینم. انگار تازه کار است،حال ظاهری اش هم مثل موهای بلند و مشکی اش پریشان. به سرفه می افتد.بعید می دانم سنش هفده هجده را رد کرده باشد.
کاش زودتر ترک کند این معرکه را.
فکر دخترِ در دام افتاده، رهایم نمی کند.
یادم می افتد امروز دهم رمضان است،روز توسل به بانوی بی نظیر پیغمبرمان، حضرت خدیجه سلام الله علیها.به خانه که می رسم قبل از جابجا کردن خریدها و حاضر کردن افطاری،همان صلواتی را می خوانم که مطمئنم حضرت خدیجه هم دوستش دارد، صلوات خاصه حضرت زهرا را می خوانم و زیر لب به ام المومنین ،حضرت خدیجه می گویم: مادرجان! خودت هوای آن دختر را داشته باش،
کاش زودتر ترک کند این معرکه را...
کاش برای همیشه ترک کند این معرکه را...
#نیازمند_دعای_مادریم
#هواداری_مادرانه_
#هوای_سر_به_هوا_ها_را_داشته_باشیم
#نگار_بانو
✍#راضیه_ابراهیمی
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
یک عده تلاش می کنند تا برخلاف واقعیت، توی بوق و کرنا کنند که مردم بی دین و بی اعتقاد شده اند!
این قاب کوچک مربوط به دقایقی قبل از تحویل سال صفر چهار است، در خیابان منتهی به باب الرضا. هنوز بیشتر از یک کیلومتر با ورودی حرم امام رئوف فاصله است اما در ازدحام جمعیت دیگر نمی توانیم قدم از قدم برداریم.همینجا مردم دست هایشان را بالا برده اند و با مدد گرفتن از امام رئوفشان، با مهدی رسولی همنوا شده اند و یا مقلب القلوب و الابصار می خوانند...
#لطف_ها_نوکر_ز_آقای_خراسان_دیده_است_...
#نمی_توان_توی_خانه_نشست_و_استوری_کرد_همه_بی_اعتقاد_شده_اند_
✍ #راضیه_ابراهیمی
#نگاربانو
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
در این قاب، خانمی میانسال با لهجه ای که داد می زند زاینده رود را،
به مخاطب آن طرف خطش می گوید:
«الان کوجای ؟حرمی؟
یادِد نره هرچی می خَی از آقا بِسّون،
خُب خُباشو بِسّون.
اصلا بوگو آقا شوما بابا همه مونی. پس از همه چی خُب خباشو بمون بده.»
کمی آن طرف تر، جوانی با آرامش، در حال تازدن چادر رنگی همسرش است. حرف های ساده ولی عمیق و دقیق خانم میانسال را می شنود و با لبخند حرف هایش را تایید می کند.
#حرفهای_ساده_ولی_عمیق
#لطف_ها_نوکر_ز_آقای_خراسان_دیده_است
✍#راضیه_ابراهیمی
#نگار_بانو
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
شدت جراحت؟ آن قدر که بیست و پنج بیمارستان جوابش کردند و بالاخره در بیمارستان بیست و ششم، بعد از یک عمل پنج ساعته، دو روز می رود توی کما. شاهرگ قطع شده علی، به ضرب بخیه سه سال دوام آورد. و علی خلیلی دهه هفتادی، در سن بیست و سه سالگی، شد شهید غیرت! شهید امر به معروف!
کتاب زخمی لبخند، از انتشارات شهید کاظمی، روایت هایی است از زندگی مربّی مجاهد، شهید علی خلیلی.
پی نوشت: اگر ویدئوی بالا، دلتان را برد به قطعه ۲۴ بهشت زهرا، ردیف ۶۶، شماره ۳۳، دعایش را بکنید به جان انتشارات دوست داشتنی شهید کاظمی و سازنده خوش ذوق این ویدئو.
#شهید_غیرت
#شهید_امر_به_معروف
#شهید_علی_خلیلی
#نگار_بانو
✍#راضیه_ابراهیمی
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
Hossein Farhadi | RadioP0lنو بهار است بیا - دمو.mp3
زمان:
حجم:
1.14M
دل و دلبند
امروز از آن روزهاست. یکساعت مانده به افطار و بدون اغراق این هشتمین باری است که از صبح تا الان پسرها باهم دعوا می کنند، گاهی دعوایشان در قالب کلمات ختم به خیر شده و گاهی به مرحله فیزیکی، در حد دعوای برادرانه ی یک فَروند پسر چهار و نیم ساله و یک فروند پسر یازده ساله هم کشیده شده. دعوای هشتم که شروع می شود اژدهای درونم به خشم می آید، صدا بلند می کنم که:
🧕« وای، چه خبرتونه آخه؟
همش مثل سگ و گربه هستید چرا؟»
محمدحسین چهار ساله:
👦« خوب شد حالا؟ مامان به من گفت گربه، به تو گفت سگ!»
محمدطاها:
👨حالا از کجا فهمیدی تو گربه ای و من سگ؟!
محمدحسین:
👦 خب چون من بیشتر توی دعواها چنگ می زنم، پس من میشم گربه و تو هم مجبوری سگ را قبول کنی دیگه.
محمدطاها:
👨 برو بابا! حرف مامان یعنی رفتارمون مثل آدم نیست. حالا چه سگ باشی چه گربه.
محمدحسین:
👦 نه دیگه ، من فقط می تونم گربه را قبول کنم، پس تو هم مجبوری سگ را قبول کنی!
از مکالمه ی وروجکها بیاختیار، ریز خندهام میگیرد، محمد حسین که نمیدانم در کدام گوشه سالن پذیرایی کمین گرفته که همزمان مرا در آشپزخانه هم رصد میکند یکدفعه میگوید:
👦 اصلا مامان خندید.
پس عصبانیتش تموم شد.
ول کنیم دیگه سگ و گربه را.
#دل_و_دلبند
#فارغ_زِ_غوغای_جهان
#خنده_بر_هر_درد_بی_درمان_دواست
#مکالمه_های_شُکر_و_شِکر_دار
#خشم_مادرانه😉
✍#راضیه_ابراهیمی
#نگاربانو
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
3.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل و دلبند
پسرک چهار ساله:
👦 مامان! توی راهپیمایی فردا چی باید بگیم؟
🧕: مرگ بر آمریکا! مرگ بر اسرائیل!
👦: دیگه چی؟
🧕: می تونی حتّی اون شعری که یاد گرفتی هم بگی:
صل علی سترکه، چشما ترامپ بترکه.
👦: ولی من نمی خوام بگم چشم ترامپ بترکه!
🧕: چرا؟!
👦: چون دوست دارم بگم صل علی سترکه، کُلّ ترامپ بترکه!
نه فقط چشماش!
همین چند روز پیش بود که پسرک پرسیده بود
حاج قاسم را چه کسی شهید کرد؟
کمی بعد هم پرسید حالا به نظر تو ترامپ وحشیتره یا اسرائیل؟!
#دل_و_دلبند
به قلم:
#راضیه_ابراهیمی
#_قتل_عام_۵۰_هزار_نفر
#وجدان_انسانی
#در_خانه_نمی_مانیم
#انا_علی_العهد
#راهپیمایی_روز_قدس
#نگار_بانو
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
حالا که این سطرها را می نویسم با خودم می گویم کاش ما هم مثل پسرک وسیع دعا کنیم،برای همدیگر! دعای وقت وداع یک طور دیگریست. چه وقت وداع با مهمانی حضرت سلطان باشد، چه وقت وداع با مهمانی خدا.
عید فطرتان مبارک و دعاهایتان وسیع باد!
به قلم:
#راضیه_ابراهیمی
#دل_و_دلبند
#فارغ_ز_غوغای_جهان
#وسیع_دعا_کنیم
#عید_فطر_و_یوم_الجوائز
#نگار_بانو
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
قاب دوم
بالاخره صبح چهار شنبه جواب را می دهم، می گویم نه! همسرم پیشنهاد داده بود که چون فعلا شرایط مالی برای سفر هوایی خانوادگی مان جور نیست، با ماشین خودمان به همان سَبک اربعین ، تا مرز را برویم و بعد هم یک زیارت سه سوته ی نجف و کربلا و برگشت. جوری که کل سفر از لحظه خروج از خانه و برگشتمان بیشتر از سه و نیم روز طول نکشد. هر چه بالا و پایین کردم دیدم فعلا برای بچه ها و خصوصا پسر کوچکم، تحمل ساعت ها و بدون وقفه در ماشین بودن و با این برنامه فشرده، شدنی نیست.
قاب سوم
ظهر چهار شنبه شده. همسرم می گوید حالا که کربلا رفتنمان جور نشد، لااقل بیا شب شهادت امام صادق را در خانه نمانیم. امشب برویم سمت اصفهان ( منزل پدری ام) و در بین راه، شب شهادت امام صادق را برویم فلان هیئت دوست داشتنیمان و دلی سبک کنیم. موافقت می کنم، اما یکهو یادم می افتد به قرار آب بازی پنج شنبه پسر بزرگم با آقا معلم و همکلاسی هایش. پسرم یک هفته است که روز شماری کرده برای رسیدن به قرار آب بازیشان در پارک. چند روز است که با دوستانش در دنیای شیرین بچگیشان، مشغول کشیدن نقشه برای خیس تر کردن حریفشان هستند، تفنگ آب پاش برقی دست سازش را بارها و بارها امتحان کرده و برای رسیدن به پنج شنبه ظهر، لحظه شماری می کند. مطمئنم که علیرغم میل فراوانش برای رفتن به اصفهان و دیدن پدر بزرگ و مادر بزرگ و دایی و خاله،خیلی ناراحت می شود که آب بازی با معلم و دوستانش را از دست بدهد. همین ها را به همسرم می گویم.می پذیرد و اصفهان رفتنمان هم کنسل می شود.
اولین بار است که پسرم از نرفتن به اصفهان این قدر خوشحال می شود.
قاب چهارم
عصر چهار شنبه شده، حرف ها و پیشنهادات همسر تمام شده، اما چشمهایش می گوید که دلش گُر گرفته و بی تاب است. اینبار خودم پیشنهاد می دهم، پیشنهاد سفر هوایی تک نفره دو روزه. گرم نگاهم می کند، مکث می کند و می گوید یعنی تک خوری کنم؟ می خندم، می خندد، خیلی خوشحال می شود.
راضی اش می کنم که همان لحظه بلیط ها را چک کند و بالاخره مسافر کربلایی خانه ما با آب همان آب پاش برقی دست ساز پسرم، بدرقه می شود و با پرواز ساعت بیست و یک، شب شهادت امام صادق را در خانه پدری شیعه نفس می کشد.
ما کویر تشنه ایم و نعمت باران تویی...
قاب آخر
« سلام گلم.من رسیدم نجف.انشاءالله خدا خوشحالت کنه که من را خوشحال کردی.» همسر با فرستادن این پیام که ضمیمه شده است به کلیپ بالا، بازهم مرا خوشحال می کند. کلیپ را که باز می کنم و روایت امام صادق در مورد خوشحال کردن مردم را می شنوم خیلی خوشحال تر می شوم، خیلی...
بعد هم تمام حرف هایم را می ریزم در این جمله و پیام می کنم برای همسرجان:« رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ. پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم. آیه ۲۴ سوره قصص»
✍ #راضیه_ابراهیمی
#ارزش_خوشحال_کردن_طبق_روایت_امام_صادق
#حال_خوب_ساختن
#همین_خوشحالی_های_نزدیک
#آب_بازی_که_کربلا_جور_کرد
#معلمی_که_با_پیشنهاد_آب_بازی_در_روز_تعطیل_چند_نفر_را_خوشحال_کرد
#خدا_هوای_مردهایی_که_تکخور_نیستند_را_بیشتر_دارد
#نگار_بانو
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل و دلبند
پسرک چهار و نیم ساله👦: مامان میگم چقدر خنده دار بود که اون آقا فکر کرد من دخترم. مگه نه؟
من🧕: آره واقعا. ولی حالا اگر دختر بودی دوست داشتی اسمت چی بود؟
پسرک👦: اون وقت دوست داشتم اسمم "دریا" باشه.
من، ذوق کنان🧕: وای واقعا میگی؟
"دریا" اسم خیلی قشنگیه، فوق العاده قشنگه. واااای، عجب انتخابی داشتی.
پسرک👦: نه ببخشید، ببخشید "استخر" اسم انتخابی منه.
من با لبخند ماسیده روی لب هایم🧕: چرا آخه؟!من نشنیدم اسم کسی استخر باشه.
پسرک 👦: آخه من شنا کردن توی استخر را بیشتر از شنا کردن در دریا دوست دارم!😐😂
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
پی نوشت۱: اگرقرار باشد من یک اسم مستعار برای حضرت معصومه انتخاب کنم، قطعا "دریا" را انتحاب می کنم.
پی نوشت ۲:کلیپ ۹۲ ثانیه ای بالا، اشاره ای است بر منزلت "دریا".
✍#راضیه_ابراهیمی
#دل_و_دلبند
#ضد_حال_های_نمکی
#ولادت_کریمه_اهل_بیت
#روز_دختر
#منزلت_حضرت_معصومه
#حال_خوب_
#نگار_بانو
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
خودم هم که هنوز از نشنیدن صدای رهبر در موقع خواندن نماز، بغضی در گلو دارم برای رئیس جمهور و همراهانشان فاتحه کبیره ای می خوانم و دلم را خوش می کنم به اینکه گفته اند هر کس برای میّت فاتحه کبیره بخواند هم رفع گرفتاری از خودش می شود و هم گنجی است برای میّت. دلم هم آرام می گیرد به امید اینکه دعای خادم الرّضا،بدرقه زندگی خودمان و بچه هایمان می شود.
قاب سوم: رعایت حال بچه ها تاحد امکان
بعد از حدود بیست دقیقه نشستن در خنکای درخت، شلوغی جمعیتِ روانه به سمت مراسم تشییع کمتر شده، با همسرم توافق می کنیم که برای رعایت حال بچه ها،به همین مقدار اکتفا کنیم، از باقی مسیر تشییع صرف نظر می کنیم و از یک مسیر فرعی به سمت ماشینمان می رویم. پسرک کوچکم که دیگر هیچ جوره راضی به راه رفتن نمی شود، حتی به قلم دوش پدر هم رضایت نمی دهد. در همین حین، یک درب نوشابه نارنجی رنگ ناجی مان می شود و در کل مسیر پانزده بیست دقیقه ای مانده تا ماشینمان، در جایگاه یک توپ، همراه من و پسرکم می شود تا با شوت زدن نوبتی به درب نوشابه، در مسیرمان تا رسیدن به ماشین با رضایت و چهره خندان پسرک پیش رویم. توقف برای خوردن ناهار مورد علاقه بچه ها قبل از رسیدن به خانه هم یکی دیگر از پیشنهادات پدرانه است برای رعایت بیشتر حال بچه ها.
حالا از آن روز تا به حال یک جمله در قله ذهنم جاخوش کرده است و آن این است که حیف است که این داغ سردی ها و رخوت های وجودمان را گرم نکند.
کاش ما هم بتوانیم مثل رهبرمان بگوییم:
در لگد کوب حوادث جان دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم...
✍#راضیه_ابراهیمی
#روایت_مادرانه
#رئیسی_عزیز
#صلوات_هدیه_به_خادم_الرضای_شهید
#نگار_بانو
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«خدایا لطفا به همهی آدما، حداقل یه نفر رو با قابلیت فست شارژ (Fast Charge) بده! یکی که وقتی شارژ روحت اومده زیر خط نرمال، با چند دقیقه دیدن یا حرف زدن تلفنی باهاش، زودی فول (Full) شارژ بشی!»
این جملات را مدتی پیش، دوستی که در دانشگاه اصفهان ریاضی درس می دهد توی کانالش نوشته بود.
با کسب اجازه از محضر حاج شیخ عباس قمی می خواهم بگویم این جملات دعاطور این استاد دانشگاه، جان می دهد برای اضافه شدن در قسمت اعمال روز اول ذی الحجه.😄
اصلا مگر داریم روزی باشکوه تر و پربرکت تر از سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا برای طرح این جملات دعاطور با خدای زهرا و علی. 🍃🌸🍃
✍#راضیه_ابراهیمی
#دعاطوربرایمجردهایعزیز😊
#نگاربانو
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo