#سلام_مولای_من♥
تو را میجویم فراتر از انتظار
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم کدامیک از ما
غایب است...
ولی در آخر به این نتیجه میرسم ؛
که غایب من هستم!
زیرا تو همیشه بوده ای؛
ولی چشمان من تو را نمی بینند
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
@negaheqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت یکصد و بیست و هفت تاجر انگلیسی آنتونی جنکینسون، تاجر انگلیسی، با تعج
📜برگی ازداستان استعمار
💎قسمت یکصدو بیست و هشت
زنی به جای مردان
هنگامی که سلطان مراد عثمانی، جانشین سلطان سلیمان، از آشفتگی و آشوبهای داخلی ایران باخبر شد، تصمیم گرفت با سپاهی بزرگ که خودش مدعی بود تعداد سربازان آن به سیصد هزار نفر می رسد به ایران حمله کند.
شاه محمد، در برابرحمله عثمانی آن قدر ضعف نشان داد که همسرش، مهدعلیا، فرماندهی سپاه ایران را به عهده گرفت و در نبردی در قفقاز، عثمانی ها را شکست داد.
مهد علیا تصمیم داشت ارتش ایران را دوباره به حرکت درآورد ؛ اما سران سپاه به تقسیم غنائم مشغول شدند و از دستور او سرپیچی کردند مهدعلیا قهر کرد و به قزوین برگشت.
فرماندهان سپاه هم که نگران بودند او از آن ها نزد شاه بدگویی کند به قزوین رفتند و در برابر شاه تهمت های فراوانی به او زدند و سپس او را جلوی چشمهای شاه ضعیف النفس خفه کردند.
همین اختلافها باعث شد سلطان عثمانی سپاهش را دوباره سازماندهی کند و با تهاجمی جدید بخش بزرگی از آذربایجان را تصرف کرده، وارد تبریز شود.
این واقعه در سال ۹۹۳ هجری رخ داد و تبریز به مدت بیست سال به اشغال عثمانی درآمد.
در همین مدت ازبکها هم از مرزهای شمال شرقی وارد ایران شده، خراسان را اشغال کرده بودند.
سه سال بعد، شاه محمد ضعیف از سلطنت کناره گیری کرد و پسرش عباس به جای او به تخت نشست.
شاه عباس با کشوری رو در رو بود که غرب آن را عثمانی ها تصرف کرده بودند و شمال شرق آن را ازبک ها و در درون کشور هم، قدرت به دست فرماندهان سپاه بود و پادشاه اختیاری نداشت.
راهزنان، مسیرهای تجاری را ناامن کرده بودند و کشاورزی و تجارت ایران در بدترین وضع خود قرار داشت.
@negaheqods
نگاه قدس
قسمت یازدهم < دانای کل > گاه در مواجه ی زندگی هر آنچه پیش میروید با مشکلات بزرگتری رو به رو
قسمت دوازدهم
در زدن های پی در پی فقط میتوانست نشان دهد مرصاد دوباره سر شوخی را باز کرده تا خواهرش را با انرژی راهی کند .
مهدا : بیا تو مرصاد ... و باز صدای در ... مرصاد بیا اینقدر در نزن ... و باز ... مرصاد بیام دم در زنده موندنتو تضمین نمیکنم .
مرصاد سرش را داخل آورد و گفت :
جرئت داری یه بار دیگه بگو تا بهت بگم کی زنده نمیمونه !
تنها کسی که میدانست مهدا برای چه کاری به تیپ ... میرود مرصاد بود ، برادر پرنشاطی که مورد اعتماد ترین فرد زندگیش بود و دو سال از او کوچکتر .
مهدا با صدایی لرزان که آشفتگیش را فریاد میزد گفت :
ــ مرصاااد
مرصاد که فهمید الان زمان شوخی های بی باکانه اش نیست با لحنی که مهربانی برادرانه اش آشکار بود گفت :
ــ جانم ، نگران چی هستی ؟ الان باید خوشحال باشی تلاشت نتیجه داده
ــ من خیلی عذاب وجدان دارم دروغ بزرگی گفتم ، اصلا دلم نمیخواد با دروغ و پنهان کاری و از همه مهمتر نا رضایتی مامان بابا کار کنم ... من به دعای خیرشون به عنوان انگیزه نیاز دارم ...
ــ قربونت برم ، روزی که فرم تو دستت بود همه اینا رو میدونستی غیر اینه ؟
ــ به نظرت با خیال یه کار درست اما با روش اشتباه انجام یه همچین کاری درسته ؟
ــ ببین من نمیتونم بگم پنهان کاریت درسته یا نه ؟! ولی میتونم بگم تو تقریبا تمام تلاشت رو کردی با فیلم ، کتاب ، حرف ، منطق ، عقل ، احساسات و همه چی ! و میتونم بگم منطق عواطف مامان یکم خودخواهانه بود و فقط یه راه برات گذاشت ؛ اینکه این راه درسته یا نه ، رو نمیدونم اما کاری که براش زحمت کشیدی ارزشش و مسئولیت خیلی سنگینی برات داره !
ــ نمیدونم گیج و آشفتم فکر میکردم روزی که قراره برم سرکاری که به درستیش ایمان دارم ، بهترین روز زندگیمه ولی به مبهم ترین تبدیل شد
ــ من نمیدونم چی بگم که برات قابل پذیرش باشه و بتونی با عقل و وجدانت کنار بیای ، نا سلامتی تو خودت منبع نصایح عارفانه ی منی˝ هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک ˝
ــ البته من اون نمک ناخالص هستم که رطوبت رو دووم نمیاره
ــ خب حالا از آنتن شبکه قرآن بیا پایین ، بریم شبکه خبر باید به عرضت برسونم اگه نری احتمال هر لحظه پشیمانی مادر گرام از همین دارو فروختنت هم وجود داره پس بزن بریم که به نفعت نیست
مهدا به این تعبیر برادرش خندید و گفت : صدبار بهت گفتم به رشته من توهین نکن ، حالا تو کجا میخوای بیای ؟ به عنوان سرباز فراری ببرم معرفیت کنم ؟
ــ تو بذار یک ماه از دانشگاه قبول شدنم بگذره بعد سربازی هم میرم بیا بریم برسونمت بعدش با ماشین کار دارم خودم
ــ کجا بسلامتی ؟
ــ با بر و بچ میخوایم بریم نمایشگاه ، سجاد میخواد ماشین بخره
ــ مبارکشون باشه ، حالا چرا لشکرکشی کردین ؟! یه ماشینه دیگه
ــ خواهرم شما نمیدونی چه صفایی داره واسه ما ، اونم با پول خودشه و الان رو ابرا سیر میکنه ، حس میکنم عمدا گفته منم باهاش برم ، میخواد ...
ــ قضاوت ممنوع مرصادالدوله ، ان شاء الله با حقوق و چند تا وام یه ماشین واسه جفتمون ثبت نام میکنیم
ــ تو اسطوره ی خواهران عالمی ولی من دلم میخواد با درآمد خودم باشه
ــ منظور منم همین بود فیفتی فیفتی ، نکنه فکر کردی صندوق قرض الحسنه زدم اخوی ؟ هوا برت نداره ، جناب عالی هم باید هزینه کنی !
ــ من در حد باک بنزینو برف پاککن میتونم هزینه کنم کافیه ؟
ــ راجبش فکر میکنم
ادامه دارد ...
@negaheqods
کسای که میگویند گشت ارشاد باید حذف بشود به این سوال ها جواب بدهند
۱_ این یکسال که گشت ارشاد تعطیل بود روند کشف حجاب ها چگونه بود؟
۲_ کار فرهنگی مثبتی که یک عده میگویند انجام میدایم چه بود؟
۳_ مرفهین و بالاشهر نشین ها که جریمه های دوزاری برایشان عددی نیست را چطوری متقاعد می کنید که محجبه بشوند؟
۴_با این وضعیت که روزبه روز در حال تشدید بود ، امنیت محجبه ها و متدینین و آرامش جامعه را چه کسی باید تامین میکرد؟
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
.
چای هم دو رویی میکند،
بی تو میسوزاند
با تو میچسبد به من....
@negaheqods
#سلام_امام_زمانم❤️
مولایم!
همه روز،
آفتاب به امید آمدنت
طلوع می کند.
انتظار برایمان بس است
ای عشق طلوع کن!
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌸
@negaheqods
نگاه قدس
📜برگی ازداستان استعمار 💎قسمت یکصدو بیست و هشت زنی به جای مردان هنگامی که سلطان مراد عثمانی، جانش
📜برگی از داستان استعمار
💎قسمت یکصد و بیست ونه
نوبت بغداد و وقت تبریز
شاه عباس که پیش از تاجگذاری در هرات، در شرق ایران، ساکن بود متوجه شد دربار پدرش برای مبارزه با عثمانیها تنها به مسخره کردن دشمن و ساختن لطیفههایی درباره آنها بسنده کرده است.
درباریان برای ریشخند کردن سلطان عثمانی نام کنیزان و خدمتکاران زن را به سلطان تغییر داده بودند.
همه کلفتهای درباری لقب سلطان را به دنبال نام خود داشتند:ماه سلطان، ندیمه سلطان، مرجانهسلطان... این رسم تا چند قرن ادامه داشت و حتی اکنون نیز بعضی از پیرزنان در روستاها « سلطان » نامیده می شوند.
بدون آنکه از علت و ریشه این نامگذاری خبر داشته باشند.
دربار عثمانی هنگامی که از این رفتار ایرانی ها با خبر شد برای تلافی دستور داد همهی خدمتکارهای مرد را « پادشاه » بنامند این واژه به تدریج به « پاشا » تبدیل شد و این نامگذاری نیز تا چند قرن ادامه پیدا کرد.
شاه عباس در روزهای آغاز سلطنت، بیش از پدرش توان جنگیدن با دشمن را نداشت.
او نخست باید بی نظمی و هرج و مرج داخلی را از بین می برد، سپس با ازبک ها که ضعیف تر از عثمانی بودند می جنگید و پس از آن به نبرد با این دشمن نیرومند مشغول می شد.
او دو سال پس از رسیدن به قدرت به عثمانی پیشنهاد صلح داد.
سلطان مراد عثمانی که در اروپا مشغول جنگ بود این پیشنهاد را پذیرفت و درحالیکه شهر نهاوند به عنوان مرز ایران و عثمانی تعیین شد، پیمان صلح را امضا کرد.
شاه عباس پس از امضای این صلح دردناک، به جنگ ازبکها رفت و خراسان را از چنگ آن ها آزاد کرد.
اکنون نظامیان عثمانی که در سرزمین های اشغال شده ایران حضور داشتند نگران حمله شاه عباس بودند.
وکیل پاشا، فرمانده پادگان عثمانی در تبریز بود. او که نمیتوانست تصمیمها و نقشه های نظامی شاه عباس را حدس بزند و از سویی پنهانکاری و مراقبت شاه عباس باعث شده بود جاسوسان او هم کاری از پیش نبرند، مجبور شد برای پیش بینی حمله شاه ایران از دیوان حافظ فالی بگیرد. این بیت آمد:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است!
شاه عباس که با برقراری نظم در کشور، توانسته بود ارتش نیرومندی فراهم آورد، این بار به جنگ عثمانیها رفت و در سال ۱۰۱۲ هجری قمری تبریز را آزاد کرد.
جنگ های شاه عباس با عثمانی ها ادامه پیدا کرد و تا سه سال بعد همه سرزمین هایی که پیش از این از دست رفته بود، دوباره به ایران بازگردانده شد.
@negaheqods
نگاه قدس
قسمت دوازدهم در زدن های پی در پی فقط میتوانست نشان دهد مرصاد دوباره سر شوخی را باز کرده تا خواهرش
قسمت سیزدهم
مائده در زد وارد اتاق شدوگفت :آبجی مامان میگه دیرت نشه
مرصاد :باشه اومدیم
ــ تو کجا؟
ــ دارم میرم مسافرکشی میای ؟
ــ نه قربونت انگ خودته ، اگه راس میگی اون جاهایی که میری منو ببر!
ــ خدا روزیت جای دیگه بده، بیا برو بس درس خوندی مغزت اتصال کوتاه داره ...خوندی اینا رو که ؟! کارکردش عین ماهی گلیه
ــ مرصاااااد !! مهدا ؟یه چیزی بهش بگو تا کچلش نکردم
مهدا که به کلکل خواهر و برادرش میخدید گفت : اگه مرصاد ۴ساله و مائده ۱ساله قول بدن یکم انسانوار رفتار کنن من قول یه آخر هفته توپ میدم !
مرصاد : خاله بستنی هم بهمون میدی ؟
مائده : نه دندونات خراب میشه کوچولو
ــ بدبخت حالا من چارتا دندون دارم باهاش تو رو گاز بگیرم توکه همونم نداری !
ــ خوبه به وحشی بودن خودت اعتراف کردی ، مهدا داری میای از پادگان آمپول کزاز هم بیار !
و باخنده ازخشم برادرش گریخت .
مهدا :مرصاد به جای کلکل کردن آماده شو دیرم شد ،همین روز اول به جای گل میکارنم تو باغچه فتوسنتزکنم
ــ گل ؟ در اون حدمفید نیستی!
مهدا روی میزش به دنبال چیزی بود که بتواند از مرصاد پذیرایی کند که مرصاد با سرعت به اتاقش پناه برد
به هال رفت که دیدمادرش باشخص پشت خط درگیر است و او رابرای کاری مواخذه میکند تماس که پایان یافت گفت :
ــ چیه مامان ؟
ــ سرویس مائده بودمیگه نمی تونه بیاد، شورشو درآورده هر دفعه یه چیزی رو بهانه میکنه ، نصف ماه نمیاد ، پول کامل هم میگیره
ــ مامان وضعیتش واقعاخوب نیست تو این دو سال واقعا بهمون ثابت شده.شمارشو بده لطفا،ان شاء الله مشکلش حل میشه ، مائده هم ما میرسونیم
ــ تو هم همیشه بگو،حق با بقیه ست اِلاما، بااین خوش بینیت
ــ حرص نخورفدات شم ، شما حق داری ولی بایداونم درک کنیم
ــ خب حالا یه چیزی بخوردیرت نشه،عصرکلاس داری؟
ــ آره ،۴:۳۰ تا ۶
ــ چرا اینقدر به خودت سختی میدی ؟مگه درآمدما کمه که میخوای بری سرکار؟! دانشگاه دولتی هم خرج آنچنانی نداره که
ــ مامانی ؟از اون مربا خوشمزه ها نداریم دیگه ؟
ــ چرابحث عوض میکنی؟
ــ تا در آرامش بشینم و مامان همیشه دل نگرانمو تماشاکنم تا وقتی سرکار هستم کمتر دلتنگ بشم ، کمترذهنم مشغولش بشه وبا آسودگی خیال اون ، منم کارم رو درست انجام بدم
ــ بازمن کم آوردم ولی بذار مادر بشی اون وقت میفهمی منو
مرصادهمین طور که بسمت میز می آمد گفت : کی میاد اینو بگیره آخه؟!
ــ تو بیا بشین پای این تلفن ببین !خیلی خجالت میکشم وقتی مردم اصرار میکنن و هی میگم ،بخدانمی خواد ازدواج کنه
ــ حالاچارتا دونه بیشتر نیستن که ،یکیش سجادِ که همه میدونن از وقتی چشم به دنیا گشوده مهدا رو میخواد کلا بالاخونه رو داده اجاره !
وسرگرم لقمه ی بزرگی از خامه ومربا شد
مهدا ازغفلت مرصاد استفاده کرد و قاشق مربا راپشت گردنش کشیدکه فریادش بلند شد
ــ مهدامیکشمت ، فاتحه تک تک روسری وساق دست هاتوبخون
ــ حقته، بار آخرت باشه بامن مثل ترشیده ها رفتار میکنیا !من تازه بیست و یک سالمه
ــ ایشالایکی بگیرتت که اجازه نده بیای چهره مبارکتونبینیم
انیس خانم: زبونت گاز بگیر من یه روز نبینمش میمرم
ــ تحفه است مگه؟
مائده همان طورکه مقنعه رامرتب میکرد گفت : مهداکه کم خواستگارنداره کی به تودختر میده ؟ ما ازدستت نفس بکشیم
ــ یه کلمه هم ازمادر عروس
ــ من خواهرشوهرم
مهدا :وای خدا اینا اگه بهم بگیرن من اینجامی پوسمو نمیرسم ،روبه مائده ادامه داد : تو آماده ای ؟
ــ آره ، بریم.من لقمه می برم صبحانه نمی خورم
ــ باشه ، مرصاد ؟ما تو ماشین منتظریم زود بیا
ــ این کجامیاد؟!
ــ این به درخت مرصاد میگن ، سرویسم نمی تونه بیاد !
ــ این سرویس تو هم کم مونده ما به استخدامش در بیایم زنگ بزنیم بگیم کجا تشریف میبرین ؟! ما بیایم خدمت تون
مهدا :خدمتگزار ما نیست که ! ایشون درقبال کاری انجام میده حقشومیگیره مثل یه کارمند معمولی فقط کارشون فرق داره ...
ــ باشه بابا غلط کردم ،مامان ما رفتیم ، شماامروز مدرسه نداری ؟
ــ نه امروز کلاس ندارم ماشین پیشت باشه ،البته مهداومائده رو بایدبرگردونی ،چون نمیدونم باباتون کی میرسه
ــ راننده شخصی خانم ها
ــ خب ماشینو بده مهدا
ــ نه من راضیم
ــ پس حرف نباشه برودیرشون نشه
ــ چشم
قبل از خداحافظی انیس خانوم مهدا را زیر قرآن رد کرد و از خدا خواست جگر گوشه اش از خطرات در امان بماند .
ادامه دارد ...
🏴 یا سیدالکریم
▪️بوی بهشت کرب وبلا دارد این حریم
دلهای انبیا به سرای تو شد مقیم
▪️مشهد هوای مکه و حج دارد از قدیم
شد کربلای ما فقرا سیدالکریم
🏴 رحلت حضرت عبدالعظیم الحسنی را خدمت شما دوستان عزیز تسلیت عرض می نماییم
@negaheqods
سالروز شکست تاریخی آمریکا در طبس
۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
عملیات پنجه عقاب در ایران معروف به عملیات طبس؛ نام عملیاتی نظامی بود که توسط نیروی دلتا ارتش ایالات متحده در ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ برای آزادسازی آمریکاییهای گروگان گرفتهشده در سفارت ایالات متحده در تهران انجام شد. این عملیات نخستین تجربه عملیاتی نیروی دلتا بود. فرمان اجرای این عملیات از سوی کارتر، رییس جمهور وقت آمریکا با اعلام کلمه رمز «بروید» صادر و در غروب روز پنجشنبه، چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ این عملیات آغاز شد.
طی این عملیات ۶ هواپیما و ۸ بالگرد آمریکایی برای آزادی ۵۳ گروگان آمریکایی در تهران وارد حریم هوایی ایران میشوند، در حین این عملیات ۳ بالگرد دچار نقص فنی شده و در نهایت عملیات با کشته شدن ۸ نفر به علت وقوع طوفان شن در منطقه طبس و برخورد یک هواپیمای سی۱۳۰ و یک بالگرد سیاچ ۵۳ با یکدیگر کشته میشوند و ۵ بالگرد هم روی زمین باقی میماند و بقیه نیروها با ۵ هواپیما خود را به ناو هواپیمابر نیمیتز میرسانند و عملیات بهطور کامل شکست میخورد.
امام خمینی (ره) پس از این واقعه فرمودند: «نباید بیدار شوند آنهایی که به معنویات توجه ندارند و به این غیب ایمان نیاوردند، (چه کسی) این هلیکوپترهای آقای کارتر را که میخواستند به ایران بیایند، ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شنها ساقط کردند، شنها مامور خدا بودند، باد مامور خداست».
ایشان گفتند: «تجربه کنند باز لیکن ما نباید مغرور شویم، من به ملت ایران عرض میکنم مغرور نشوید، تمام قدرت قدرت خداست و باید به او اتکال کنید.»
@negaheqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از تصاویری از بیحجابهای وحشی / لزوم وجود گشت ارشاد بخاطر این موجودات است.
از چک زدن به مامور قانون تا چای داغ ریختن و فحاشی به پلیس!
حقیقت اینکه توی این مملکت دیواری کوتاهتر از پلیس نیست، این همه نهاد هستند که برای حجاب بودجههایی میلیاردی میگیرند و معلوم نیست کجا هزینه میشه و نتیجهاش چیه... و آخرین مرحله که پلیسه و برخورد طبعا قهریه، فحشش رو به پلیس میدن.
اونقدر هم با قانونشون پلیس رو تحقیر کردند که بیحجابها جرات میکنن با پلیس این طوری برخورد کنن!
آقایون و خانمهایی که کار فرهنگی بلدن، یه زحمت بکشن روی این موجوداتِ هار کار فرهنگی انجام بدن و نتیجهاش رو هم اعلام کنند، بلکه حرفشون ثابت بشه که گشت ارشاد باعث جری شدن بیحجابها میشه و فقط باید کار فرهنگی کرد و برای کسانی که با حکم خدا و قانون مخالفت میکنند گشت ارشاد لازم نیست.
@negaheqods
🔻 اجتماع مردم شهرستان قدس
جهت حمایت و تقدیر از نیروی انتظامی جمهوری اسلامی در اجرای «طرح نور»
🔹زمان : چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۸ الی ۱۸:۳۰
🔹مکان : میدان آزادی شهرستان قدس
@negaheqods