نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت صد و بیست و پنج شاه و سلطان به اسماعیل که اکنون به نام «شاه اسماعیل
برگی از داستان استعمار
قسمت یکصدو بیست و شش
شاه اسماعیل، خطر سلطان سلیم را بیش از اشغالگری پرتغالی ها جدی گرفته بود و ارزیابی او اشتباه نبود. سلطان سلیم عثمانی در سال ۹۳۰ هجری قمری با یک سپاه صد هزار نفری به ایران حمله کرد.
شاه اسماعیل هم با لشکر چهل هزار نفری خود در دشت چالدران، در غرب آذربایجان در برابر آن ها صفآرایی کرد.
در این جنگ، ارتش عثمانی توپخانه بزرگی را همراه آورده بود، اما سواران ارتش ایران استفاده از توپ را عملی ناجوانمردانه می دانستند که تنها سربازان ترسو که نمی توانند از نزدیک با دشمن بجنگند به آن پناه می برند.
در جنگ چالدران سواران ایرانی چنان شجاعتی از خود نشان دادند که فاصله اندکی با پیروزی داشتند، آن هم در برابر دشمنی که تعداد سربازانش بسیار بیشتر از آنها بود. اما در آخرین لحظات سلطان سلیم دستور داد توپ ها شروع به شلیک کنند و سپاه ایران و بخشی از لشکر عثمانی را که مشغول جنگ با ایرانی ها بود، زیرآتش بگیرند.
سلطان سلیم با کشتن گروهی از سربازان خودش در کنار ایرانیان توانست ورق را برگرداند و ارتش ایران را با شکست مواجه کند.
ارتش عثمانی پس از این پیروزی در داخل خاک ایران پیشروی کرد و برای چند روز تبریز هم به تصرف دشمن درآمد ؛ اما چون ایرانی ها هنگام عقب نشینی همه مراتع و مزارع را آتش زده بودند، سلطان سلیم مجبور شد برای آنکه سربازان و اسب های بیشمارش را از تلف شدن نجات دهد. خاک ایران را ترک کند و به کشورش بازگردد.
سلطان عثمانی، هم زمان با ایران به دنبال گسترش قلمرو خود در اروپا بود، به همین خاطر بسیاری از کشورهای اروپایی با عثمانی دشمن بودند.
شاه اسماعیل فکر میکرد می تواند از دشمنی اروپاییها و عثمانی استفاده کند؛ برای همین به فکر اتحاد با آن ها افتاد.
او نخست، سفیری را برای گفت وگو با پرتغالیها فرستاد و به آن ها اعلام کرد حاضر است از جزیره هرمز چشم پوشی کند به شرط آنکه پرتغالی ها هم در جنگ با عثمانی در کنار ایران قرار گیرند.
پرتغالی ها تعهد کردند به ایران کمک کنند تا جزیره بحرین را به قلمرو خود برگرداند.
یکی از قبیله های محلی به نام جبرید، در بحرین شورش کرده و استقلال خود را از ایران اعلام کرده بود.
پرتغالیها وارد بحرین شدند و این قبیله را سرکوب کردند، اما جزیره را به ایران تحویل ندادند!
آنها برای آنکه شاه اسماعیل را بیش از این از خود ناامید نکنند، قول دادند که اگر ایران با عثمانی بجنگد، آنها هم برای یاری ایران وارد جنگ می شوند.
شاه اسماعیل سپس برای پادشاهان مجارستان و اسپانیا پیام های اتحاد فرستاد. فرستادن نامه به اروپا و گرفتن پاسخ، حداقل دو سال طول میکشید، به همین علت هنگامی که پاسخ پادشاه اسپانیا به نامه شاه اسماعیل به ایران رسید، پنج سال از فوت شاه اسماعیل که در سال ۹۳۰ هجری رخ داده بود، میگذشت.
@negaheqods
نگاه قدس
قسمت نهم با شور و شوق برای بابا همه چیز رو تعریف کردم که در آخر گفت : یادت نره واسه منم بیاری بخون
قسمت دهم
با اصرار مامان ناهار را در سکوت و ذهنی مشغول خوردم و مجددا به اتاقم برگشتم .
کتابم را باز کردم ، کتابی که یک سال برای نوشتن و هشت سال برای فهمیدنش تلاش کرده بودم !!
دلم میگیرد وقتی میبینم من هم میتوانستم مثل مهدا زندگی را بفهمم ، اوج گرفتن وجودم را تجربه کنم و بی نهایت عشق را بچشم اما سرگرم روزمرگی شدم و اوقات خودم را باطل و پوچ گذراندم و چقدر از خدای مهدا سپاس گزارم که از ورطه ی هلاکت نجاتم داد و نگذاشت بیش از این با اختیاری که به من عطا کرده بود و من با جهل به بدترین نحو تعبیرش کرده بودم دنیا و آخرتم را بسوزانم ....
مهدا معتقد است خدا برای آدمی تقدیری از جنس خودش قرار داده و با عقل به او یادآور شده هر کدام چه عاقبتی دارد و حتی قضای او بر اختیار انسان است و اوست که با اختیار خود حالات ممکن را انتخاب میکند و نیت قلبی آدم ها گاهی عامل بزرگی بر حادث شدن اتفاقات زندگی ست .
خیلی غم انگیز است روز های بر باد رفته ات را مرور کنی . اما اولین درس این است ؛ که اگر دیروز به حساب خود می نشستی امروز در عذاب گذشته ی بی تغییر نمی ماندی .
پنج سال از زندگیم را باختم چون عشق را نفهمیده بودم ؛ باختم ، چون در توهم عشقی که هیچگاه درکش نکرده بودم می سوختم ، در جهلی که هر روز بیش از پیش انکارش میکردم انکاری که تاوانش جدایی بود ، جدایی از کسی که تنها آشنای دلم بود ، اولین خطای من این بود که هیچ قانونی برای دلم نداشتم هیچگاه فکر نکردم این قلب جایگاه اصلی چه کسی است ، قانون دلم غرور بود ...
کاش توانسته بودم خودم را نجات بدهم کاش توانسته بودم *کارن* را نجات بدهم تا پس از پنج سال شیفتگی کارمان به فراموشی هم نکشد ....
یعنی او هنوز به من فکر میکند ؟ یا زمان کار خودش را کرده ؟
یعنی همچنان مرا مقصر می داند ؟ یا به اشتباه خودش پی برده است ؟
یعنی فهمیده با خودخواهیش هردویمان را تباه کرد ؟
.
.
.
افسوس از قانون قلبی که عقل از آن بی خبر است ... افسوس از دلی که هنوز دلتنگ میشود ... افسوس از دلی که با سخاوت می بخشد ، اما کسی این بخشش را نمی خواهد ....
آهی میکشم و ترجیح میدهم بیش از این به دیوار خشتی قلبم تکیه ندهم و مطالعه را شروع کنم ، کتاب را بر دانای کل نوشتم تا نقش خودم برای خواننده ملموس باشد ...
ادامه دارد ...
@negaheqods
امام خامنه ای :
سپاه در تاریخ شناختهشدهی ما، یك پدیدهی كمنظیر، شاید هم بینظیری است؛ یعنی موجودی است كه ولادت و رشد و نمای آن، در صحنهی انقلاب، آن هم در عرصهی دشوارترین آزمونهای انقلاب بود.
دوم اردیبهشت سالروز تاسیس سپاه گرامی باد
@negaheqods
🇮🇷سالروز اعلام انقلاب فرهنگی
۲ اردیبهشت ۱۳۵۹
♦️با پیروزی انقلاب اسلامی، نیاز به تحول عمیق در فرهنگ های وارداتی در جامعه و خصوصا در نظام آموزشی و فرهنگی کشور احساس می شد؛ چرا که نظام آموزش کشور که پایه فرهنگ جامعه می باشد تحت سلطه استعمار پایه ریزی شده بود و تامین کننده نیازهای اساسی جامعه اسلامی و مبتنی بر فرهنگ اسلامی نبود. از اینرو در ابتدای انقلاب گروه های مختلف وابسته به غرب و شرق دانشگاه را پایگاهی برای اشاعه عقاید انحرافی خود و نیز کانون مقابله با دانشجویان انقلابی و مسلمان قرار داده بودند و دانشگاه به صحنه زد و خورد و ضرب و شتم گروهک ها بدل شده بود. در ۲۹ فروردین ۱۳۵۹ منافقین و گروهک ها با حمله به دانشگاه تربیت معلم و ضرب و شتم دانشجویان مسلمان، کنترل دانشگاه را در دست گرفتند.
♦️شورای انقلاب ۳ روز به آنها مهلت داد تا اتاق ها و ستادهای عملیاتی خود را از دانشگاه ها خارج کنند. مردم به منظور مقابله با گروهک ها به راهپیمایی پرداختند و در روز ۱۳۵۹/۲/۲در حالیکه منافقین به سلاح گرم و سرد مسلح بودند، مردم موفق به شکست آنها شدند و دانشگاهها را تصرف کردند و به این ترتیب تا ۱۳۶۱/۹/۲۷ دانشگاهها تعطیل بود. در این مدت ستاد انقلاب فرهنگی وظیفه بررسی و تحقیق و برنامه ریزی جهت تغییر محتوا و عملکرد نظام آموزشی کشور را بر عهده داشت.
♦️عمده ترین اهداف این انقلاب فرهنگی تجدید نظر در نظام آموزش و ساختار دانشگاهها و متحول ساختن آن متناسب با نیازهای کشور و تامین استقلال سیاسی ، اقتصادی و رهایی از وابستگی به شرق و غرب و نیز تصفیه دانشگاهها از عناصر وابسته به استعمارگران و ابرقدرتها و به طور کلی از عناصر ضدانقلاب بود.
@negaheqods
✅ ابوطالب شفقت، معاون هماهنگی استانهای وزارت کشور، بهزودی بهعنوان استاندار لرستان انتخاب خواهد شد
✅ یوسف نوری، وزیر سابق آموزش و پرورش برای استانداری مازندران انتخاب میشود
انتصاب وی به این مسئولیت، نیازمند رأی اعتماد هیئت وزیران است.
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
@negaheqods
#سلام_مولایم♥
خوشا بہ حاڸ قلبهایي ڪہ
هـر روز صبح
بہ یاد شما، باز ميشوند...
طراوت هستي...
زمزمہ ی نام شماست
#تنہا_دليڸ_طراوت_زمیڹ
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌸
@negaheqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت یکصدو بیست و شش شاه اسماعیل، خطر سلطان سلیم را بیش از اشغالگری پرتغال
برگی از داستان استعمار
قسمت یکصد و بیست و هفت
تاجر انگلیسی
آنتونی جنکینسون، تاجر انگلیسی، با تعجب به مردی نگاه میکرد که چهارچرخه ای را پشت سر او حرکت می داد ؛ چهارچرخه ای که پر از خاک بود.
جنکینسون هر قدمی که برمی داشت، مرد یک مشت از خاک های درون چهارچرخه را برمی داشت و روی جای پای او می ریخت، آیا این کار یکی از آداب و رسوم دربار ایران بود یا فقط با او چنین رفتاری می شد؟
جنکینسون با خودش فکر می کرد در فرهنگ ایرانی معنی خاک پاشیدن پشت سر یک نفر چیست؟
چند دقیقه قبل، شاه تهماسب، جانشین شاه اسماعیل صفوی، او را با گفتن یک جمله از کاخش بیرون رانده بود و اکنون این مرد با چهارچرخه اش او را تعقیب میکرد.
جنگینسون، نماینده گروهی از تاجران انگلیسی بود که قصد داشتند از مسیر شمال اروپا و روسیه به ایران بیایند و ابریشم گیلان را خریداری کنند، راه های دریایی مشرق زمین در اختیار پرتغالیها و اسپانیاییها بود و انگلیسیها که دیرتر از آن ها وارد تجارت با شرق شده بودند، این راه زمینی سخت و دور را انتخاب کرده بودند.
الیزابت اول، ملکه انگلستان، نامه ای برای شاه تهماسب نوشته و در آن از او خواسته بود از تجارت بازرگانان انگلیسی در ایران حمایت کند.
جنکینسون این نامه را به شاه ایران رساند. شاه تهماسب، پایتختش را از تبریز به قزوین منتقل کرده بود تا از حملات عثمانی ها در امان باشد و جنکینسون در قزوین به دیدار شاه رفت.
جنکیسنسون از علاقه تجار انگلیسی برای تجارت با ایران صحبت میکرد که شاه تهماسب با یک جمله صحبت های او را قطع کرد:«ما به دوستی کافران احتیاج نداریم. » و بعد با اشاره دست دستور داد او را از کاخ اخراج کنند.
مدتی طول کشید تا تاجر انگلیسی به مفهوم پاشیدن خاک در پشت سرش پی ببرد.
شاه او را «کافر» خطاب کرده بود؛ به همین علت جای پای او، زمین کاخ را نجس میکرد و آن مرد با پاشیدن خاک تلاش میکرد جای پای او را پاک کند.
اما در حقیقت شاه تهماسب به خاطر کافر بودن او را اخراج نکرده بود، تهماسب مدتی بود که با عثمانی صلح کرده بود و اکنون احتیاجی به ارتباط با اروپایی ها نداشت. از طرفی فکر می کرد ورود اروپایی ها به تجارت ابریشم، به بازرگانان عثمانی که ابریشم گیلان را به حلب شهری در سوریه امروزی می بردند تا از آنجا به اروپا صادر شود، ضرر می زد و او نمی خواست چنین اتفاقی بیفتد، معلوم بود که هر وقت ایران و عثمان در صلح بودند، اروپایی ها به سختی می توانستند وارد ایران شوند و جای پایی پیدا کنند؛ جنگ بین دو کشور مسلمان و اختلاف بین شیعیان و اهل سنت بهترین فرصت را به اروپایی ها می داد تا در هر دو کشور نفوذ کنند.
آنتونی جنکینسون در سال ۹۷۰ هجری قمری با شاه تهماسب دیدار کرد و شاه تهماسب هشت سال پیش از آن یعنی در سال ۹۶۲ هجری قمری، با سلطان سلیمان عثمانی که جانشین سلیم شده بود، پیمان صلحی را امضا کرده بود. پیش از این پیمان، سلطان سلیمان بین سالهای ۹۳۹ تا ۹۶۰ هجری چهار بار به ایران حمله کرده بود.
در دومین تهاجم سلطان سلیمان، پرتغالی ها تعدادی توپ در اختیار شاه تهماسب گذاشته بودند تا از دوستی او مطمئن شوند.
در این مدت، شارلکن، پادشاه اسپانیا و آلمان، پی درپی برای شاه تهماسب نامه مینوشت و او را به جنگ با عثمانی تشویق می کرد.
صلح با عثمانی تا پایان عمرشاه تهماسب در سال ۹۸۴ هجری قمری ادامه داشت.
پس از شاه تهماسب، اسماعیلدوم و یک سال بعد در ۹۸۵ هجری شاه محمد بر تخت نشستند.
این دو، پادشاهانی ضعیف بودند که کشور در دوران حکومت آنها دچار هرج و مرج و بینظمی شد.
@negaheqods
نگاه قدس
قسمت دهم با اصرار مامان ناهار را در سکوت و ذهنی مشغول خوردم و مجددا به اتاقم برگشتم . کتابم را ب
قسمت یازدهم
< دانای کل >
گاه در مواجه ی زندگی هر آنچه پیش میروید با مشکلات بزرگتری رو به رو میشوید ، باید بدانید که لایق سختی ها هستید ، سختی هایی که انسان را به اوج می رساند و رمز پیروزی ، خطر عشق را به جان خریدن ؛ بزرگترین و سخت ترین کار دنیاست ...
برای آخرین بار مقابل آینه قدی چادرش را مرتب کرد . دوست داشت اولین روز کاریش مرتب و شیک بنظر برسد از آنجا که نمی توانست از خانه لباس پرافتخارش را بپوشد و مادرش را علیه خودش بشوراند لباس را به خشک شویی داده بود تا بعد از ترک خانه تحویل بگیرد و در پاساژ نزدیک محل کارش لباسش را تعویض کند .
بعد از آموزش های سخت و طاقت فرسا ، قرار بود اولین تجربه ی یک پاسدار امنیتی را داشته باشد ؛ مخالفت های پی در پی مادرش باعث شده بود مجبور شود حقیقت را پنهان کند و به او بگوید برای بهداری پادگان استخدام شده و هیچ کاری با موقعیت های خطرناک سپاه ندارد .
مادرش اوایل خیلی مشکوک شده بود و مدام میگفت چرا باید دانشجو داروسازی را استخدام کنند ؟!
و او هیچ از آموزش های دانشگاه افسری خبر نداشت ، آموزش هایی که هنوز تمام نشده بود اما بخاطر نمره های بالایی که مهدا در تمام زمینه ها داشت ؛ ضمن آموزش ، وارد عرصه کار شده بود و چقدر سخت این دو سال را پشت سر گذاشته بود ، دانشجوی داروسازی بودن و تحصیل در مقاطع نظامی .... البته آموزش هایش هم راستا با رشته اش بود اما چیزی که او را به کار فرا خوانده بود رشته ی تحصیلیش نبود ....
با صدای مادرش منتظر به او چشم دوخت :
ــ مهدا ؟ مامان ؟ ساعت کاریت تموم شد زنگ بزن ، میخوای اگه بابات تا اون موقع رسید بهش بگم بیاد دنبالت ؟
ــ چشم مامان جان ، نه ماشین شما رو میبرم با اجازه ؛ بابا هم طفلک خسته است
ــ آره والا ، من نمیدونم چرا بعد از دو سال هنوز تمام کار های انتقالیش درست نشده !
مراقب خودت باش ، از آزمایشگاه و بهیاری هم بیرون نیا ، حرف سیاسی و ... هم نزن که فکر کنن جز به هدف کار داخل بهداری اومدی
همین طور با خودش زمزمه کرد گفت : من نمی دونم چرا نذاشتنت داخل بیمارستان ..... سپاه ، آخه چرا بهیاری تیپ ؟!
برای بار چندم از خودش ناراحت شد که به مادرش دروغ گفته و اولین مکالمه شان را به یاد آورد که آخرین باری بود که از خواسته ی اصلیش حرف زده بود درست چهار سال قبل ...
انیس خانم : جوونی نمیفهمی چی میگی ...
مهدا : یعنی میخواید بگید جوگیر شدم ؟ آره مامان ؟ منو این جوری دیدی ؟
ــ من کی گفتم جوگیر شدی ، گفتم بخاطر هیجانی این سن هست اینو میگی من سال هاست با بچه های همسن و سال تو سر و کله میزنم تا چهار ، پنج سال دیگه هزار بار تصمیمت عوض میشه
بحث آنقدر طولانی شد که انیس خانم با تمام شناختی که از ابعاد شخصیتی فرزندش داشت نتوانست او را قانع کند و متوجه شد که از جوگیری و از شر و شور جوانی این نظریه را نداده و کاملا به تصمیمش فکر کرده و مصمم است .
همیشه از مطالعات سیاسی و تحقیقاتیش میترسید وقتی در تمام بحث های عقیدتی شرکت میکرد و اطرافیانش را شگفت زده میکرد او فقط نگرانیش تشدید میشد از اینکه چطور می تواند این بچه را از خطر دور کند .
در آخر مجبور شد از قوه ی زنانه اش بهره بگیرد و گفت :
ــ کم بخاطر ماموریت های بابات خون بجگر شدم تو هم میخوای سکتم بدی ، تو که میدونی با تمام دنیا برام فرق داری ، چرا عذابم میدی ؟ میتونی با تلاش رشته ای که میخوای قبول بشی و این جوری خدمت کنی در آرامش . مگه همه باید اطلاعاتی و پاسدار بشن که به مردم خدمت کنن هان؟ بعدم تو دختری محاله همچین اجازه ای بدم اگه مرصاد می خواست شاید موافقت میکردم ولی ...
ــ مامان جان ، بابا که خیلی وقته نمی تونه با وضع زانو هاش ماموریت بره ، بعد هم مگه مادرای شهدا بچه هاشونو دوست نداشتن مگه براشون آرزو نداشتن ؟! تازه من میگم شهید حالا من چی ؟ چکاری تونستم بکنم ؟! این بی تفاوتی عذابم میده نمیتونم در برابر اینهمه توطئه ی فکری سکوت کنم ، من وقتی آرامش دارم که وجدانم راحت باشه از استعدادم درست استفاده کرده باشم و به انسانیت نزدیک بشم ، همون چیزی که خدا منو بخاطرش خلق کرده ...
ــ خدا ؟ خدا گفته اول رضایت پدر و مادر منم راضی نیستم وسلام .
با یادآوری گذشته آهی کشید و از اینکه نتوانسته مادرش را قانع کند و به پنهان کاری متوسل شده حسابی از خودش کفری شد .
ادامه دارد ...
@negaheqods
📳 وظیفه پلیس و گشت ارشاد کار فرهنگی یا بهتر کردن وضع حجاب نیست.
✅ وظیفه پلیس اجرای قانون و ایستادن بر یک نقطه مشخص به عنوان عمل به حد و حدود قانون است.
✅ همانطور که جرائم رانندگی برای نظم شهر است و قرار نیست کسی با جریمه راهنمایی رانندگی به زور منظم شود
✅ همانطور که فلان اشتباه یک پزشک به معنای نفی لزوم پزشک در جامعه نیست، فلان اشتباه گشت ارشاد هم به معنای نفی وجود آن نیست.
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
با همان شوقی که از آغاز روشن مانده است
در دل ما حسرت پرواز روشن مانده است
" آمدم ای شاه" شد شیرینترین آوای ما
تا قیامت شور این آواز روشن مانده است
@negaheqods
#سلام_مولای_من♥
تو را میجویم فراتر از انتظار
و آنچنان دوستت دارم
که نمی دانم کدامیک از ما
غایب است...
ولی در آخر به این نتیجه میرسم ؛
که غایب من هستم!
زیرا تو همیشه بوده ای؛
ولی چشمان من تو را نمی بینند
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
@negaheqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت یکصد و بیست و هفت تاجر انگلیسی آنتونی جنکینسون، تاجر انگلیسی، با تعج
📜برگی ازداستان استعمار
💎قسمت یکصدو بیست و هشت
زنی به جای مردان
هنگامی که سلطان مراد عثمانی، جانشین سلطان سلیمان، از آشفتگی و آشوبهای داخلی ایران باخبر شد، تصمیم گرفت با سپاهی بزرگ که خودش مدعی بود تعداد سربازان آن به سیصد هزار نفر می رسد به ایران حمله کند.
شاه محمد، در برابرحمله عثمانی آن قدر ضعف نشان داد که همسرش، مهدعلیا، فرماندهی سپاه ایران را به عهده گرفت و در نبردی در قفقاز، عثمانی ها را شکست داد.
مهد علیا تصمیم داشت ارتش ایران را دوباره به حرکت درآورد ؛ اما سران سپاه به تقسیم غنائم مشغول شدند و از دستور او سرپیچی کردند مهدعلیا قهر کرد و به قزوین برگشت.
فرماندهان سپاه هم که نگران بودند او از آن ها نزد شاه بدگویی کند به قزوین رفتند و در برابر شاه تهمت های فراوانی به او زدند و سپس او را جلوی چشمهای شاه ضعیف النفس خفه کردند.
همین اختلافها باعث شد سلطان عثمانی سپاهش را دوباره سازماندهی کند و با تهاجمی جدید بخش بزرگی از آذربایجان را تصرف کرده، وارد تبریز شود.
این واقعه در سال ۹۹۳ هجری رخ داد و تبریز به مدت بیست سال به اشغال عثمانی درآمد.
در همین مدت ازبکها هم از مرزهای شمال شرقی وارد ایران شده، خراسان را اشغال کرده بودند.
سه سال بعد، شاه محمد ضعیف از سلطنت کناره گیری کرد و پسرش عباس به جای او به تخت نشست.
شاه عباس با کشوری رو در رو بود که غرب آن را عثمانی ها تصرف کرده بودند و شمال شرق آن را ازبک ها و در درون کشور هم، قدرت به دست فرماندهان سپاه بود و پادشاه اختیاری نداشت.
راهزنان، مسیرهای تجاری را ناامن کرده بودند و کشاورزی و تجارت ایران در بدترین وضع خود قرار داشت.
@negaheqods
نگاه قدس
قسمت یازدهم < دانای کل > گاه در مواجه ی زندگی هر آنچه پیش میروید با مشکلات بزرگتری رو به رو
قسمت دوازدهم
در زدن های پی در پی فقط میتوانست نشان دهد مرصاد دوباره سر شوخی را باز کرده تا خواهرش را با انرژی راهی کند .
مهدا : بیا تو مرصاد ... و باز صدای در ... مرصاد بیا اینقدر در نزن ... و باز ... مرصاد بیام دم در زنده موندنتو تضمین نمیکنم .
مرصاد سرش را داخل آورد و گفت :
جرئت داری یه بار دیگه بگو تا بهت بگم کی زنده نمیمونه !
تنها کسی که میدانست مهدا برای چه کاری به تیپ ... میرود مرصاد بود ، برادر پرنشاطی که مورد اعتماد ترین فرد زندگیش بود و دو سال از او کوچکتر .
مهدا با صدایی لرزان که آشفتگیش را فریاد میزد گفت :
ــ مرصاااد
مرصاد که فهمید الان زمان شوخی های بی باکانه اش نیست با لحنی که مهربانی برادرانه اش آشکار بود گفت :
ــ جانم ، نگران چی هستی ؟ الان باید خوشحال باشی تلاشت نتیجه داده
ــ من خیلی عذاب وجدان دارم دروغ بزرگی گفتم ، اصلا دلم نمیخواد با دروغ و پنهان کاری و از همه مهمتر نا رضایتی مامان بابا کار کنم ... من به دعای خیرشون به عنوان انگیزه نیاز دارم ...
ــ قربونت برم ، روزی که فرم تو دستت بود همه اینا رو میدونستی غیر اینه ؟
ــ به نظرت با خیال یه کار درست اما با روش اشتباه انجام یه همچین کاری درسته ؟
ــ ببین من نمیتونم بگم پنهان کاریت درسته یا نه ؟! ولی میتونم بگم تو تقریبا تمام تلاشت رو کردی با فیلم ، کتاب ، حرف ، منطق ، عقل ، احساسات و همه چی ! و میتونم بگم منطق عواطف مامان یکم خودخواهانه بود و فقط یه راه برات گذاشت ؛ اینکه این راه درسته یا نه ، رو نمیدونم اما کاری که براش زحمت کشیدی ارزشش و مسئولیت خیلی سنگینی برات داره !
ــ نمیدونم گیج و آشفتم فکر میکردم روزی که قراره برم سرکاری که به درستیش ایمان دارم ، بهترین روز زندگیمه ولی به مبهم ترین تبدیل شد
ــ من نمیدونم چی بگم که برات قابل پذیرش باشه و بتونی با عقل و وجدانت کنار بیای ، نا سلامتی تو خودت منبع نصایح عارفانه ی منی˝ هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک ˝
ــ البته من اون نمک ناخالص هستم که رطوبت رو دووم نمیاره
ــ خب حالا از آنتن شبکه قرآن بیا پایین ، بریم شبکه خبر باید به عرضت برسونم اگه نری احتمال هر لحظه پشیمانی مادر گرام از همین دارو فروختنت هم وجود داره پس بزن بریم که به نفعت نیست
مهدا به این تعبیر برادرش خندید و گفت : صدبار بهت گفتم به رشته من توهین نکن ، حالا تو کجا میخوای بیای ؟ به عنوان سرباز فراری ببرم معرفیت کنم ؟
ــ تو بذار یک ماه از دانشگاه قبول شدنم بگذره بعد سربازی هم میرم بیا بریم برسونمت بعدش با ماشین کار دارم خودم
ــ کجا بسلامتی ؟
ــ با بر و بچ میخوایم بریم نمایشگاه ، سجاد میخواد ماشین بخره
ــ مبارکشون باشه ، حالا چرا لشکرکشی کردین ؟! یه ماشینه دیگه
ــ خواهرم شما نمیدونی چه صفایی داره واسه ما ، اونم با پول خودشه و الان رو ابرا سیر میکنه ، حس میکنم عمدا گفته منم باهاش برم ، میخواد ...
ــ قضاوت ممنوع مرصادالدوله ، ان شاء الله با حقوق و چند تا وام یه ماشین واسه جفتمون ثبت نام میکنیم
ــ تو اسطوره ی خواهران عالمی ولی من دلم میخواد با درآمد خودم باشه
ــ منظور منم همین بود فیفتی فیفتی ، نکنه فکر کردی صندوق قرض الحسنه زدم اخوی ؟ هوا برت نداره ، جناب عالی هم باید هزینه کنی !
ــ من در حد باک بنزینو برف پاککن میتونم هزینه کنم کافیه ؟
ــ راجبش فکر میکنم
ادامه دارد ...
@negaheqods
کسای که میگویند گشت ارشاد باید حذف بشود به این سوال ها جواب بدهند
۱_ این یکسال که گشت ارشاد تعطیل بود روند کشف حجاب ها چگونه بود؟
۲_ کار فرهنگی مثبتی که یک عده میگویند انجام میدایم چه بود؟
۳_ مرفهین و بالاشهر نشین ها که جریمه های دوزاری برایشان عددی نیست را چطوری متقاعد می کنید که محجبه بشوند؟
۴_با این وضعیت که روزبه روز در حال تشدید بود ، امنیت محجبه ها و متدینین و آرامش جامعه را چه کسی باید تامین میکرد؟
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
.
چای هم دو رویی میکند،
بی تو میسوزاند
با تو میچسبد به من....
@negaheqods
#سلام_امام_زمانم❤️
مولایم!
همه روز،
آفتاب به امید آمدنت
طلوع می کند.
انتظار برایمان بس است
ای عشق طلوع کن!
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌸
@negaheqods
نگاه قدس
📜برگی ازداستان استعمار 💎قسمت یکصدو بیست و هشت زنی به جای مردان هنگامی که سلطان مراد عثمانی، جانش
📜برگی از داستان استعمار
💎قسمت یکصد و بیست ونه
نوبت بغداد و وقت تبریز
شاه عباس که پیش از تاجگذاری در هرات، در شرق ایران، ساکن بود متوجه شد دربار پدرش برای مبارزه با عثمانیها تنها به مسخره کردن دشمن و ساختن لطیفههایی درباره آنها بسنده کرده است.
درباریان برای ریشخند کردن سلطان عثمانی نام کنیزان و خدمتکاران زن را به سلطان تغییر داده بودند.
همه کلفتهای درباری لقب سلطان را به دنبال نام خود داشتند:ماه سلطان، ندیمه سلطان، مرجانهسلطان... این رسم تا چند قرن ادامه داشت و حتی اکنون نیز بعضی از پیرزنان در روستاها « سلطان » نامیده می شوند.
بدون آنکه از علت و ریشه این نامگذاری خبر داشته باشند.
دربار عثمانی هنگامی که از این رفتار ایرانی ها با خبر شد برای تلافی دستور داد همهی خدمتکارهای مرد را « پادشاه » بنامند این واژه به تدریج به « پاشا » تبدیل شد و این نامگذاری نیز تا چند قرن ادامه پیدا کرد.
شاه عباس در روزهای آغاز سلطنت، بیش از پدرش توان جنگیدن با دشمن را نداشت.
او نخست باید بی نظمی و هرج و مرج داخلی را از بین می برد، سپس با ازبک ها که ضعیف تر از عثمانی بودند می جنگید و پس از آن به نبرد با این دشمن نیرومند مشغول می شد.
او دو سال پس از رسیدن به قدرت به عثمانی پیشنهاد صلح داد.
سلطان مراد عثمانی که در اروپا مشغول جنگ بود این پیشنهاد را پذیرفت و درحالیکه شهر نهاوند به عنوان مرز ایران و عثمانی تعیین شد، پیمان صلح را امضا کرد.
شاه عباس پس از امضای این صلح دردناک، به جنگ ازبکها رفت و خراسان را از چنگ آن ها آزاد کرد.
اکنون نظامیان عثمانی که در سرزمین های اشغال شده ایران حضور داشتند نگران حمله شاه عباس بودند.
وکیل پاشا، فرمانده پادگان عثمانی در تبریز بود. او که نمیتوانست تصمیمها و نقشه های نظامی شاه عباس را حدس بزند و از سویی پنهانکاری و مراقبت شاه عباس باعث شده بود جاسوسان او هم کاری از پیش نبرند، مجبور شد برای پیش بینی حمله شاه ایران از دیوان حافظ فالی بگیرد. این بیت آمد:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است!
شاه عباس که با برقراری نظم در کشور، توانسته بود ارتش نیرومندی فراهم آورد، این بار به جنگ عثمانیها رفت و در سال ۱۰۱۲ هجری قمری تبریز را آزاد کرد.
جنگ های شاه عباس با عثمانی ها ادامه پیدا کرد و تا سه سال بعد همه سرزمین هایی که پیش از این از دست رفته بود، دوباره به ایران بازگردانده شد.
@negaheqods
نگاه قدس
قسمت دوازدهم در زدن های پی در پی فقط میتوانست نشان دهد مرصاد دوباره سر شوخی را باز کرده تا خواهرش
قسمت سیزدهم
مائده در زد وارد اتاق شدوگفت :آبجی مامان میگه دیرت نشه
مرصاد :باشه اومدیم
ــ تو کجا؟
ــ دارم میرم مسافرکشی میای ؟
ــ نه قربونت انگ خودته ، اگه راس میگی اون جاهایی که میری منو ببر!
ــ خدا روزیت جای دیگه بده، بیا برو بس درس خوندی مغزت اتصال کوتاه داره ...خوندی اینا رو که ؟! کارکردش عین ماهی گلیه
ــ مرصاااااد !! مهدا ؟یه چیزی بهش بگو تا کچلش نکردم
مهدا که به کلکل خواهر و برادرش میخدید گفت : اگه مرصاد ۴ساله و مائده ۱ساله قول بدن یکم انسانوار رفتار کنن من قول یه آخر هفته توپ میدم !
مرصاد : خاله بستنی هم بهمون میدی ؟
مائده : نه دندونات خراب میشه کوچولو
ــ بدبخت حالا من چارتا دندون دارم باهاش تو رو گاز بگیرم توکه همونم نداری !
ــ خوبه به وحشی بودن خودت اعتراف کردی ، مهدا داری میای از پادگان آمپول کزاز هم بیار !
و باخنده ازخشم برادرش گریخت .
مهدا :مرصاد به جای کلکل کردن آماده شو دیرم شد ،همین روز اول به جای گل میکارنم تو باغچه فتوسنتزکنم
ــ گل ؟ در اون حدمفید نیستی!
مهدا روی میزش به دنبال چیزی بود که بتواند از مرصاد پذیرایی کند که مرصاد با سرعت به اتاقش پناه برد
به هال رفت که دیدمادرش باشخص پشت خط درگیر است و او رابرای کاری مواخذه میکند تماس که پایان یافت گفت :
ــ چیه مامان ؟
ــ سرویس مائده بودمیگه نمی تونه بیاد، شورشو درآورده هر دفعه یه چیزی رو بهانه میکنه ، نصف ماه نمیاد ، پول کامل هم میگیره
ــ مامان وضعیتش واقعاخوب نیست تو این دو سال واقعا بهمون ثابت شده.شمارشو بده لطفا،ان شاء الله مشکلش حل میشه ، مائده هم ما میرسونیم
ــ تو هم همیشه بگو،حق با بقیه ست اِلاما، بااین خوش بینیت
ــ حرص نخورفدات شم ، شما حق داری ولی بایداونم درک کنیم
ــ خب حالا یه چیزی بخوردیرت نشه،عصرکلاس داری؟
ــ آره ،۴:۳۰ تا ۶
ــ چرا اینقدر به خودت سختی میدی ؟مگه درآمدما کمه که میخوای بری سرکار؟! دانشگاه دولتی هم خرج آنچنانی نداره که
ــ مامانی ؟از اون مربا خوشمزه ها نداریم دیگه ؟
ــ چرابحث عوض میکنی؟
ــ تا در آرامش بشینم و مامان همیشه دل نگرانمو تماشاکنم تا وقتی سرکار هستم کمتر دلتنگ بشم ، کمترذهنم مشغولش بشه وبا آسودگی خیال اون ، منم کارم رو درست انجام بدم
ــ بازمن کم آوردم ولی بذار مادر بشی اون وقت میفهمی منو
مرصادهمین طور که بسمت میز می آمد گفت : کی میاد اینو بگیره آخه؟!
ــ تو بیا بشین پای این تلفن ببین !خیلی خجالت میکشم وقتی مردم اصرار میکنن و هی میگم ،بخدانمی خواد ازدواج کنه
ــ حالاچارتا دونه بیشتر نیستن که ،یکیش سجادِ که همه میدونن از وقتی چشم به دنیا گشوده مهدا رو میخواد کلا بالاخونه رو داده اجاره !
وسرگرم لقمه ی بزرگی از خامه ومربا شد
مهدا ازغفلت مرصاد استفاده کرد و قاشق مربا راپشت گردنش کشیدکه فریادش بلند شد
ــ مهدامیکشمت ، فاتحه تک تک روسری وساق دست هاتوبخون
ــ حقته، بار آخرت باشه بامن مثل ترشیده ها رفتار میکنیا !من تازه بیست و یک سالمه
ــ ایشالایکی بگیرتت که اجازه نده بیای چهره مبارکتونبینیم
انیس خانم: زبونت گاز بگیر من یه روز نبینمش میمرم
ــ تحفه است مگه؟
مائده همان طورکه مقنعه رامرتب میکرد گفت : مهداکه کم خواستگارنداره کی به تودختر میده ؟ ما ازدستت نفس بکشیم
ــ یه کلمه هم ازمادر عروس
ــ من خواهرشوهرم
مهدا :وای خدا اینا اگه بهم بگیرن من اینجامی پوسمو نمیرسم ،روبه مائده ادامه داد : تو آماده ای ؟
ــ آره ، بریم.من لقمه می برم صبحانه نمی خورم
ــ باشه ، مرصاد ؟ما تو ماشین منتظریم زود بیا
ــ این کجامیاد؟!
ــ این به درخت مرصاد میگن ، سرویسم نمی تونه بیاد !
ــ این سرویس تو هم کم مونده ما به استخدامش در بیایم زنگ بزنیم بگیم کجا تشریف میبرین ؟! ما بیایم خدمت تون
مهدا :خدمتگزار ما نیست که ! ایشون درقبال کاری انجام میده حقشومیگیره مثل یه کارمند معمولی فقط کارشون فرق داره ...
ــ باشه بابا غلط کردم ،مامان ما رفتیم ، شماامروز مدرسه نداری ؟
ــ نه امروز کلاس ندارم ماشین پیشت باشه ،البته مهداومائده رو بایدبرگردونی ،چون نمیدونم باباتون کی میرسه
ــ راننده شخصی خانم ها
ــ خب ماشینو بده مهدا
ــ نه من راضیم
ــ پس حرف نباشه برودیرشون نشه
ــ چشم
قبل از خداحافظی انیس خانوم مهدا را زیر قرآن رد کرد و از خدا خواست جگر گوشه اش از خطرات در امان بماند .
ادامه دارد ...
🏴 یا سیدالکریم
▪️بوی بهشت کرب وبلا دارد این حریم
دلهای انبیا به سرای تو شد مقیم
▪️مشهد هوای مکه و حج دارد از قدیم
شد کربلای ما فقرا سیدالکریم
🏴 رحلت حضرت عبدالعظیم الحسنی را خدمت شما دوستان عزیز تسلیت عرض می نماییم
@negaheqods
سالروز شکست تاریخی آمریکا در طبس
۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
عملیات پنجه عقاب در ایران معروف به عملیات طبس؛ نام عملیاتی نظامی بود که توسط نیروی دلتا ارتش ایالات متحده در ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ برای آزادسازی آمریکاییهای گروگان گرفتهشده در سفارت ایالات متحده در تهران انجام شد. این عملیات نخستین تجربه عملیاتی نیروی دلتا بود. فرمان اجرای این عملیات از سوی کارتر، رییس جمهور وقت آمریکا با اعلام کلمه رمز «بروید» صادر و در غروب روز پنجشنبه، چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ این عملیات آغاز شد.
طی این عملیات ۶ هواپیما و ۸ بالگرد آمریکایی برای آزادی ۵۳ گروگان آمریکایی در تهران وارد حریم هوایی ایران میشوند، در حین این عملیات ۳ بالگرد دچار نقص فنی شده و در نهایت عملیات با کشته شدن ۸ نفر به علت وقوع طوفان شن در منطقه طبس و برخورد یک هواپیمای سی۱۳۰ و یک بالگرد سیاچ ۵۳ با یکدیگر کشته میشوند و ۵ بالگرد هم روی زمین باقی میماند و بقیه نیروها با ۵ هواپیما خود را به ناو هواپیمابر نیمیتز میرسانند و عملیات بهطور کامل شکست میخورد.
امام خمینی (ره) پس از این واقعه فرمودند: «نباید بیدار شوند آنهایی که به معنویات توجه ندارند و به این غیب ایمان نیاوردند، (چه کسی) این هلیکوپترهای آقای کارتر را که میخواستند به ایران بیایند، ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شنها ساقط کردند، شنها مامور خدا بودند، باد مامور خداست».
ایشان گفتند: «تجربه کنند باز لیکن ما نباید مغرور شویم، من به ملت ایران عرض میکنم مغرور نشوید، تمام قدرت قدرت خداست و باید به او اتکال کنید.»
@negaheqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از تصاویری از بیحجابهای وحشی / لزوم وجود گشت ارشاد بخاطر این موجودات است.
از چک زدن به مامور قانون تا چای داغ ریختن و فحاشی به پلیس!
حقیقت اینکه توی این مملکت دیواری کوتاهتر از پلیس نیست، این همه نهاد هستند که برای حجاب بودجههایی میلیاردی میگیرند و معلوم نیست کجا هزینه میشه و نتیجهاش چیه... و آخرین مرحله که پلیسه و برخورد طبعا قهریه، فحشش رو به پلیس میدن.
اونقدر هم با قانونشون پلیس رو تحقیر کردند که بیحجابها جرات میکنن با پلیس این طوری برخورد کنن!
آقایون و خانمهایی که کار فرهنگی بلدن، یه زحمت بکشن روی این موجوداتِ هار کار فرهنگی انجام بدن و نتیجهاش رو هم اعلام کنند، بلکه حرفشون ثابت بشه که گشت ارشاد باعث جری شدن بیحجابها میشه و فقط باید کار فرهنگی کرد و برای کسانی که با حکم خدا و قانون مخالفت میکنند گشت ارشاد لازم نیست.
@negaheqods
🔻 اجتماع مردم شهرستان قدس
جهت حمایت و تقدیر از نیروی انتظامی جمهوری اسلامی در اجرای «طرح نور»
🔹زمان : چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۸ الی ۱۸:۳۰
🔹مکان : میدان آزادی شهرستان قدس
@negaheqods
🔴کدام بازیگر زن به تتلو خط میداد؟!
امیرحسین مقصودلو معروف به تتلو در دومین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات خود گفت: سال 1401 به تحریک یکی از بازیگران خانم آهنگی درباره اغتشاشات آن سال خواندم
این اظهارات باعث گمانه زنی های زیادی در بین اهالی رسانه شد و حتی برخی خبرگزاری های رسمی از سحر قریشی در این خصوص نام بردند
پیگیری های نشان میدهد فرد مورد اشاره در جلسه ی دادگاه « پرستو صالحی» بازیگر سابق سینما بوده است که چند سال گذشته از ایران مهاجرت کرده است.
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
هرچه هست اینجا از اول تا به آخر دیدنی است
بال بال بچهها مثل کبوتر دیدنی است
@negaheqods