نگارخانہےمن !
____
درست ، مثل همان خرمالویِ درشت و
خوشرنگ بالای درخت ، در #پاییزِ_سردِ
استخوان سوزِ #قم ، برایِ به دست
آوردن تو ، تقلّا میکنم :) ...
#برایِ_او
🌱🍕
نگارخانہےمن !
____
نگارخانہےمن !
___
هوایِ #جهانِ_مَن ، بی تو پاییز است ..
زمستان است .. سرد است ، یخ است !
منجمد و افسرده است .
بیا و گرما ببخش ..🪴
تکون کالثلچ بل أبرد منه ! ❄️
تعالي گلبي الحار .. ❤️🔥
#برایِ_او
نگارخانہےمن !
هوایِ #جهانِ_مَن ، بی تو پاییز است .. زمستان است .. سرد است ، یخ است ! منجمد و افسرده است . بیا و
گرمایِ بودن تو ، مثل لُحافِ کلفتِ پشمیِ
مادر بزرگ ، تو یه شبِ سردِ دی ماهیه ...
همونقدر لذت بخش ؛
همونطور حیات دهنده ..
و من مانده ام و سرمای هوایِ کوهستانِ
برفی ، بدون هیچ رو اندازی ..
لُحاف که هیچ ، مَلحفه هم ... یوخدی ..
#برایِ_او
نگارخانہےمن !
گرمایِ بودن تو ، مثل لُحافِ کلفتِ پشمیِ مادر بزرگ ، تو یه شبِ سردِ دی ماهیه ... همونقدر لذت بخش ؛
فکر کردی در #اعتکاف هم سر از دستت
بر میدارم ؟
جایم خوب است .
قبل از آمدنت حواسم به زندگی ات است.
در راز و نیاز شبانه ام ، #برای_تو هم دعا
میکنم.
دعا میکنم هر چ زودتر شاهزادهی سوار بر
کفش های قهوه ای اش را پیدا کنی .
نمیدانم تو هم اعتکافی ، یا اینکه مانند بچه
سوسول ها پای درس و مشقت نشسته ای
ولی خلاصه ،
التماس دعا .
#برایِ_او
نگارخانہےمن !
فکر کردی در #اعتکاف هم سر از دستت بر میدارم ؟ جایم خوب است . قبل از آمدنت حواسم به زندگی ات است.
نمیدانم دقیقا به چه علتی میگویند ما
طلبه ها عاشقی را نمیدانیم ؟
اصلا اگر همه ی دنیا را بگردید ، و فقط
یک عاشق وجود داشته باشد، آن شخص
قطعا چند کلاسی پای درسِ اهلبیت بوده
یا بهتر بگویم .. طلبه بوده !
طلبگی عشقش آنجا شروع شد که از همه
مادیات دنیا دل کند و پا در عقدِ دائم درسِ
حوزه گذاشت .
زوجیّتی که لازمه اش انقطاع از دنیا است ..
حتی رفاهِ عادی دنیایی ، حتی تفریحاتِ
عادی دنیایی .. ( البته .. ما طلبه ها جدیدا
به نسبتِ قبل ، تفریحاتمان ناز تر شده ...
جدیدا یاد گرفته ایم چجوری گیم بزنیم و
حتی کافه کتاب هم میرویم ، همان کافهی
زیبای صفاییه،کمی پایین تر از مصلی قدس
ما که نمیدانیم کجاست .. رفقا میروند. )
آها !
اصلا داشت یادم میرفت که اصل صحبت با
تو بود. وجداناً صبر بالایی داری که حاضری
قبول کنی گیسوانت در کنارِ شخصی سپید
شود، که نمیتواند در خیابان بستنی بخورد.
یا مثلا نمیتوانی در انظار عمومی دستش را
قرص و محکم بگیری و پُز بدهی که بله ...
این ماهِ تابان ، این دُر مُتَلَألِئ ، این سایهی
مبسوط ، این جواهرِ ارزشمند تر از یاقوت ،
مرا در بین چند میلیارد آدم برگزید تا ورقه
دوم شناسنامه اش خالی نماند .
خلاصه ..
شناسنامه ام ناله میکند و دلش جوهرِ قلم
میخواهد ، گاهی اوقات نامت را صدا میزند
میترسم قبل از اینکه بیایی ، شناسنامه ام
صفحه ی آخرش را مهر بزند ( ............ )
#برایِ_او
نگارخانہےمن !
امروز جمعه بود . همه منتظر بودند تا امام زمان بیاید ؛ به خیال آنکه ، فقط جمعه می آید ... اما نمید
دست هایم یخ کرده است .
توجه ک کرده ای ، وقتی سردم میشود ،
چهره ام لَبو میشود. و دستانم هم عینِ آن
بندگان خدایی که لبو را قاچ میکنند ، سرخ .
در کنار مضجع ولی نعمت مان بی بی جان
فاطمه ی معصومه ، این شعله ی گرما بخشِ
معنویت ، در حال آب شدنم ...
از خجالت؟ نه بابا ، رو که نداریم ، رویِ مان
عقیقِ سفیدِ یمن است :)
از این دارم آب میشوم ، که یخ هایم دارد وا
میرود. نیم ساعت بر زمینِ سنگیِ سردِ حرم
نشسته بودم ، الان هم در جوار گرمایِ شهید
مقیسه و رازینی دارم یخم را میتکانم...
راستی گفتم یخ ...
لابد با خودت میگویی ، لباس گرم یادت نرود
دست هایت را در کت قهوه ای ات بگذار تا
به وقتش که ... خلاصه بگذریم .
مواظب خودم هستم تا از سرما مانند ماموت
هایِ فیلمِ عصر یخبندان ، یخ نزنم ..
اما #یخ ...
مگر زندگی بی تو خیلی گرم است که بخواهد
سرما در من اثر کند ؟ ...
#برایِ_او
نگارخانہےمن !
دست هایم یخ کرده است . توجه ک کرده ای ، وقتی سردم میشود ، چهره ام لَبو میشود. و دستانم هم عینِ آ
خیلی دلم میخواست ساعت ها
بنشینم و از ریز موضوعاتِ سفرم
برایت قصه ها ببافم و مثل همیشه
خود شیفته بازی در بیاورم .
البته میدانی که من خودشیفته نیستم
همه اش واقعیت است ...
ولی حقیقتا جان ندارم
حس کنده شدن خاصی از سوی
مشهد الرضا دارم ، نمیدانم چرا ..
این چند خط را برای خودت رقعه ای
کن و خودت بنویس ، هر چه را که
حس میکنی دستانم قرار است برایت
بنویسند ..
این چند روزه نامه های تو هم برای ما
دردسری شده است خاتون ...🚶♂
#برایِ_او
نگارخانہےمن !
خیلی دلم میخواست ساعت ها بنشینم و از ریز موضوعاتِ سفرم برایت قصه ها ببافم و مثل همیشه خود شیفته
احوال شریف ؟
بیش از یک هفته است که سخنی با تو
نگفته ام .
دیدی ؟ چ توفیقی داشتم باز هم رفتم مشهد .
خوش به حالت ، همسرت به جای آنکه پارتی
و مهمانی و مجالس فسق و معصیت برود ، یا
کربلاست یا مشهد یا صحن ایوان آینه.
توفیق است دیگر .. خدا همچین همسری نصیب
هر کسی نمیکند ، نمیدانم چ عمل خیری انجام
داده ای ؛ کاش راز موفقیتت را هم به ما هم
میرساندی ..
القصه ..
هوا بشدت سرد است ، البته نه سرد تر از هوای
بدون تو بودن .
جمعه شب بود ، میخواستم بیخیالِ خیالِ سخت
شما شوم. میترسم !
اگر بعد از ایصال به تو نتوانم آنقدر مارکوپولو
بازی در بیاورم چه .. ؟
حتی فکرش هم ترسناک است ..
راستی !
یادم رفت در حرم برایت دعا کنم .
ولی خب .. در راه بازگشت از مشهد هم ، هنوز
آنقدر اثرات معنوی را نابود نکردیم ..
از همین جاده های برفی و یخیِ خراسان ، دعایت
میکنم ، که در امانِ حیایِ فاطمی بمانی و ایضا
عاقبتت ختم بخیر و ایصال به طالبِ مطلوب
شود .
در ضمن ..
صلاح نمیدانم بیشتر با شما سخن بگویم ..
به هر حال نامحرمید و همینقدر هم سخن گفتن
ممکن است خدای نکرده از حریم شرع خارج
شود .
لذا تا وقتِ پیدا شدنِ وجودِ مبارکه تان ، ترکِ
محاوره میکنم .
البته ، در ذهنم زیاد پیاده روی میکنی ..
#برایِ_او .