دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت180 *** (دیانا) یک روز از مسابقه ام می گذشت. پول آقا
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒
#زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒
#پارت181
- عذاب وجدانی نداشته باشه، شاید اینجوری بهتر بوده.
چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت.
استکان ها را درون سینی کوچکی چیدم و قند را هم برداشتم. استکان ها را پر از چای کردم و جلویش گذاشتم و با کمی فاصله نشستم. یکی از استکان ها را جلویم گذاشت و یکی را هم خودش برداشت.
تشکر کردم. نگاهم هنوز به نایلون کوچک وسیله هایم بود که برش نداشته بودم. حرفی که در سرم بود را بی اراده به زبان آوردم.
- بهش گفتی خودش بیاره؟
سرش را پایین انداخت و آرام لب زد:
- گفتم اما...
پوزخند تلخی زدم. این اما حرف های زیادی داشت. اما نخواست... اما نیامد... اما دلش نمیخواست تو را ببیند... اما حرف دیگران برایش بیشتر از تو ارزش داشت و یا شاید هم اما تو را گناهکار می داند.
- می خوای بهت کمک کنم کار جدید پیدا کنی؟
لبخند تلخی زدم.
- اگه کارم نقش نامزد قلابی بازی کردن نباشه، چرا که نه!
دستش را به معنای نه در هوا تکان داد.
- نه نه، اصلا بحث این حرفا نیست. یه کار خوبی برات پیدا می کنم. میشه شمارتو بدی که وقتی پیدا کردم بهت خبر بدم.
نایلون را برداشتم و گوشی را از داخلش بیرون آوردم.
- حفظ نیستم.
- پس مال منو یاداشت کن تک بزن.
شمارهاش را گفت و تماس را زدم، گوشیاش که زنگ خورد سریع قطع کردم.
تشکر کرد.
با پشت دست کمی چشمانش را مالید.
- دیشب تو بیمارستان شیفت بودم، خیلی خستهام، بهتره زودتر برم استراحت کنم.
در جوابش سری تکان دادم. قندی داخل دهانش گذاشت و چاییاش خورد و استکان را درون سینی گذاشت.
- من دیگه برم.
همراهش بلند شودم و تا دم در بدرقهاش کردم.
#کپی_ممنوع_پیگرد_قانونی_دارد
@negin_novel