eitaa logo
دردسر شیرین من
9.4هزار دنبال‌کننده
598 عکس
206 ویدیو
4 فایل
در دنیایی که سراسر جنگ است، تو پناه من باش🙂 خالق آثار: دردسر شیرین من«فایل شده در گوگل» زندگی به طعم آلبالو «تمام شده» رد خون «در حال تایپ» به قلم: نگین مرزبانی روزی یه پارت...
مشاهده در ایتا
دانلود
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت187 با تته پته گفتم: - چی؟ دستیار؟ - آره. اصلا کارش سخ
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒 جلوی ساختمان کاری خیلی شیکی نگه داشت. هر دو پیاده شدیم، سوار آسانسور شد و طبقه‌ی سوم را زد. کمی از تنها بودن در این فضای بسته کنارش معذب بودم. صدای دینگ دینگ آسانسور آمد و ایستاد. با دست اشاره کرد که من اول بروم. همی که داخل شدم چند آدم در حال رفت و آمد بودند چهار اتاق داشت. دختر ریزه میزه‌ای با دیدنمان جلو آمد. - سلام آقای دکتر، خیلی خوش اومدین. - سلام. ملورین خانم هستن؟ - بله. تو اتاقشونن، بفرمایید! با دست به اتاق سفید که درش نیمه بسته بود اشاره کرد و خودش جلوتر راه افتاد. پشت سرش رفتیم. به در اتاق که رسید کمی هولش داد و گفت: - ملورین خانم آقای دکتر اومدن. دقیقا پشت سر دختر بودم و فضای اتاق را می دیدم، دختر تقریبا لاغر و قد بلندی از روی صندلی پشت میز بلند شد و به دختر و پسری که کنارش بودند با دست اشاره زد بروند. - بگو بیاد داخل. دختر ریزه میزه در را بیشتر باز کرد و با خوشرویی گفت: - بفرمایید! تشکر کردیم. دختر و پسر با کیف های کوچکی که حدس میزدم کیف لوازم آرایشی بود، از کنارمان گذشتند و بیرون رفتند. اول من و سپس علیرضا داخل شد و در را بست. دختر بدون توجه به من با ذوق ساختگی رو به علیرضا کرد. - وای علیرضا خیلی خوشحالم کردی که اومدی. علیرضا خیلی سنگین سری تکان داد. معلوم بود از ادامه بحث با این دختر فراری است که سریع سراصل مطلب رفت و با دست به من اشاره کرد. - دیانا. همون دختری که راجبش بهت گفته بودم. میتونی چند روز پیش خودت نگهش داری و وقتی از کارش راضی بود بعد قبولش کنی. نگاهش را که به من داد سریع سلام کردم. بدون این که جوابم را بدهد رو یه علیرضا کرد و با لبخند ساختگی گفت: - وقتی تو گفتی قطعا تضمین شده‌اس. @negin_novel