eitaa logo
دردسر شیرین من
9.7هزار دنبال‌کننده
598 عکس
206 ویدیو
4 فایل
در دنیایی که سراسر جنگ است، تو پناه من باش🙂 خالق آثار: دردسر شیرین من«فایل شده در گوگل» زندگی به طعم آلبالو «تمام شده» رد خون «در حال تایپ» به قلم: نگین مرزبانی روزی یه پارت...
مشاهده در ایتا
دانلود
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت179 با احتیاط و خیلی نامحسوس تعقیبش می کردم. عارف دستش
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒 *** (دیانا) یک روز از مسابقه ام می گذشت. پول آقا حشمت را تسویه کرده بودم و بقیه پول را جلویم گذاشته بودم و می شماردم. کلافه پوفی کشیدم. به دانیال قول آزادی در این هفته داده بودم و بدقول شدم. فقط دو روز به آخر هفته مانده بود و در این دو روز حتی اگر هر شب مسابقه میدادم باز هم نمی توانستم پول آزادی‌اش را جور کنم. تقه‌ای به در خانه زده شد. من که پول این مرد را داده بودم دیگر چه می خواست؟ با تقه‌ی دوم از جا بلند شدم و با گفتن آمدم در را باز کردم. با دیدن علیرضا تعجب کردم، چطور آدرس اینجا را پیدا کرده بود؟ - سلام، اجازه هست بیام تو؟ تازه به خودم آمدم و سلام کردم. از جلوی در کنار رفتم و منتظر داخل شدنش نماندم و سریع به طرف پول های پخش و پلا شده در خانه رفتم و جمعشان کردم، خانه مثل صندوق صدقه شده بود. خودش داخل شد و در را به آرامی روی هم گذاشت. همه پول ها را در کیف قدیمی که به رخت آویز، آویزان بود، چپاندم. نگاه خیره‌اش به در و دیوار خانه خجالت زده ام می کرد. - چایی بیارم؟ سمتم برگشت. آره گفت و نشست. کتری را پر از آب کردم و اجاق قدیمی که از جهاز مامان به یاد مانده بود را روشن کردم و کتری را رویش گذاشتم. رو به رویش و با فاصله نشستم. - از اون خانم که پیتزا فروشی داره آدرست رو گرفتم. - آها. درستش را در جیبش برد و نایلون کوچکی بیرون آورد. - این ها مال توعه! با دست جلو هولش داد. متعجب برش داشتم و درش را باز کردم. گوشی، شناسنامه، کارت ملی و کارت بانکی‌ام داخلش بود. - از آیهان گرفتی؟ کمی مکث کرد و سرش را به معنای آره بالا و پایین کرد. گفته بودم که خودش بیاید اما نیاورد و وسایل را علیرضا داده بود، یعنی اینقدر از من متنفر است و نمی خواهد مرا ببیند؟ نایلون را کناری گذاشتم و تشکر کردم که زیر لب گفت: خواهش می کنم. صدای قل قل کتری بلند شد. از جا برخواستم و کمی از چایی که تازه خریده بودم را در قوری ریختم و با آب کتری پرش کردم که صدایش آمد. - من بابت تموم کارهایی که خواهرم در حقت کرد واقعا معذرت می خوام. کتری را روی گاز گذاشتم، درش را برداشتم و قوری چینی را رویش گذاشتم تا خوب دم بکشد و شعله گاز را پایین آوردم. - این چه حرفیه؟ تو چرا معذرت می خوای؟ دوباره سر جای اولم نشستم. - اگه عاطفه اون کار رو نمی کرد و زمان می داد بالاخره معامله‌ات با آیهان به نفع دوتاتون میشد. لبخند تلخی زدم و چیزی نگفتم. - به خاطر کار خواهر من نتونستی برادرت رو آزاد کنی، کاش میتونستم این عذاب رو از رو دوش خودم بردارم و برادرت رو آزاد کنم، اونوقت دیگه اینقدر وجدانم در عذاب نبود. @negin_novel
هدایت شده از  غذای مغز ☕
🦋💫 امروز میخام یه بلیط سفر به گذشته رو بخریم و یه سری چیز هارو یاد آوری کنیم 🤔 همیشه که گشتن تو گذشته بد نیست 😉 یه وقتایی لازمه . حالا کوله پشتیتو با یه دفتر و خودکار بردار که بریم https://eitaa.com/joinchat/3065512230Ca016a46d4a
https://eitaa.com/joinchat/3779920045Cbfd65dab61 زاپاس کانال دردسر شیرین من عضویت اجباری❌
فروغ فرخزاد میگه ..... وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود-هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری- دریافتم باید، باید، باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچکس نیست♥️'^!
🌼💛 - من از عمیق‌ترین نقطه‌ی قلبم . . دوسِت‌دارم . . عمیق‌ترین نقطه‌ی قلب ميدونی کجاست . .؟ اونجایی ك هیچکسی برام شبیه تو نیست ؛ اونجایی ك خاطره‌هایی با تو ساختم و جاهایی ك با تو رفتم رو با هیچکس دیگه‌ای نمیتونم تکرار کنم . اونجایی ك راجع بهت با هیچکسی جز خدا حرف نمیزنم . اونجایی ك دلم نه شبیه تو ، و نه بهتر از تو رو ، بلکه فقط بودن با تو رو میخواد . . ❤️❤️❤️
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت180 *** (دیانا) یک روز از مسابقه ام می گذشت. پول آقا
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒 - عذاب وجدانی نداشته باشه، شاید اینجوری بهتر بوده. چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت. استکان ها را درون سینی کوچکی چیدم و قند را هم برداشتم. استکان ها را پر از چای کردم و جلویش گذاشتم و با کمی فاصله نشستم. یکی از استکان ها را جلویم گذاشت و یکی را هم خودش برداشت. تشکر کردم. نگاهم هنوز به نایلون کوچک وسیله هایم بود که برش نداشته بودم. حرفی که در سرم بود را بی اراده به زبان آوردم. - بهش گفتی خودش بیاره؟ سرش را پایین انداخت و آرام لب زد: - گفتم اما... پوزخند تلخی زدم. این اما حرف های زیادی داشت. اما نخواست... اما نیامد... اما دلش نمیخواست تو را ببیند... اما حرف دیگران برایش بیشتر از تو ارزش داشت و یا شاید هم اما تو را گناهکار می داند. - می خوای بهت کمک کنم کار جدید پیدا کنی؟ لبخند تلخی زدم. - اگه کارم نقش نامزد قلابی بازی کردن نباشه، چرا که نه! دستش را به معنای نه در هوا تکان داد. - نه نه، اصلا بحث این حرفا نیست. یه کار خوبی برات پیدا می کنم. میشه شمارتو بدی که وقتی پیدا کردم بهت خبر بدم. نایلون را برداشتم و گوشی را از داخلش بیرون آوردم. - حفظ نیستم. - پس مال منو یاداشت کن تک بزن. شماره‌اش را گفت و تماس را زدم، گوشی‌اش که زنگ خورد سریع قطع کردم. تشکر کرد. با پشت دست کمی چشمانش را مالید. - دیشب تو بیمارستان شیفت بودم، خیلی خسته‌ام، بهتره زودتر برم استراحت کنم. در جوابش سری تکان دادم. قندی داخل دهانش گذاشت و چایی‌اش خورد و استکان را درون سینی گذاشت. - من دیگه برم. همراهش بلند شودم و تا دم در بدرقه‌اش کردم. @negin_novel
هدایت شده از  غذای مغز ☕
. sometimes you can't see yourself clearly until you see yourself through the eyes of other 👀 گاهی وقت ها تا خودت رو از چشم دیگران نبینی نمیتونی خود واقعیت رو به وضوح ببینی https://eitaa.com/joinchat/3065512230Ca016a46d4a
هدایت شده از  غذای مغز ☕
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. از این ویدئو هایی که قلب آدمو قلقلک میده 😍 ببینید یه فکر و خلاقیت چه مسیری رو طی کرد یه جایی نوشته بود ، از یه جایی شما ایده رو خلق می‌کنید ولی بعد یه مدت اون خودش مسیرش رو طی میکنه . https://eitaa.com/joinchat/3065512230Ca016a46d4a
دردسر شیرین من
. از این ویدئو هایی که قلب آدمو قلقلک میده 😍 ببینید یه فکر و خلاقیت چه مسیری رو طی کرد یه جای
از ایده ها نترسین اون ها رو خلق کنید😍😍 تو این کانال عضو شو و بدون ترس ایده هاتو گستردش بده😍👆
هدایت شده از  غذای مغز ☕
. idea 💡 plan 📒 work 🏃🏻‍♂ promotion ↗️ success 💪🏻 ایده 🤔 برنامه 📝 عمل و کار کردن 🧑🏻‍💻 پیشرف 😎 موفقیت😍 https://eitaa.com/joinchat/3065512230Ca016a46d4a