✍️#محفل_ادبی_مسطورا
🕋بی قید و شرط❗️
🔰جلسه دهم: روح توحید، نفی عبودیت غیرخدا
زنجیرهایی که به دست و دلم آویخته، قدمهایم را کند کرده.
میخواهم برسم اما نمیتوانم.
بالهایم شکسته است و راه دشوار!
میترسم از آنکه بمیرم و به روح حرف تو نرسیده باشم.
میترسم بمیرم و هنوز یکتاپرست نشده باشم!
داستان عُدَی در یادم تکرار میشود؛
همان وقت که وارد مدینه شد و پیامبر عتابش زد که مسیحیان و یهودیان، احبار و رهبان خود را، عالمان و زاهدان خود را، و مسیحبنمریم را پروردگاران و خدایان خود گرفتند؛ درحالیکه خدای متعال فرمان داده بود به آنان که جز خدای واحد، کسی را عبادت نکنند.
عُدَی آشفته شد. لب به اعتراض باز کرد:
ای پیامبر خدا، این حرف درست نیست، ما کِی احبار و رهبانمان برایمان خدا و ربّ محسوب شدند؟!
کِی آنها را عبادت کردیم؟!
کلام پیامبر جانم را میلرزاند. کلماتش انگار از قرنها دور در سر من تکرار می شوند:
بله، در مقابل آنها سجده نکردید اما… آنچه آنها گفتند، بیقیدوشرط پذیرفتید!
حرامهای خدا را حلال وانمود کردند در نظر شما
و حلالهای خدا را حرام وانمود کردند
شما چه کردید؟!
بیآنکه درصدد باشید واقعِ مطلب را بفهمید، بیآنکه یادتان بیاید حرف خدا چه بود؛
آنچه آنها گفتند، بیقیدوشرط، اطاعتشان کردید.
عبادت این است! پروردگار و ربگرفتن یک موجود این است!
آه و دریغ که این حرفها چقدر برایم آشنایند!
چقدر شبیه حال این روزهای مایند؛ مایی که دیگر خیلی چیزها را بد نمیدانیم؛
از خیلی گناهان به خروش نمیآییم؛
مایی که هر روز زیر تیرهای آمده از غرب و شرق، آخ هم نمیگوییم؛
به فسادهای گسترده جهان، اهمیتی نمیدهیم.
ما که دوری از خدا را پذیرفتهایم!
به شرط زندگی راحتتر؛ به شرط لذتهای آنی و لحظهای؛ به شرط خوشیهای کوچک ناپایدار!
انگار فراموش کردهایم…
پیغامآورها آمده بودند این زنجیرها را باز کنند؛ آمده بودند خورشید را نشانمان دهند؛
چشمهایمان را باز کنند به سوی نشانههای خدا!
ما چه کردیم؟
چشم بستیم و فرو گذاشتیم حرفهایشان را
خودمان را گول زدیم و حتی به خودمان دروغ گفتیم!
خیال کردیم دلمان سرای تنها یک خداست.
ما که بودیم؟
همانها که کفایت خدا برایشان کافی نبود.
همانها که لذت عبادت و اطاعت نچشیده، دلشان به لذتهای گذرا راضی بود.
همانها که بزرگی خدا را کوچک شمردند و خودشان را خوار کردند!
ما همانهاییم خدایا!
ما معترفیم
که حق تو به گردن داشتیم اما ادایش نکردیم!
ما بیچارههای سست را ببخش!
ما را به درگاهت راه بده!
نگذار بمیریم قبل از آنکه یکتاپرست شده باشیم!
#مسطورا
#سطر_دهم
#نهضت_ادامه_دارد
به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️#محفل_ادبی_مسطورا
🕋 یک رنگ❗️
🔰جلسه یازدهم: توحید و نفی طبقات اجتماعی
برای تو رنگ و نژاد و شغل و طبقات آدمها، فرقی ندارد!
تو همه انسانها را یکدست و به یک چشم میبینی!
همه برای تو عزیزند.
اگر هم تفاوتی در خلقت ماست
اگر رنگ چهرهها و زبانها و ملیتها متفاوت شده
نه برای این است که کسی بر کسی یا قومی بر قومی برتر باشند!
چه فرقی میکند من در کدام محله به دنیا آمدهام؟
چه فرقی میکند پدرم چه شغل و مقامی داشته باشد؟
چشمهایم چه رنگی باشد، لاغر باشم یا چاق، زشت باشم یا زیبا،
ارزش من که به اینها نیست!
گفته بودی: ما درون را بنگریم و حال را…
نگاه تو به دلهاست!
که در سرم هوای کیست؟
که در دلم هوس چیست؟
دستهایم چه میکنند؟
پاهایم کجا میروند؟
چشمهایم به سوی چه میچرخند؟
گوشهایم چه میشنوند؟
تو مرا به خودم شخصیت میدهی!
تو مرا به روحم ارزش میدهی!
وگرنه زن و مرد، پایین و بالا، زشت و زیبا برای تو یکیست!
من این رسم را از تو آموختهام.
از تو که گفته بودی: با ارزشترینتان نزد منِ باتقواترین شماست!
آموختم که همه را به یک چشم ببینم و همه برایم عزیز باشند! همه را ارزشمند ببینم.
البته که باارزشترین در نگاه من هم کسی است که به تو نزدیکتر باشد.
ای کاش میتوانستم نگاه تو را روی دست بگیریم و همه جا جار بزنم!
که آی مردم ببینید این است خدای من!
خدایی که برای خودش فرزندی انتخاب نکرده!
همه بندگان اویند!
همه عزیز دل اویند!
همه نیازمند اویند
و او به همه کس و همه چیز بینیاز!
آی مردم چنین خدایی پرستیدنی نیست؟!
ای کاش همه ما این نگاه تو را داشتیم!
که یکدست همه را میدیدیم و جان آدمها به یک قیمت بود!
که اگر چنین بود دیگر کسی به کسی ظلم نمیکرد! دیگر کسی بالادست نبود دیگری فروافتاده!
این کلام توست که با مهربانی به گوشم میخورد: همه از توایم و به تو باز میگردیم!
به تو که آغوشت برای همه جا دارد؛ به تو که آسمانت برای همه یکرنگ است!
ای زیبایی که همه عزیزکردهات هستند!
تو بینیازی از هرچه بود و هست! نه فرزندی داری نه وابسته مادر و پدری!
آن چشمی که بندهای از تو را به حقارت نگاه بیندازد، کور کن
آن فکری که به ثروتداران و مقامدارانت ارج میدهد، دود کن
قلبم را پر کن از محبت دوستدارانت و خشم به دشمنانت!
که برای هر عشق و نفرتی، تو میزان و ترازویی!
ای مهربانترین!
#نهضت_ادامه_دارد
به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍#محفل_ادبی_مسطورا
✅ انتخاب ❗️
🔰جلسه چهاردهم: نخستین نغمۀ دعوت انبیا
صفبندیها مشخص است: هر که با تو باشد دنیا و آخرتش بهشت است و هر که بی تو، در آتش جاودانه!
تو راز جهان را بهتر میدانی؛
راز آمدن رسولان و پیغامآورانت را.
گفته بودی: همگی پناه ببرید به دژ محکم الهی؛ به کلمه لااله الا الله که اول و آخر گفتار پیامبران است.
اگر با تو باشم جهانم عوض میشود.
اگر به دنبال واقعیت تو باشم، دیگر به زانو نخواهم افتاد در برابر مدعیان قدرت!
دیگر جدا میکنم راهم را از هر کسی که جز تو بگوید؛ جز تو بخواهد!
پس میزنم هر حرفی را که به تو منتهی نباشد!
من معیار و میزان را فهمیدهام: میزان تویی؛ خواست توست!
تویی که اگر در مسیر و راهی باشی؛ به واقعیت و حقیقتی!
با تمام دستورها و امر و نهیهایت آن راه درست است!
هر خانه دیگری جز این مخروبه است؛
هر مسیر دیگری، مسیر زیادهخواهان و قدرتطلبان است!
آنها که دنیا را میخواهند به هر بهایی؛
دستشان را در دست شیطان گذاشتهاند و گناهها را کوچک گرفتهاند.
همانها که حسرتزده زر و زیورند و آجرهای ناپایدار.
جستجوکننده قدرتهای پوشالیاند و دلخوش به اندوختههای داخل انبار.
همانها که هر ستمی را روا میدانند اگر به رسیدن خواسته نفسشان برسد.
به هر دست انداختن و دستانداز گذاشتن و دست کوتاه کردنی مجوز میدهند.
من اما از اینها نیستم و نمیخواهم که باشم!
من دستم را گذاشتهام میان دستان تو! دل بریدهام از هر که غیر تو!
نمیشود که دلم با تو باشد و قدمهایم برای دیگری؛ نمیشود که بر زبان ایمان به تو باشد و در سر هوای دیگری!
یا موسی، یا فرعون! یا عیسی یا بنیاسرائیل! یا صالح یا ثمود!
هر که خیال کرده میتواند پایی در این داشته باشد و دستی در آن، مغروق عالم است؛ خسرانزده دنیا و آخرت است.
حرف اول و آخر پیغامآورانت هم یکی است و هم مشخص: نیست معبودی جز تو؛ نیست سرور و قدرتمنی جز تو؛ به هیچ مسیری نباید تکیه زد جز تو؛ اول و آخر تویی!
یا لشکر الهی، یا لشکر شیطان!
روزی هزار بار صدایت را میشنوم که در گوشم میخوانی:
انتخاب تو کدام است؟ زیر علم کدامشان سینه میزنی؟
هیزمهای آتش جهنمی؟ یا کاخنشین عوالم بهشت؟
فروشنده روحت به بهای بیارزش دنیایی؟
یا دلبسته بینهایت و مقرب بهترین نورهای عالم؟
دنیا سرای انتخاب است! انتخاب تو کدام است؟
گفته بودی: به گوشهوكنار دنيا سفر كنيد و ببينيد آخرعاقبتِ آنهايى كه آيههاى خدا را دروغ دانستند، چه شد!
باید بچرخم در زمین. باید ببینم کاخهای پرشوکت مخروبه را. ببینم انبارهای طلا و قبرهای کوچک را.
آرزوهای بلند و جسمهای خاک شده را. باید چشمهایم را باز کنم. من به کدام راه میروم؟
غباری کمهوشم که به هر بادی میچرخد و در زمینی میافتد؟
یا دانه شنی که ارزشش را شناخته، قدر و قیمتش را دانسته؟ چشمهایش را باز کرده و برای راه درستش تلاش کرده؛ تا مروارید شده!
کسی که ارزش هدف را بشناسد، خسته هم که بشود، دوباره فکر به هدف، به راهش میاندازد!
بلند میشود. حرکت میکند!
مسیرهای روشن اینطورند. سختیهایشان هم آسان است.
باید انتخاب کنم!
#نهضت_ادامه_دارد
به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️#محفل_ادبی_مسطورا
✅فرجام❗️
🔰جلسه پانزدهم: فرجام حرکت انبیا
از آن طوفان فراگیر نوح، باران کوبنده و سیل جاریاش،
باطل و اهل آن غرقه شدند و تنها، بندگان صالح تو ماندند.
این وعده توست: باطل نابودشدنی است!
گفته بودی: ما از آسمان، بارانى مىفرستیم و از آن رودهايى كوچك و بزرگ روان مىشوند و سيلابها كف فراوانى همراه خود مىآورند… آخر کار هم، باطل محو مىشود، عين آن كفها! اما حق، مثل آبی حیاتبخش، در زمين باقى مىمانَد!
حکیم بیهمتا!
چه زیبا حق و باطل را به آب و كف تشبيه کردهای!
گفته بودی: خوب بشنوید که ما چنین مثلهای روشنی برایتان آوردهایم!
من اگر دعوت تو را بپذيرم، عاقبتبهخير و خوشبختم! و اگر نپذیرم…
نه، حتی نمیخواهم لحظهای به آن فکر کنم!
قانون خدا که غلط نمیافتد!
سنت تو که تغییر نمیکند!
این سنت حتمی توست که بدکاران را وعده عذاب دادهای و باطل را وعده نابودی!
تو به مهربانیات مرا ماندنی خلق کردی و حالا با هدایتگریات کمکم کن تا در راه نابودشدنی قدم نگذارم!
دور است از لطف تو که دلیل و راهنما نفرستاده باشی برایم!
دور است از مهربانیات که چراغ راه دستم نداده باشی!
دلیل و راهنما پیامبر توست و چراغ راه کتابت!
بزرگوار مهربان!
قدرتمند بینیاز!
این تو بودی که در هر دورهای، از ابتدای تاریخ تا به امروز، به مهر و لطفت، پیامبرانی را فرستادی که تاریکیها را با نور تو روشن کنند! روشن کردهاند!
قانون خدا که غلط نمیافتد!
این سنت توست که : رسولان تو پیروزند؛
حتی اگر غم سینههایشان را شکافته باشد و ناسپاسها خونشان را ریخته باشند؛
حتی اگر وجودشان در مسیر گرفتن دست آدمها ذوب شده باشد؛
حتی اگر سالیان بسیار در رنج گمراهی آدمها سوخته باشند.
رسولان تو پیروزند چون به راه تو سوختهاند.
چون در مسیر گرداندن گوهر هدایت، جان سپردهاند.
همه خون دل نوشیدهاند و صبر پیشه کردهاند و آدمها را فرا خواندهاند
که حکومت عظیم تو را بنا کنند!
که عالم و آدم بدانند زمین، ارث بندگان صالح توست.
این سنت توست که: کاخهای به ظلم بالارفته، پایین میریزند؛
ذخایر طلا، آب میشوند؛
آرزوهای به زحمت به دست آمده دود میشوند؛
صندلیهای به مکر به دست آمده، نابود میشوند؛
فسادکنندهها و خونریزها و باطلها در گورهای تاریک و تنگشان چال میشوند
و حتی نامی و یادی ازشان باقی نمیماند!
کجایند فرعونها و قارونها و نمرودها؟
کجایند آدمهایی که به طمع تکه بیشتری از نان، سفره آدمهای دیگر را جمع کردند؟
کجایند آنها که به خواهش دل خودشان، دلهای بسیاری را شکستند؟
فخر فروختند و نازیدند و تازیدند بر دیگران؟
سرکشی کردند و روبهروی آیههای خدا گردن کشیدند!
گفته بودی: پیروزی سهم آنان است که مراقبند و استقامت میکنند؛
که صبورند در سیلاب حوادث؛ که دست و دلشان نمیلرزد از مسخره شدنها و درد کشیدنها؛
که پایشان نمیلغزد در کنار تردیدها و شکها و ترسها؛
که ایمانشان را چون گوهری نایاب در محفوظ داشتهاند!
کفهای فخر فروش، کفهای توخالی براق، کفهای بیریشه ناپایدار
کفهایی که به موجی کوتاه بالا میآیند و به موجی دیگر فرو خورده میشوند
ماندنی نیستند!
ماندن سهم آنان است که دل به ریشهای قوی داشتهاند
سهم آنان که به ریسمان محکمی چنگ زدهاند.
#مسطورا
#سطر_پانزدهم
🔰 سطر سطرِ #زندگی_با_آیهها
#نهضت_ادامه_دارد
به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️ #محفل_ادبی_مسطورا
❌ طغیان ❗️
🔰 جلسهٔ شانزدهم: گروههای معارض انبیا
از همان وقتِ هبوط آدم و حوا به زمین و شروع جریان انسان، این نزاع همیشگی تاریخ است:
روبهرویی خیر و شر!
تا مردمان ببینند و بشنوند و قبله خودشان را روشن کنند؛
که نشان دهند دلشان در گرو کیست و سرشان در چه هوایی میچرخد؟!
قرار نبود هیچ چیز آسان به دست بیاید.
قرار نیست به ازای هیچ، بهشتت را نصیبم کنی!
بهشت نصیب کسانی است که به توحیدت ایمان آوردند
و در دامهای پهن زمین و زمینیان، گرفتار نشدند!
هرکجا که رسولی را به هدایت مردم فرستادی،
سرکردهای از ظلم و جور هم بود!
تا پیدا شود؛ چه کسانی جیبهایشان برایشان مهم است
و چه کسانی روحهایشان!
هر پیامبری که فرستادی، پیامت را بهروشنی برایمان آورد،
به زبان خودمان، به مهربانی و دلسوزی و غمخواری…
افسوس که این روشنی مسیر، برای عدهای ناخوشایند بود!
برای همانها که زمین را ارث پدریشان میدانستند و مردم را برده رسیدن به اهداف خودشان؛
به زر و زور و تزویر حکم میراندند و واهمه داشتند از عدالت خدا، که مبادا بساط عیششان بههم بریزد!
که آزادی انسانها، بردهداریشان را تمام کند.
همانها که زمین را در ظلمتش میخواستند؛
در افکار و رسوم جاهلانه و قدیمیشان؛
درپایبندی به خرافهها و بیخردیها!
برای تو که کاری نداشت!
اگر میخواستی میسوزندیشان.
اگر میخواستی نسلشان را قطع میکردی.
دنیا را به کامشان زهر میکردی.
اما نخواستی!
میخواستی باشند که ناخالصیها را جدا کنی!
باشند که ببینی مرد ره عشق کیست!
محبوب من!
چه سخت امتحانیست این امتحان!
اهل باطل، دروغ میگویند و تهمت میزنند و فتنه به پا میکنند.
سخنچینی میکنند و آتش میاندازند در گروه مومنان.
شک و وسوسه به راه میاندازند و تمسخر میکنند.
درِ باغ سبز نشان میدهند و هزار جور دوز و کلک سوار میکنند…
من اما به تو پناه میبرم!
منی که هراسانم از لحظهای غفلت.
پناه میبرم به تو در روزگار تیره از فتنهها و توطئهها!
زمین میخورم و بلند میشوم.
مثل آونگ تاب میخورم و مدام از تو دور میشوم
اما دوباره تو به سوی خودت میکشیام.
سپاس از آن توست که برایم راه بازگشت گذاشتهای!
تو که میتوانی بساط فتنهانگیزها را جمع کنی و به لحظهای نابودشان کنی اما…
منتظری که عیار من معلوم شود!
منتظری که عاشقی من اثبات شود!
میدانم که طلا شدن، سوختن میخواهد
پس چشم میبندم بر هر چه غیر تو.
من را در وجود خودت غرق کن!
که مردن برای تو، شروع زنده بودن است!
#مسطورا
#سطر_شانزدهم
🔰 سطر سطرِ #زندگی_با_آیهها
#نهضت_ادامه_دارد
به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️#محفل_ادبی_مسطورا
✅ هوای تو❗️
🔰جلسه هفدهم: هدف نبوت
به نام خدای نور؛ نوری که فرستادهای برای هدایت من.
نور قرآن و نور پیامبری که بر او نازل کردی قرآن را.
پیامبری از جنس نور، در دل تاریکیهای دنیا.
که بوی پیراهن تو را به مشامم برساند؛ خوشی با تو بودن را نشانم بدهد.
که زمین را جای بهتری کند برای زندگی.
که در همه کوچههای شهر نشان تو را بکارد.
همه اسباب زندگی را با تو عجین کند؛ تا هر طرف که سر بگردانم جلوهای از حضور و نور تو باشد.
مردها به حرف تو کار کنند و روزی بگیرند.
زنها به نام تو شیر به کام فرزندانشان بریزند.
که اوضاع شهر و دیارم را تغییر دهد.
گفته بودی: پیامبرانم را فرستادم تا آیاتم را برایتان بخوانند و جانتان را پاکیزه کنند و کتاب و حکمت یادتان دهند!
چه خوب خدایی تو! چه مهربان خدایی تو!
دلم پر است از عشق تو!
تو که به فکر من بودهای!
که میخواستی من در هوای تو نفس بکشم!
زندگی کنم در جامعهای که عطر تو فضایش را پر کرده باشد!
دلم پر است از نور تو!
تو که روشنیبخش دنیای منی!
که پیامبرت را مأمور کردی دنیا را یکسره نور کند.
که کسی تو را گم نکند.
که اگر گمکرده راهی هم هست بهسادگی پیدایت کند.
خیالش هوش از سرم میبرد!
چه زیباست زندگی در شهری که پیامبر تو ساخته باشدش!
که از در و دیوارش نام و یاد تو بریزد.
که مردمش رنگوبوی تو دارند. دلسوزند، دلسوز یکدیگر.
به خوبیها دعوت میکنند و نهی میکنند از بدیها!
جامعهای که همهچیز در آن دعوتت میکند به انسان بودن!
انسانی که تو میخواستی!
بیخود نبود که بهترین انسانهایت را، پیامبرت را، بهسویم فرستادی!
که در سرمای زمستان دنیا، گرمای مهربانی دستانش، گرمم کند؛ دستم را به تو برساند!
که زمزمه کند صوت دلانگیز کلمههایت را به گوشم!
بیخود نبود که پیامبرت را حکومت دادی!
میخواستی زمین تو را آباد کند؛
و با برنامهای که فرستاده بودی طعم خوشبختی را به ما بچشاند!
تا مزه با تو بودن را به کاممان بنشاند!
تو میخواستی انسان بسازی!
انسانی که زندگی کند، بندگی کند؛ در رفاه و آسایش، رشد کند!
تو کارخانهای میخواستی که چنین انسانی درست کند!
انسانی تربیتیافته در مکتب تو و رسول تو!
راه رسول تو ادامه دارد!
پرچم پیامبر تو بالاست!
من و همه کسانی که دل به تو دادهایم جان میدهیم برای ساختن این آرمانشهر!
جامعهای که همه مردمانش نماز میخوانند بهآدابش و دستگیر یکدیگرند!
عاقبت چنین خواهد شد!
مگر نه اینکه آخرعاقبتِ همه کارها به دست توست!
#مسطورا
#سطر_هفدهم
🔰 سطر سطرِ #زندگی_با_آیهها
#نهضت_ادامه_دارد
به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍#محفل_ادبی_مسطورا
🤝هم عهد❗️
🔰جلسه هجدهم: تعهد ایمان به نبوت
من دل به تو دادهام!
دل به شیرینی کلامت!
به حلاوت ایمانت!
دلی که برای تو نتپد، دل نیست!
سینهای که سنگ تو را به خود نکوبد، سینه نیست!
من سخنت را به جان خریدهام! سخنی که از صوت دلنشین پیامبرت به گوشم رسیده!
تو راه را نشانم دادی!
که اگر رحمت تو را میخواهم دست در دست پیامبرت بگذارم!
به مهربانی، مسیر خوشعاقبتی را به گوشم خواندی!
به جان شنیدم و اطاعت میکنم!
عزیزتر از تو چه کسی که کلامش را به گوش جان بسپارم!
عزیزتر از پیامبرت چه کسی است که همراهش نشوم!
چه افتخاری بالاتر از این که در کنار پیامبرت، به حکم پیامبرت،
در همان جبههای که پیامبرت است قدم بردارم!
رفیق روزهای سخت!
من نمیخواهم تنها به زبان تو را بخواهم و تنها در دل ایمانت را نشانده باشم!
نمیخواهم از آنهایی باشم که به لقلقه زبان، تو را میخواهد!
یکتاپرستی بیتفاوت؛ از آنها که ایستادهاند گوشهای و هیچ عین خیالشان نیست که مردم به درون مرداب بروند!
دور باد از من چنین ایمان مردهای! چنین ایمان بیتحرکی!
ایمانی که من را از جا بلند نکند، چطور ادعای تو را دارد؟!
ایمانی که برای تو نجنگد و به راه تو تلاش نکند، چطور میخواهد کامل باشد؟
پس به لطف تو میخواهم قدم بردارم
در همان راهی که پیامبرت قدم گذاشت؛ دل گذاشت؛ جان گذاشت.
میخواهم فریاد بزنم عشق تو را؛ بر هر کوی و دیار.
که پیامبرت را یاری برسانم و برایش یارانی دل و جان باخته بسازم.
تا در کنار هم، پشت به پشت هم، یاری تو را همراه خودمان کنیم.
خودت گفته بودی: اگر یاریام کنید، یاریتان میکنم!
من آمدهام تا با دوستانت کنار رسولت باشم!
تا بار امانتی را که بر دوشمان گذاشتهای، به سلامت به مقصد برسانیم!
همعهد شویم که پرچم حکومت مطلق تو را بر زمین بکوبیم!
تا خشت روی خشت بگذاریم و بنای عظیمت را بالا ببریم!
چه باک که دشمنان تو سنگ میزنند، هوا را آلوده میکنند!
من ایمان دارم که تو پشت و پناهی؛ پشت و پناه رسول و مؤمنانش!
چه دلگرمیای از این بالاتر؟!
چه پناهی از این استوارتر؟!
این سینه پر از عشق توست! پر از عشق دوستدارانت!
این سر هوای نفس کشیدن زیر پرچم تو را دارد!
چه شیرین است زندگی در حکومتی که تو بر آن سایه افکنده باشی!
پس به در و دیوار میزنم که پرچم تو بالا باشد؛
که زندگیام نذر بالا رفتن علم تو شود!
میدانم کوچکم، ضعیفم!
اما خودت گفتهای: «انسان جز از تلاش خودش بهره نمىبرد و بالاخره تلاشش ديده مىشود»
تو میبینی! و همین که میبینی، کافی است!
#مسطورا
#سطر_هجدهم
#نهضت_ادامه_دارد
به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️ #محفل_ادبی_مسطورا
🔰جلسه نوزدهم: ولایت
به تو نیازمندم!
نیازی از جنس نیاز همراهان موسی؛ آن زمان که لشکر فرعون پشت سرشان بود و خروش نیل روبهرویشان.
همان لحظه که به اضطراب و وحشت، دست کوبیدند به دست و گفتند: تمام شد!
به تو نیازمندم!
نیازمند آرامشی که به دل موسی ریخته بودی!
که باور داشت تو را دارد!
تو که باشی نیل از هم میشکافد! آتش گلستان میشود!
تو که باشی چه غم که در بنبست دنیا گیر افتاده باشم!
برای تو همه راههای کور، باز است! همه درهای بسته، گشوده است!
ای کاش باور داشته باشم! جا نزنم!
ای کاش خودم را زیر پرِ تو بگیرم؛ زیر پناه و علمت!
ای کاش باورم بشود که کسوکار من تویی! سرپرست و بزرگتر من تویی!
تو راه را نشانم دادهای!
که اگر بخواهم با تو و برای تو باشم باید به ریسمان تو چنگ بزنم؛ به حبل متین تو بیاویزم!
که اگر سعادت و خوشبختی را میخواهم باید بدانم که این کیمیای هستی، را ارزانی گروهها میکنی!
گروههایی که به تو ایمان آوردهاند و در مسیر تو میدوند!
راه را تو نشانم دادهای! راه سعادت را؛ خوشبختی را؛ راهی که به تو میرسد!
تو خواهان همهای!
خواهان جمعی!
جمعی که دست تو پناهشان باشد! بالای سرشان باشد!
بیخود نبود که تار و پود مؤمنان را در هم تنیده میخواستی! متصل و متحد!
هممسیر و همراه؛ همفکر و همهدف؛ همعهد و همجبهه!
چه خوش مسیری است مسیر تو و چه خوش همراهانیاند هممسیران این راه!
خوشتر این که تو در جبهه ما ایستادهای.
دست تو را بالای سر داریم!
اگر تو نبودی و رسول و جانشین بهحقش نبود؛ ما همه رشتههای پراکنده تسبیح بودیم.
هر کداممان تنها و سردرگم در هزارتوی جهان!
بیخاصیت و بیهدف! دلخوش کرده بودیم به چند عمل عبادی فردی و کوچک!
تو جمعمان کردی. هدفمان دادی. راه و چاه نشانمان دادی.
تو تدارک دیدی نخ تسبیحمان را. رشته اتصالمان را تو فراهم کردی.
رشتهای به نام ولایت؛ ولایتی که نخ تسبیح اتصال ما به توست!
بدون ولایت مهرههایی بودیم ناکارا، بیتحرک، بیهدف، سردرگم.
ولایت تو قلبهایمان را به همنزدیک کرد و تلاشهایمان را نتیجهبخش!
ولایت تو بود که باعث شد قلب سپاهت را گرم نگه داریم؛
که سینه سپر کنیم روبهروی هر تیری که به سوی جبهه تو روانه میشود؛
یک صدا، یکرنگ، گوش به فرمان یک رهبر!
حالا میفهمم که چرا ما را با هم و در کنار هم میخواستی!
که امرمان کردی صبور باشیم و یکدیگر را هم به صبر دعوت کنیم
راه نجات با هم بودن است!
پشت به پشت هم بودن در تقویت ولایت!
که همه سوار یک کشتی هستیم؛ کشتی نجات تو!
چه غم که طوفان بیاید و سیل از آسمان ببارد!
چه بیچارهاند، کسانی که تا دریا آرام است خودشان را همکشتی تو میدانند
بادی که بوزد سست میشوند و میگویند کاش با شما نیامده بودیم!
بیچارهتر آنها که باورشان نشده ناخدا تویی!
که اگر تو بخواهی بادها آرام میگیرند و طوفانها نابود میشوند.
ای نجاتبخش مهربان!
#مسطورا
#سطر_نوزدهم
#نهضت_ادامه_دارد
👈به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️#محفل_ادبی_مسطورا
🤝همبستگی❗️
🔰جلسه بیستویکم: پیوندهای امت اسلامی
میخواستیام و دوستم داشتی!
دوستت دارم و میخواهمت!
هم تو را و هم همه دوستدارانت را!
همه آنها که مؤمناند به تو و سخن تو و راه تو!
مؤمناند به فرستادهات؛ پیامبرت! و همه آنها که دل و جان دادهاند به ولایت اهلبیتاش!
اِنّی سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ… که در صلح و سلمیم با هر که دوستدار توست!
وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ… و دشمنیم به هر که نمیخواهدتان!
وَ وَلِیُّ لِمَنْ والاکُمْ… که همدل و دلدار دوستان شماییم!
وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ… و دشمن دشمنانتان!
ما زیر علم تو ایستادهایم!
ما جمعیتی شدهایم زیر بیرق تو!
تویی که به جسم مؤمنان جانی! که گرمای نورت جمعمان کرده؛
قلبهایی نزدیک… دستهایی مهربان… و شانههایی محکم شدهایم!
افق عشق ما به کعبه تو تنظیم شده است؛ یکدست و یکرنگ و یکدل!
گفته بودی:
«ولی شما فقط خداست و پیامبرش و مؤمنانی که به آدابش نماز میخوانند و در حال رکوع صدقه میدهند!»
چه آرامشی به جانمان ریختهای!
چه آسایشی برایمان خواستهای!
که پیوندمان دادی به ولایت خودت!
«ما» وفاداریم بر آن عهد که بستیم!
مراقبیم که مبادا از ولایت برادر دینیمان خارج شویم؛ از ولایت تو!
این سخن توست: «هرکه از ولایت برادر دینیاش خارج شود، از ولایت تو خارج شده است!»
که روزی هزار بار مرور کنیم سخن رسولت را: «مومن به مومن برادر است! چشمش راهنمای اوست، خیانتی نمیکند و ستمی روا نمیدارد، فریب نمیدهد و خلف وعده نمیکند…»
چه بیهوده خیالی به سر دارد
کسی که بخواهد از بیرون، رشتههایمان را جدا کند
ما صف جداکن نیستیم!
ما برادریم! برادر ایمانی! که رشتهمان به بادها و طوفانها از هم نمیپاشد!
که به ولایت تو گره خوردهایم!
بیخود نبود که به هیچ چیز مثل ولایت، سفارشمان نکردهای!
راه نجات را تو یادمان دادی!
نجات از دنیای ظلمت و سیاهی!
نجات از مشکلات و گرفتاری!
از سختی و رنج!
«ما» به ولایت تو قدرتمندیم!
دست در دست هم، دستگیر هم
پشت به پشت هم، پشتوانه هم
که اگر کسی از ما زمین خورد بلندش کنیم
که اگر کسی از ما عقب ماند برسانیمش.
به لطف ولایت توست که سر پاییم!
ای پدر و مادرم به فدای تو و راه تو و ولایت تو! ولایتی که دلیل ایستادگیمان است!
ایستادگی در برابر دشمنی که همدلیمان را به خطر انداخته بود،
و حالا در خطر است با همدلی ما!
#مسطورا
#سطر_بیستویکم
#نهضت_ادامه_دارد
👈به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️#محفل_ادبی_مسطورا
✅ بشارت❗️
🔰جلسه بیستوچهارم: درباره ولایت (۳)
من هیچ بهانهای ندارم که به راه تو نباشم!
هیچ بهانهای برای نرسیدن!
چه بگویم؟!
بگویم زمین تنگ بود و راه ناهموار؟
بگویم محیط ناامن بود و ناسالم؟
که ابلیسها بر مسند نشسته بودند و به بدی راهنماییام میکردند؟!
تو پاسخ من را از قبل دادهای. گفته بودی:
«زمین به این پهناوری، دیگر برایت جایی نداشت که به آن هجرت کنی؟!
ولیّ من نبود که زیر علمش پناه بگیری و در حکومت او تنفس کنی؟
جایی که نیکی، شر نباشد و شرها، فضیلت!»
گفته بودی:
«کسانى که در راه خدا و براى خدا مهاجرت کنند، در این جهان پهناور خدا، نقاط امن فراوان و وسیع پیدا مىکنند که مىتوانند حق را در آنجا اجراء کنند و بینى مخالفان را به خاک بمالند.»
چه بهانهای بیاورم؟! وقتی سعادت و شقاوتم به دست خودم رقم میخورد!
میتوانستم شرایطم را عوض کنم، نکردم.
میتوانستم خودم را از وضعی که دارم رها کنم و نکردم!
من بودم که به سمت تو کوچ نکردم!
نتوانستم دل ببرم
از باغهای سبزی که دشمنان تو نشانم دادند.
و من حواسم نبود که بهشت تو بزرگتر است!
هربار که به تو پناه آوردم و باور کردم که امورم به دست توست،
هربار که تو را پذیرفتم و در راه تو استقامت کردم،
هربار که سختیهای مسیر را به جان خریدم و صبور ماندم و در راه تو کوچ کردم،
فرشتگانت به قلبم نازل شدند!
یادآوریام کردند که: «از آینده نترس و برای گذشته ناراحت نباش!»
مژدهام دادند که بهشت خدا از هر باغ سبزی بزرگتر است!
منزلی که عاقبت صبوران و هجرتکنندگان است!
هشدارم دادند که این را فراموش نکنم تا بتوانم پایمردی کنم!
بله خدای من!
بهشت تو از هر باغ سبزی بزرگتر است.
و تو از هر بهشتی، بالاتری!
هر خزانی تمام خواهد شد؛ هر زمستانی گذر خواهد کرد؛
سختیها، دردها، مشکلات کنار خواهند کشید و بالاخره بهار خواهد آمد!
بهار، مزد آنهاییست که دستشان را از دست ولی تو بیرون نکشیدند؛
سرسپرده دشمنانت نشدند؛
دلشان به دنیای پست و کوچک بسته نشد؛
و در راهت صبور ماندند و مقاومت نشان دادند.
بهار، عاقبت آنهاییست که بر سر عهدی که با تو بستند، ماندند!
این آغاز راه ماست!
ما تا تحقق کامل وعدههای تو میمانیم؛ تا پیروزی حق بر باطل
ما میسازیم این بنا را در کنار ولی تو؛ ما دلبستگان بهاریم!
#مسطورا
#سطر_بیستوچهارم
#نهضت_ادامه_دارد
👈به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍#محفل_ادبی_مسطورا
✅ نصیب❗️
🔰جلسه بیستوپنجم: تفکیکناپذیری دنیا و آخرت
به تو فکر میکنم! در تاریکی شبها!
به تویی که در تار و پود زندگیام تنیدهای!
از خودم میپرسم: امروز چند گام برای تو قدم برداشتهام؟
چه اندازه برای تو تلاش کردهام؛ نشستنم، برخاستنم، گفت و شنیدنم
برای تو بود؟ به راه تو بود؟!
به روزی فکر میکنم که دیگر این سقفها و آدمها نیستند.
فقط من و توییم. روبهروی هم. آنروز سربلندم یا خجالتزده و سر به زیر؟
آن روز میتوانم خودم را نشانت دهم؟ میتوانم زندگیام را مرور کنم؟
خوب میدانم هر روزی که میگذرد، من به آن لحظه نزدیکتر میشوم
به لحظه تمام شدنم در زمین
و پیش گرفتن راه آسمان!
تو به گوشم خوانده بودی:
«هركه نتيجۀ كارهايش در آخرت را بخواهد، نتيجه را برايش بيشتر هم مىكنيم و هركه خواهان نتيجۀ كارهايش در همين دنيا باشد، بهاندازهاى كه صلاح بدانيم به او مىدهيم و ديگر در آخرت نصيبى ندارد!»
از تو چه پنهان!
از بینصیبیام میترسم.
از تمام شدن وقت و لب به حسرت گزیدن!
از تنهایی وحشتناکی که بیتو به انتظارم نشسته است؛
از تنگناهای تاریکی که با کارهای خودم ساختمشان!
میخواهم قدمهایم را به یاد تو بردارم؛
میخواهم همه زندگیام را به نیت تو جلو بروم.
من ساکن ابدی این خانه پست نیستم!
دلبسته لذتهای ناپایدار و کوچک نیستم!
میخواهم برای تو بکارم؛ به یاد تو بذرهایم را به دل خاک بگذارم!
میخواهم باران رحمت تو بر زندگیام ببارد!
یقین دارم در روز نزدیک، تو زمین بایر مرا گلستان خواهی کرد.
از هر بذر من، صدها درخت خواهی رویاند؛ هزاران گل به دامنم خواهی ریخت!
یقین دارم هر ذره کاری که به یاد تو انجام دادهام، خروار خروار برخواهد گشت!
تو پرکننده همه جاهای خالی هست! تو گستردهکننده همه چیزهای کوچکی!
همه بالا رفتنها و پایین آمدنها؛ همه دور شدنها و نزدیکشدنها همه و همه به یک عاقبتند!
عاقبت همه تویی!
و چه حسرتزدهاند آنها که در این دنیا تو را نادیده گرفتهاند
آنها که به متاع بیارزش این زمین دل بستهاند؛ آنها که خسرانزده دنیا و آخرتند!
آنها که از تو همین بهرههای کوچک را خواستهاند؛ همین رسیدنهای کوتاه و خوشیهای بیثبات!
خوب میدانم فردا روی پایههای امروز بالا میرود!
اگر غفلت کرده باشم،
اگر پشت گوش انداخته باشم،
اگر زمین را آباد نکرده باشم،
فردایم ویران است!
فردا مومنان راستین تو را خواهم دید،
که دستهدسته به بهشت جاویدت وارد میشوند
و فرشتگانت را که درود میفرستند بر آنها؛
و کسی که تو را ندارد گوشهای در آتش حسرتهایش خواهد سوخت!
آتشی که خودش به پا کرده؛ با دور افتادن از تو!
ای محبوب مهربان من!
ای خطاپوش نیکبین من!
دستم را بگیر قبل از آنکه دستانم از تو کوتاه شود
من را بمیران، قبل از آنکه بمیرم!
#مسطورا
#سطر_بیستوپنجم
#نهضت_ادامه_دارد
👈به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️#محفل_ادبی_مسطورا
❇️ ناگریز ❗️
🔰جلسه بیستوششم: گریزناپذیری از مرگ.
به آغوش امن تو پناه میبرم
از روزی که جلال و جبروت تو هر شکوهی را خواهد شکست!
گفته بودی که: «هر کسی طعم مرگ را میچشد!»
من اما باور نمیکردم!
که فرار میکردم از آن و به هر چیزی دستاویز میشدم که فراموشش کنم!
خودم را گول میزدم که مرگ برای همسایه است!
وعده تو حق است و طعم مرگ چشیدنی است!
و گریزی نیست از خواست تو!
از روزی که تو وعدهاش دادهای!
از آخرین روز است!
روزی که حق است!
پناه به تو از آن لحظه!
لحظهای که از ترس پاهایم به هم میخورد و جان به لبم میآید
قرارم بیقرار میشود!
که دنیا در برابر دیدگانم تار میشود و سیاهی پشت سیاهی!
پناه به تو از آن روز!
که فریاد واویلایم بلند شود و راه برگشتی نباشد!
که در حسرت از دست دادن فرصتهایم بسوزم!
در بیچارگی نادیدهگرفتنها و پشتگوش انداختنهایم!
روزی که رها کردن دست اولیای تو، داغم خواهد زد؛
روزی که دست گذاشتن در دستان دشمنان تو، پشیمانم خواهد کرد.
آه از آن روز که در فشار و تنهایی و تاریکی قبر،
تو را نداشته باشم!
فریاد بزنم و فریادرسی نباشد!
به تو نیازمندم و به مهربانیات!!
به هنگام مرگم؛ به غم و حسرتم؛ به تنهایی و وحشتم در آن لحظه؛
به وقتی که بستر مرگ در آغوشم گرفته و قدرت حرکتم را ستانده!
به لحظهای که خویشانم اطرافم را گرفتهاند و من اما رخت بر بستهام از میانشان!
به تو نیازمندم!
تویی که بارها من را به خودت خوانده بودی؛ صدایم زده بودی!
دنیا را پر کرده بودی از نشانههایت!
رسولت را برایم فرستاده بودی؛ آیههای روشن قرآنت را به گوشم خوانده بودی
محبت اولیایت را در سینهام نشانده بودی!
تو من را خواسته بودی! تو من را برای خودت آفریده بودی!
نگذار که از حسرتزدگان باشم!
از آنها که دنیای خود را میفروشند و هیچ گیرشان نمیآید؛
آنها که آخرتشان را میسوزانند و خسرانزده میشوند؛
همانها که راهشان را از تو جدا کردهاند و از تو روی برگرداندهاند؛
همانها که چشمهایشان را بستهاند بر دریچههای نور تو.
نگذار وحشتزده آن روز نزدیک باشم!
روزی که هیچ راه گریزی از آن نیست و در رسیدن به ما، شتابزده است!
رهایم نکن…
ای تبدیلکننده بدیها به خوبیها!
#مسطورا
#سطر_بیستوششم
#نهضت_ادامه_دارد
👈به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️ #محفل_ادبی_مسطورا
🔰 بازیچه❗️
💠 جلسه بیستوهفتم: حقیقت زندگی دنیا و آخرت
گوشهایم را به تو میسپارم؛ به تو که راز این دنیا را فاش کردهای:
«بدانید که زندگی دنیا بدون آخرت
با همۀ رقابتها و حرصها و ولعهایش، بازی بچههاست!
معلوم نیست برای چه چیزی به درد میخورد!
کار بیهوده است!
و فقط به درد زینت و زیباکردن میخورد؛ ولی واقعاً نیازی را برطرف نمیکند
و فقط مسابقۀ فخر است!
ولی درحقیقت سودی ندارد!»
چه دنیای بدی است دنیای من!
دنیایی که برایش دست و پا میزنم!
دنیایی که غم، دلم را پر میکند برایش!
دنیایی که بهخاطرش حسادت میکنم!
بخیلم برایش و حرصش را میخورم!
چه دنیای کثیفی است دنیایی که میخواهم!
دنیای من با دنیایی که تو خواستهای فرق میکند!
تو آفریده بودی زمین را که از آن گذر کنیم؛
آفریده بودی که در آن کشت کنیم؛ خوبی کنیم، مهربانی بکاریم، دستهدسته مردمداری و تقوا و انفاق بکاریم.
دنیای من اما هیچ شبیه دنیایی که تو خواسته بودی نبود!
من خیال کرده بودم زندگیام روی زمین ابدی است!
برای یک متر جای بیشتر، چه روزها که دویدم و چه ساعتها که تباه کردم!
نیروی جوانیام را، شبهای بیخوابیام را، روزهای طولانیام را
گذراندم بیآنکه تو را در نظر گرفته باشم؛
بیآنکه یادم باشد زمین را آفریدهای برای گذر!
بیآنکه یادم باشد گفته بودی: بیا و بگذر از نعمتهای زودگذر زمین، بگذر!
تو برایم سرایی مهیا کردهای که به خواستههای بیحد و مرز دلم پاسخ بدهی
اصلا مگر میشود نیازی در من باشد و تو بیپاسخ گذاشته باشیاش؟!
این زمین تنگ و کوچک و فریبنده است!
تو پاسخ مرا در جهانی دادهای که همهچیزش ابدی است!
ساعت و ثانیه ندارد؛ تمامی و اندوه ندارد؛
بینهایت ثروت، بینهایت زیبایی، شوکت و قدرت و لذت در آن جاریست!
من اینجایی نبودم! تو مرا برای سرایی آنچنین آفریده بودی!
وای بر من که به همین زمین بیسامانِ بخیل دل ببندم!
همینجا که پس از چالهاش چاهیست و پس از هر خوشیاش ناخوشی!
تو به من وعده خوشیهای مدام دادهای و وعده تو حق است!
باید از این مسابقه بیبرنده دست بکشم؛
مسابقهای برای زیاد کردن اموال و اولاد و برای فخرفروشی
بالا بردن خانهای که فقط زینت است؛
خریدن زمینی که فقط تفاخر است!
باید از این مسابقه دست بکشم!
هیچکس را ندیدهام که ذرهای از زمین تو را، به آسمان برده باشد!
هیچکس را ندیدهام که عاقبتش خفتن به زیر خراوارها خاک نبوده باشد!
درد ما این است که فراموش میکنیم!
که چشمهایمان کمبیناست و فقط تا نوک بینیمان را میبیند!
اگر اندوه وجودم را پر میکند، اگر غصه دلم را میگزد، اگر تنهاییام بسیار است
برای اسیری روحم در این قفس تنگ است!
من اینجایی نبودم! من را برای این زمین نیافریدهای!
همین است که بر خاکش ذرهای آرام ندارم؛
که برایم زندان است!
تو من را برای خودت آفریدهای؛ برای بینهایت خودت!
هرکجا که با تو باشم، بهشت است و هرکجا که بی تو، جهنم!
#مسطورا
#سطر_بیستوهفتم
#نهضت_ادامه_دارد
👈به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️ #محفل_ادبی_مسطورا
🔰 محاسبه❗️
💠جلسه بیستوهشتم: ضرورت آمادگی و مراقبه برای مرگ
چه غصهای وقتی تویی که میبینی! که آگاهی!
نیست برگی که بریزد به زمین مگر به خواست تو!
من دلخوش به همین دیدن توام.
در خلوت و شلوغیام؛ در پنهان و آشکارم!
تویی که میبینی و میدانی و محاسبه میکنی!
تا تو هستی، چه باک از دیگران؟
اگر تو میدانی، چه فرقی میکند دیگران بدانند یا نه؟!
من بیم از دست دادن تو را دارم!
بیم آنکه چه چیز برای خودم پیش فرستادهام؟
برای فردایم که قرار است روبهروی تو باشد؛
که نشانم دهی چگونه فراموشت کردم و چگونه به یادت آوردم!
هر کجا که قدمی بیخشنودی تو برداشتهام، پشتههای پشیمانی برایم آورد!
هرزمان که تو را دور دیدم، به گرفتاری و شقاوت نزدیک شدم!
من دلبسته دیدار توام؛ دلبسته ملاقات تو!
خودت گفته بودی: «تو به سوی پروردگارت در حال حرکت هستی و او را ملاقات میکنی!»
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟ چه برایت بیاورم که لبخند بزنی؟
هر چه زیبایی دارم، ذرهای از زیبایی توست!
هر چه خوبی دارم، ذرهای از دریای خوبیهای توست!
چه برایت بیاورم که شایسته خدایی و بزرگیات باشد؟
هر چه میگردم، هر چه میدوم؛ هرچه جلو میروم و جستجو میکنم
در زمین هیچ نمییابم؛ هرچه هست، بازی و فریب و سراب است!
هرچه دست و پا میزنم و تقلا میکنم؛ تنها به یک چیز میرسم: قلبم!
من قلبم را پاکیزه برای تو نگه داشتهام!
چشم میبندم بر گناه؛ لب میبندم از دروغ؛ گوش میبندم از حرام؛ دست میکشم از بدی؛
پا میگذارم به راه تو؛ که قلبم آماده دیدار تو باشد!
که آینه قلبم را به تو تقدیم کنم!
تو میدانی و میبینی!
از همه چیز خبر داری!
میدانی در دل من چه میگذرد؛ در سرم چه هوایی است!
تو از قدمهایم خبر داری؛ از نیتهایم!
و ذرهذره حرکتهای من را ثبت میکنی؛ برای فردا! برای روز دیدار!
و جایگاه ابدیام روشن میشود!
من برای آن روز به تو پناه میآورم
آخر من چه کسی را دارم جز تو؟
من از خودم به تو پناه میآورم!
ای خدایی که میدانی و میبینی و میبخشی و محبت داری!
#مسطورا
#سطر_بیستوهشتم
#نهضت_ادامه_دارد
👈به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj
✍️#محفل_ادبی_مسطورا
🔰 ترس❗️
💠 جلسه بیستو نهم: ضرورت خوف از آخرت
میخواهم هر قدمی که برمیدارم، هر نفسی که میکشم، برای تو باشد!
میخواهم تو دلیل حرکت من باشی؛ همه حرکاتم!
میخواهم عمل کنم به درسی که اولیایت به من آموختند!
چه شیرین است ببخشی و گذشت کنی و دستگیر باشی؛
و اگر کسی خواست مزد و پاداشی بدهدت، بگویی:
«نه نیازی به مزد است و نه حتی تشکر! من گذشتم و بخشیدم برای خدا!»
پای مکتب تو بودن بزرگم کرده! درسهای تو و اولیای تو رشدم داده!
من از اولیای تو آموختم!
آموختم که دور شوم از هرچه که دوست نمیداریاش؛
و نزدیک شوم به هرآنچه میپسندیاش؛
من یاد گرفتهام قطار زندگیام را روی ریلهای تو حرکت بدهم.
من که راهورسم بندگی تو نمیدانستم! تو دستم را گرفتی.
من لجوج بودم و سرکش!
من مهربانیات را نشناختم.
نعمتهای فراوانت را ندیدم! به عتاب تو بود که برگشتم! که صدایم زدی:
«کجا میروی؟! برگرد! این دنیا برای تو نیست! تو برای این دنیا نیستی! ببین! چشمهایت را باز کن! بشنو! برای تو چیزهای بهتری آماده کردم. زندگی بینهایتی! چرا سرکشی میکنی؟ چرا نمیپذیری؟ من برای تو نگرانم! دیگر چه نشانهای برایت بیاورم که رو برنگردانی؟ نشانههای من را روی زمین ندیدی؟ خورشید و آسمان و دریا و زمین را ندیدی؟ ستارگان و حیوانات و گیاهان را ندیدی؟ پیامبرم را برایت فرستادم! صدایم را میشنوی؟ بهترین بندگانم را برایت آوردم. برای تو خونشان به زمین ریخت. برای تو زن و فرزندشان آواره و اسیر شدند. ندیدی؟ نشنیدی؟ وای بر تو! پس بترس از آتشی که برای کافرین برافروخته شده! آتشی سخت سوزان و شکننده! که برای لجبازها و بیدینها آماده شده!»
تو چقدر مهربانی! چقدر دوستم داری! چقدر زمین را پر کردی از نشانههایت!
و من چه ناسپاسم اگر به تو روی نیاورم!
باید هم بترسم از آن روزی که خشم بزرگت را ببینم؛
باید هم بترسم از روزی که پاسخم را ندهی و از من روی برگردانی؛ بزرگترین عذاب من همین است!
میترسم از روزی که تو دیگر نگاهم نکنی!
دیگر به رویت خودت نیاوری که چنین بندهای هم داشتهای!
بیمحلیام کنی و از درگاهت دورم کنی!
میترسم از روزی که با کارهایم آتش خشم تو را روشن کرده باشم!
میترسم از وقتی که مثل بندگان صالحت من را نخواهی! بیچاره و ذلیل میشوم!
عزت من تو بودی!
افتخار من داشتن تو بود!
من به گل روی تو میخواستم زنده باشم و زندگی کنم!
میترسم از روزی که در برابر تو عریان باشم!
که تمام کارهای پنهانی و زشتم برملا شود؛ همانها که خیال میکردم دور از چشم همه انجام دادهام،
غافل از اینکه تو بودی!
تو همیشه بودی! میدیدی!
میترسم از روزی که هیچ بهانهای کارساز نیست؛ دیگر نمیتوانم خودم را گول بزنم!
آن روز که زبانم بسته میشود و تمام اعضا و جوارحم به حرف میافتند؛
همه بدخواهیهایم، همه مرضهای قلبم، همه حقد و حسدهایم؛
کینهورزیهایم، شوقهایم به گناه، شیفتگیهایم به دنیا؛ همه و همه عریان میشود!
خودم را میبینم. واقعیت خودم را! و چه وحشتی دارم از دیدار با خودم!
بزرگوار بخشنده!
اگر گریان و خسته، روی به سوی تو میآورم، از وحشت آن روز است!
تو پردهپوشم باش!
تو من را در آغوشت بگیر!
من از خودم فراریام!
از سرکشیهای نفس بدقلقم
از لجاجتهای هوسهای بیحد و مرزم
من از هرآنچه که از چشم تو بیندازدم، فراریام!
من را در آتش خشمت نسوزان
که میدانم رحمت تو بزرگتر است.
پناهم بده!
ای که مهربانیات دار و ندار من است!
#نهضت_ادامه_دارد
👈به نهضت اسلامی خراسان جنوبی بپیوندید؛
@nehzat_eslami_khj