👨👦👨👦👨👦👨👦👨👦👨👦👨👦
امروز برای پسرچه ی کلاس سومی ام توی مدرسه مشکلی پیش آمده بود.
بعد از خورده شدن زنگ آخر رفته بود توی کتابخانه مدرسه که یک در فلزی با شیشه های شفاف رو به راهرو مدرسه دارد و یکی از کلاس پنجمی ها با دیدن کلیدی که ظاهرا روی در جامانده بوده، در را قفل کرده و بنای خندیدن به پسرچه ی ریزجثه ی گیرکرده در داخل کتابخانه را گذاشته بود. دوستان پسرک کلاس پنجمی هم دورش جمع شده بودند و بساط خنده ی دسته جمعی پا گرفته بود!
درست در این لحظه تراژیک بوده که پسرک کلاس ششمی ام اتفاقی از آنجا رد می شده و با دیدن این صحنه از تمامی زور بدنی اش استفاده کرده و کلید را از گنگ کلاس پنجمی ها گرفته و عامل اصلی را یک گوشمالی کوچک هم داده و زورو وار🦸♂️ برادرش را نجات داده!
این ها را که برایم تعریف کردند، به پسرچه گفتم چقدر خوبه که آدم یه برادر داشته باشه تو مدرسه. 👨👦
تایید کرد و جمله کوتاهی گفت که تا الان دارم بهش فکر می کنم:
«می دونستم می یاد.»
#اطمینان_قلب
#پشتیبان_زندگی
#یا_اخا_ادرک_اخاک
#و_می_دانست_که_می_آید...
#هر_طور_شده_خودش_را_می_رساند...
#حتی_اگر_برسد_و_زیر_لب_بگوید:
#الان_انکسرت_ظهری_و_قلت_حیلتی
نصیحت خواهرانه:
بچه ها را از داشتن خواهر و برادر محروم نکنیم.
همین دوتا هر روز در خانه شبیه دو خروس جنگی اند.
ولی آن جا که نیاز باشد می شوند آدم امن یکدیگر.
#حس_خوب
#برادری
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan