eitaa logo
نهضت مادری
1.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
350 ویدیو
23 فایل
خیر بدهیم و خیر بگیریم و نور توی شهرمان پخش کنیم که تا مومنین به هم مواسات نکنند، نوبت به ظهور نمیرسد ارتباط با ما: @zjodat ✅️کانالهای دیگر ما در بله 🇵🇸کانال امهات القدس @ommahatalqods ❤کانال دل آرام مادری @delarammadari_1402
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⤵️ این حدیث رو ببین👇 امام صادق(ع): به ازای هر درهمى كه کسی برای روانه کردن زائر امام حسین(ع) خرج کند، خدا مانند كوه اُحد برایش حسنه می‌نویسد و چندین برابر آنچه هزینه کرده را در همین دنیا به او برمی‌گرداند و ..._(کامل الزیارت)_ ⬇️ حالا بیا اینجا ⬇️ 📌 ||||||||| شرایط رفتن به کربلا رو نداری؟ ||||||||| شاید یه نفر دلش پر میزنه برای رفتن و فقط پول رفتن رو نداره. و این به تو برمیگرده 🫵 ⁉️ چرا؟ 🚶 میتونی راحت از کنارش رد شی... 🤝 میتونی وظیفه خودت بدونی که باید اون و به جای خودت بفرستی مواسات، تو اربعین؟ از این قشنگترم مگه میشه دلهای مومنین و به هم نزدیک کرد؟💞 ⚠️ یادت باشه !! امام زمان از همه ی ما توی اربعین انتظار داره. ببینم چی کار میکنی...💪 🌀 پس بسم الله... 📌 شماره کارت جهت واریز هزینه 6062561015426516 مرضیه رضوانی 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
مقصد اول ما کاظمین بود. یکی از راننده های عراقی ما را به سمت ون برد. چند مسافر بیشتر داخل ون نبودند. تا بیست نفر تکمیل شود یک ساعتی طول کشید!!! افرادی که تا کاظمین با ما همسفر بودند، از یزد، همدان، اصفهان، شمال و دورگه ایرانی-عراقی بودند. همه خوش اخلاق و اهل سفر و اکثرا جوان☺️ اصفهانی‌ها همان اول که سوار ون شدیم، سخاوت‌شان را با پذیرایی شربت خاکشیر و گز نشان دادند😍 یزدی‌ها هم که سه چهار نفر مجرد بودند، تا آخر مسیر با همان لهجه شیرین یزدی گفتند و خندیدند و سر به سر یکدیگر گذاشتند.😃 تا ماشین راه افتاد اعتراض محمدجواد چهار ساله بلند شد و گفت که مسافرت دیگر بس است و برگردیم 😃 دقیقا احساسی مخالف احساس ما. ما احساس پیروزمندانه داشتیم که این مسیر سخت و طولانی را طی کردیم و هنوز به شیرینی‌هایش نرسیدیم، ولی او خسته بود و گرما هم اذیتش می‌کرد...😔😢 بین راه راننده در جایی برای نهار نگه داشت. پسر یزدی پیاده شد و گفت من باید بروم و غذا را چک کنم. به من گفتند که در موکب‌ها مرغ و کباب می‌دهند🤭 آمد و گفت نه اینجا خوب نیست، لوبیا را روی برنج ریخته‌اند😁 این دیگر چه غذایی است😂 (خورشت فاصولیه عراقی) همان‌ها که دو رگه بودند حرف‌های ما را ترجمه می‌کردند و به راننده می‌گفتند. کم کم همه گرسنه‌شان شده بود. بالاخره پسر یزدی به خورشت بامیه راضی شد و ما اولین نهار نذری را همراه با چای عراقی نوش جان کردیم. نماز را هم در همان موکب خواندیم. سرویس های بهداشتی اش تمیز بود. سکو هم داشت🙂 و من همانجا به راحتی تعویض پوشک معصومه را انجام دادم😊 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
اربعین همه چیزش سخت است رفتنش سخت است و ماندنش سخت تر... همه رفتند و من ماندم😭😭 مادرم، پدرم، برادرام، همسرم و فرزندم ( پاره تنم).... ماندم با دو ثمره دلم.... بی‌بی‌ زینب جان، بانوی من، اسوه و الگوی مقاومت.... چگونه مقاومت کردی و راهبری کردی این کاروان را... بدون پدر، بدون برادر😭😭 بدون همسر.... من هم باید بروم... از این خرابه (قلب تزکیه نشده) باید بروم... 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
به نام خدا نزدیک کربلاکه شدیم،عمودهای آخر آفتاب زیادشده بود وبرای رفع خستگی بچه ها سوارتوک توک، شدیم. (موتوراتاقک دار) بچه ها خیلی ذوق کردند، انگاررفتندشهربازی. 🎡 از یک مسیری، دیگر راه ورود وسایل نقلیه بسته بود. می‌خواستیم به منزل فردعراقی (آقا مصطفی) که شب قبل برادرم آنجابود برویم، بدون هیچ آشناییتی و گفته بود،خانواده‌ام در راهند و قرارشد ما هم اونجا برویم. پیاده رفتیم، با نرم افزار نشان، ولی نتونستیم پیداکنیم... یک آقای عراقی گفت چی شده؟ ماهم بازبان الکن،گفتیم مکان معلوم نحن مفقود. تعجب کرد ولی فهمید، گفت بیایید استراحت کنید منزل ما. خیلی گرم بود،پنج دقیقه دیگه تو گرما می‌ماندیم، گرمازده می‌شدیم. رفتیم خونه شان، وضو و نماز. بعدچنددقیقه، آقامصطفی که می‌خواستیم بریم خونه شان، اومد دنبالمان. (ماهمچین کاری میکنیم؟) بالاخره رسیدیم مبیت موردنظر ساعت۳. برامون غذاآوردند، آبگوشت، خیلی گرسنه بودم. خانم میزبان، (ام مصطفی) گفت: حمام هست، ماشین لباسشویی، بفرمایید. خیلی حمام لازم بودم. تا از حمام بیایم بیرون، لباس‌هایم راشسته بود . بنظرم هیچ وقت نمی‌تونم چنین میزبانی شوم که مهمانم تا واردخانه شد برود حمام خانه من، لباس‌هایش راهم بشویم. صبحانه، نهار، شام برایش آماده کنم و از همه مهم‌تر حسن خلق داشته باشم؟🫤 ما هم هزار بار تشکر می‌کردیم، خدا را شکر یه کلمه (شکرأ) را بلد بودیم، ولی انتظار تشکر هم نداشتند، دلشان جای دیگر بود. حب الحسین یجمعنا❤️ 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
«اینم گونه ای دیگر از مواسات در مسیر پیاده‌روی اربعین.» (پاک کردن سبزی موکب عراقی توسط مامانای ) 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
حب الحسین یجمعنا❤️ به عشق حسین(علیه‌السلام)، دوست شدیم ایستگاه اوریگامی خودجوش دخترم در مسیر پیاده‌روی حله تا کربلا💫☘ 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
به نام او چهار روز به شهادت دردانه اباعبدالله مانده بود و دلمان در گروِ برپایی یک ؛ که جرقه‌ای از یک دوست، نور به قلب‌مان تاباند. برپایی روضه حضرت رقیه(سلام الله علیها) امّا متفاوت در فضای جامعه؛ در پارک منطقه. ☘🏴 ☘🏴بذر امید و محبت و شوق در دل‌ها جوانه زد. صبح وصال رسید.. دردانه حسین(سلام الله علیها) ما شاهد بودیم چه قلب‌هایی که با آمدن اسم شما منقلب می‌شد؛‌ چهره‌ها متفاوت می‌شد؛ لب‌ها به ذکر باز می‌شد. و سدّ تفاوت‌های انسانی و عقیده‌ای شکسته می‌شد.. ما به چشم دیدیم که نام شما نقطه اتصال انسان‌های آزاده است با هر تفکری؛ و چه خوب حبل المتینی هستید شما... اندک ما را پذیرا باشید. به امید حضور در لحظه یاری امام غریب‌مان و دیدن تک تک رهگذران در فضای سبز ظهور 🌿 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"بسمه تعالی" 🍃 "افتتاحیه موکب مردمی حضرت رقیه سلام الله علیها" 🍃 در روز: ⏰سه شنبه ٣١ مرداد١۴٠٢ ساعت ۵:٣٠ الی ٨ صبح مصادف با 🏴"سالروز شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها" در 📍پارک پلیس🌳 به صرف صبحانه نذری 🥪🫔 با هدف🎯 : ✅معطر شدن فضای پارک به نام و یاد اهل بیت علیهم السلام ✅ تلاش برای کم کردن فاصله‌ها و عدم دوگانگی اجتماعی برگزار شد. 🍃 والحمدلله 🍃 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
🏴🏴 مراسم محرم ۱۴۴۵ 🏴🏴 محرم امسال ما با سال‌های دیگه فرق داشت، چند سالی بود که برپایی کمرنگ شده‌بود. تصمیم گرفتیم که این سنت رو احیا کنیم، بی تکلف با هزینه کم، خونه‌هامون با تلاوت قرآن و‌ یاد اهل بیت نورانی کنیم. با مواسات خواهران نهضت مادری شهر ری ۶ جلسه در دهه اول و ۶ جلسه در دهه دوم تونستیم روضه برگزارکنیم. تقریبا هرجا هیات می‌رفتیم یک نفر پیدا میشد که تذکر بده هیس هیس اما دیگه خیالمون راحت بود یه جمع صمیمی و مومنانه با تعداد زیادی بچه قد و نیم قد که حضور خود این فرشته‌های پاک و معصوم برکت خاصی به مجلسمون می‌داد. شاید فکرش‌ هم نمی‌کردیم که بشه روضه بگیریم‌ که همش از نگاه و لطف خود امام حسین علیه السلام بود 😢😭 خانم راه چمنی عزیز هم که بچه بغل برامون هم سخنرانی می‌کردند، هم مداحی. چند جلسه‌ای هم خانم یعقوبی جان برامون تدبر در قرآن گفتند. 👶🏻👧🏻 جزء اولین مجالس روضه‌ای بودیم که تعداد بچه‌ها بیشتر از بزرگترها بود، اما دیگه سر و صدای بچه ها برا کسی مزاحمت نداشت، و همدیگر و‌ رو درک می‌کردیم. بچه‌ها این وسط هم بازی کردن و هم با اهل بیت آشنا شدند و انس گرفتند. با کمک مادرا هدیه‌های کوچکی هم برای بچه‌ها در نظر گرفتیم که پایان جلسه بهشون دادیم. از همه عزیزان برای برپایی مجلس عزای امام حسین علیه السلام تشکر می‌کنم . 😭 اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ😭 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
🌹🌿 کمک به مادر پنج فرزندی در حدیثی از پیامبر عزیز اسلام (صلی الله علیه و آله) وارد شده است که حضرت فرمودند: «هر کس دل مؤمنی را شاد کند، مرا شاد نموده و هر که مرا شاد نماید خدا را شاد نموده است.» 🌿🌹 از مهمترین اهداف نهضت مادری همون مواسات، کمک به همدیگر در مواقع سختی و نیاز هست. مطلع شدیم یکی از مادران جوان که پنج فرزند دارند، متاسفانه دچار کمر درد شدید شدند و از لحاظ مالی هم در مضیقه هستند وتوان‌ هزینه‌های درمان رو ندارند. تصمیم گرفتیم هر کدام‌مان با تقدیم حدالاقل پنجاه هزار تومان هرچند کم هست، قسمتی از هزینه درمان رو تامین کنیم. الحمدالله مبلغ ۳,۵۰۰,۰۰۰ تومان جمع آوری و تقدیم‌شان شد. 🤲🏻💫 ان شاءالله گره گشایی از زندگیشان باشد . ممنون از همه خواهرانی که در این امر خیر با ما همراه بودند.💐💐💐 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
رهبر عزیز در سخنرانی سال ۸۹ فرمودند: «هر بارى كه شما با قرآن نشست و برخاست كنيد، يك پرده از پرده‏هاى جهالت شما برداشته مى‏شود؛ يك چشمه از چشمه‏هاى نورانيت در دل شما گشايش پيدا مى‏كند.» سلام به مادران گرامی❤️ ما چند نفر بانوی دغدغه مند هستیم که می‌دونیم حفظِ معنویات روی تربیت نفسِ خودمون و فرزندان‌مون چه تاثیرات مثبتی داره. برای همین تصمیم گرفتیم از دوشنبه همین هفته حفظ قرآن کریم رو همراه با معنی و تفسیر و تدبر در آن پیش ببریم. این گروه معنوی و خوب در محله حر و پاستور هست اما چون کلاسمون فعلا مجازیه و در ایتا تشکیل شده امکان حضور بقیه مادران محلات دیگه هم هست☺️ هر عزیزی از مادران گرامی تمایل دارن همراهی کنن تا با هم حفظ کنیم... و امکانش هست که در گروه مباحثه، پرسش و پاسخ و... حضور داشته باشید. میشه به خدا نزدیک‌تر شد، حتی با وجود نوزاد تازه متولد شده یا فرزندان کوچک ، با وجود سختیا و کم خوابی‌ها و... گروه داخل ایتا هست این آی دی رو داخل ایتا باز کنین @Mooazami 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بحمدلله پنجمین جلسه گروه مواسات مادری شهرک ویلاشهر در تاریخ ۷ شهریور برگزار شد. خانم حیدری زحمت کشیدند آش پشت پای زائران امام حسین علیه السلام رو درست کردند.☺️ چند نفر از خواهرای مواساتی هم در پذیرایی و جمع کردن و شستن ظرف‌ها کمک کردند.😊 مراسم با قرائت حدیث کسا و زیارت عاشورا شروع شد و بعد روضه و سینه زنی😊 ممنونیم از تک تک دوستانی که زحمت کشیدند تشریف آوردند و کمکی کردند تا این مجلس برگزار بشه.🙏 اجرتون با سیدالشهدا 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
«جلسه تقسیمات کارگروه‌ها و برنامه‌های راهبردی با تیم اجرایی نهضت مادری جنت آباد شمالی.» امروز ۱۲ شهریور در مسجد فاطمه الزهرا برگزار شد. و در خلال طرح‌ها و نقطه نظرات پیرامون برنامه‌های گروه محله، با کمک بچه‌ها، بسته فرهنگی‌های حجاب ویژه اربعین رو آماده کردیم. در همین حین باهم از مدیریت منزل و بچه‌ها در زمان نبودن باباها و مسافران اربعین صحبت کردیم🌹🌹❤️ پ. ن: مسئولیت به بچه‌ها هم باعث اعتماد به‌نفس و آرامش خودشون میشه و هم کار مامانا راه میفته💫✅ 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
جاذبه ی عشششق ❤️ «عشقت گر به سرها فِتد عقل‌ها از سر برود» دهه محرم که تموم میشه تازه شور حسینی شروع میشه، شور پیاده‌روی اربعین به سر عاشقای حسینی می‌افته. ثنای من هم یه عاشق حسینی ۱۵ ساله ست یه دختر زینبی.😍 یه شب رفتم اتاقش طبق عادت هر شب کمی با هم خلوت کنیم، خیلی دخترم گرفته بود بهش گفتم ثنایی خوبی مامان !؟ 😐 با یه بغض غریبی گفت مامان من دو سه ساله اربعین می‌خوام برم پیاده روی چرا امام حسین نمی‌طلبه 😔 طبق دو سال گذشته اومدم بگم بذار خواهر برادرت یکم بزرگتر بشن با هم می‌ریم...( آخه خدا بعد از ثنا دو هدیه دیگه بهم داد با فاصله دو سال ) یهو بغلم کرد و مثل ابر بهار اشک می‌ریخت😭 اون لحظه سعی کردم فقط آرومش کنم تو دلم غوغا شد تا حالا اینقدر بهم ریخته ندیده بودمش. 😔 اون شب یکم باهاش حرف زدم و بعد نمی‌دونم چطور به زبونم اومد بدون هیچ پیش زمینه ذهنی که آخه یه دختر نوجوون تنها...!!!😕 با قاطعیت گفتم ثنا امسال هر طور شده راهیت می‌کنم بری !!! یه نگاه همراه با تردید و شوق بهم کرد و با ذوق دوباره بغلم کرد دخترکم آروم شد😊 ولی من ..... حالا باید پدر ثنا رو آماده می‌کردم برای تصمیمی که ..... فردای اون شب تمام چیزی که شب گذشته پیش اومد رو برای همسرم تعریف کردم و بعد گفتم اگر مشکل مرخصی نداشتی خودت می بردیش... اون شب همسرم نظر قطعی نداد، نه مخالفتی نه موافقتی... با خودم گفتم همسرم عاشقه امام حسینه پس قطعاً این عکس العمل ریشه در این عشق و جاذبه‌هاش داره و می‌دونه وقتی امام حسین بطلبه ... دو سه روزی گذشت شب بود کنار هم نشسته بودیم که یهو همسرم گفت: «فردا مرخصی گرفتم با ثنای بابا بریم پاسپورتش رو بگیریم.» فقط اون لحظه و ذوق ثنا 🤗.... توکل و توسل که حالا چطور تنها راهیش کنیم ولی ته دلم هیچ اظطرابی نداشتم .... چند روز بعد خواهرم برای حال و احوالپرسی زنگ زد خونه وسط صحبت‌ها جریان ثنا رو مختصر گفتم و اینکه دنبال کاروان مطمئن هستم، خواهرم حرفم رو قطع کرد و گفت راستی حاج مهدی (برادرم ) با خانواده داره می‌ره انگار دیروز تصمیمشون رو قطعی کردن چقدر خوشحال شدم 😍... همراه شدن ثنا با حاج مهدی و زهرا جان مثل این بود که من و پدرش همراهشیم .... ایمان داشتم اون که طلبیده خودش راه رو هموار می‌کنه خودش ضامن میشه 🤲 خلاصه اینکه الان یک سال از پیاده روی اربعین ثنای عزیزم گذشته. و حالا هوایی تر از پارسال دغدغه‌ی رفتن داره.... 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اربعین امسالم می‌شه، اربعین دهه هشتادیا! 🏴 پویـش رسانـه‌ای 💡با محوریـت: خدمت به عشق امام حسین(ع) چه در پیاده‌روی اربعین، چه دور از کربلا روایت یک خدمت بی‌منت به نیت اربعین... 💎 ویـژه نـوجـوانان و جـوانان اربعینـی! 🪧 قالب‌ آثار: 📸 روایت تصویری شامل عکاسی از خدمت و... 🎥 روایت ویدیویی شامل موشن‌گرافیک خدمت و... 🖋 روایت نوشتاری شامل داستانک‌نویسی‌ درباره خدمت و... 💌 با ۵ هدیه ۱ میلیون تومانی 🏅 ویژه ۵ روایت برتر 📆 دریافت روایت‌ها تا ۲۲ شهریورماه 📦 اهدای هدیه در ۱۱ مهرماه همزمان با میلاد رسول‌اکرم(ص) و امام صادق(ع) ✍🏻 خادم عزیز؛ توجه داشته باشید که آثار تدوین شده، از امتیاز بیش‌تری در داوری برخوردار خواهند بود. شما هم با یک خدمت به برادر یا خواهر دینی خود، به سیل خروشان خادمین اربعین بپیوندید... 🔰 کانال رسمـی پویـش خدمـت اربعینـی https://ble.ir/khedmat_arbaeeni 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هزار دل یک دل کردم به رفتن به بریدن، وصله زدم هزار زخم ناجورم را که شاید جور شود قرار ماجورم. اما انگار باز هم مادر تقدیر، امسال هم لباس جاماندگان را دوباره اندازه‌ام کرده بود. انقدر وجودم زار می‌زد در این رخت چندباره که دخترک نازک دلم با وجود همه‌ی نه‌هایی که از روی محبت به نرفتنم گفته‌بود اشک ریزان بغلم کرد و گفت: (برو مامان برو من دیشب به امام حسین قول دادم که بذارم بری.) دست‌هایم توان نداشت که سفت بغلش کنم. او را آرام در آغوش گرفتم و در حالی‌که موهای بلندش را به نیت دلداری سه‌ساله‌ی اربابم نوازش کردم، آرام در گوشش گفتم: ( یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد...) 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
دلتون نخواد الان ناهار دعوت بودم خونه ویلایی دخترم😊🏡 چندبار درخواست هم بازی دادم هیچکس نیومد. مجبور شدم دقیقا وسط کلی کار، خودم هم بازیش بشم.😂 شاید اگر دختر دومم رو زودتر آورده بودم با هم، هم بازی می‌شدن. الان فاصله‌شون ۵ ساله و مدل بازی‌شون متفاوته و نمی‌تونن هم بازی باشن. 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
روضه‌ی مجسم شده‌ام این روزها.😭😢 😔💫 دلم نمی‌خواهد دیگر زنگ‌های موبایل را جواب بدهم و چندباره همان سوال تکراری را از آن سو بشنوم که با ابهام و تردیدی درد آور می‌پرسد: ( چی شد؟! چه زود برگشتی! اصلاً رفتی؟! دو روز برای اربعین شوخی بود یا جدی!) و من شرمنده‌ی کم روزی با صدای که به زور به گوش خودم هم می‌رسید می‌گفتم: ( آره برگشتم. آخه پدر بچه‌هایم بود. همسفر راهم، از من خواست. بیماری توانش را گرفته بود. حتی به زور آخرین کلامش را در دو قدمی بین الحرمین گفت‌: برگردیم رفیق، حالم بده است. می‌ترسم درمونده‌ی من بشی توی این شهر غریب.) من که بین دل و عقل مانده بودم در حالی‌که تمام وجودم سوخت از حرم ندیده و قلب سوخته، جان تشنه از فرات دیدار یار، بلند شدم. چشم به چشمان تبدارش دوخته‌ام و یک دل هزار تکه را یک دل کردم و زیارت سلام و وداع رو به گنبد زیبایش یک‌دفعه خواندم: «السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.» 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
همسفرهای‌مان خونگرم بودند. این‌بار مترجم‌مان، آقایی میانسال از عرب‌های ایران بود. می‌گفتند تا مرز چهار، پنج ساعت راه است ولی هرچه راننده تند می‌رفت نمی‌رسیدیم😒. بین راه، در موکبی برای نماز و نهار نگه داشت. از سر و وضع موکب داران معلوم بود که روستایی بودند. با حداقل امکانات، پذیرایی خوبی داشتند. وارد قسمت زنانه شدم. موکب از همان (بنظر ما) کثیف‌ها بود. انگار که روی زمین خاکی نشسته بودیم و چیزی از فرش‌ها پیدا نبود!😁 زن عرب درشت هیکلی، با روبند مشکی روی صندلی نشسته بود. دسته‌ای از زنان عرب کنار ما، در یک سینی در حال غذا خوردن بودند. زن عرب تا دید من نشستم، یک ظرف برنج و یک ظرف لوبیا، جلوی من گذاشت. با همه لطافتی که داشت، از یک مرغ درسته، تکه‌ای ران را با دستانش جدا کرد و روی برنج من گذاشت😅. خواست بیشتر سلیقه به خرج بدهد، نان را روی کوله پشتی‌ام قرار داد😁. من که حسابی گرسنه بودم، به روی مسائل بهداشتی چشمم را محکم بستم و با عشق و اشتیاق شروع به خوردن کردم😍. معصومه روی پایم نشسته بود، برای اینکه مزاحم غذا خوردنم نشود، استخوان ران را به دستش دادم تا به دندان بکشد 😋. دخترکانی زیبا و سبزه رو از معصومه خوششان آمده بود و با هم سرگرم شده بودند. متاسفانه بقیه هدایا داخل کوله پشتی مانده بود و آن هم در باربند ماشین😒، و نتوانستم از هدایا به بچه‌ها بدهم. همسرم در قسمت مردانه با پسربچه‌ای گرم صحبت شده بود. می‌گفت بچه‌های اینجا خیلی خوب انگلیسی را یاد گرفته‌اند. همراهم تسبیحی متبرک از حرم مطهر امام رضا علیه السلام داشتم تا یک جای خوب خرجش کنم.😌 تسبیح را به همان پسربچه دادم. آقایی که در موکب مشغول هم زدن دوغ بود، چند لیوان دوغ به ما داد. ما هرچه می نوشیدیم سیر نمی‌شدیم. بعدش متوجه شدیم که دوغ شتر است😇. این آخرین موکب ما در کشور عراق بود. اینجا هم دست رد به سینه مان نزدند و «دجاجه» مهمان‌مان کردند.🥹 در این راه طولانی راننده هر از گاهی موکبی می‌دید و نگه می‌داشت تا آب بگیریم. یکی از موکب‌ها برای بچه‌ها پفک آورد و چقدر هم به موقع بود🥰. بچه‌ها خسته شده بودند و با دیدن پفک‌ها ذوق کردند. جالب اینجا بود که از همه جا مشایه داشتند، نه فقط از جاده نجف به کربلا. و این‌گونه چشمان ما تا پایان مسیر مشایه را بدرقه می‌کرد و خستگی این راه طولانی به لذت تبدیل می‌شد😍. حدود ساعت ۹ شب به پایانه چذابه رسیدیم. تقریبا ۱۲ ساعت در راه بودیم😣. موقع تحویل گرفتن بارها متوجه شدیم یکی از چرخ‌های چرخ خریدمان افتاده و گم شده🫠. دقیقا همانی که عزیزان اسفراینی تعمیر نکرده بودند و نگرانش بودند.🙁 مرز به شدت شلوغ بود. موکبی همان اطراف فلافل می‌داد. شام از همانجا گرفتیم و خوردیم. با صدای خِر خِر چرخ خرید، تمام آن راهِ خاکی مرز عراق را طی کردیم تا به خروجی‌ها رسیدیم. تعداد خروجی ها دو سه تا بیشتر نبود و باعث ایجاد صف طولانی شده بود😓. دائم برق ها می‌رفت و سیستم‌هایشان قطع می شد. بعد از گذر از آنجا وارد ایران عزیزمان شدیم🥰. حقیقتا با دیدن پرچم ایران اشک شوق در چشمانم جاری شد🇮🇷🥲. سیل جمعیت دقیقا خلاف جهت ما به سمت عراق می رفتند. جمعیتی عجیب و مصمم، پیر و جوان، بچه دار و مجرد! تا آن موقع که ما آنجا بودیم، ماشین های عراقی برای بردن مسافران خیلی کم بودند😞. حتی عده ای تا امّاره رفته بودند و ما می‌دیدیم که در راه مانده اند😟. در اخبار می شنیدیم که مرز چذابه را به دلیل ازدحام جمعیت بسته‌اند. 😓 برایشان دعا کردم که ان شاءالله با کمترین اذیت این مسیر را طی کنند. 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
دو روز از سفرمون به کربلا گذشته بود، روز اول سفرمون، کربلا خیلی شلوغ نبود و به راحتی اسکان پیدا کردیم. روز اول میهمان یک خانم عرب بودیم که بهش می گفتن بی بی، محل استراحت همه زائران بود. اما قانون بی بی این بود که هر نفر یک شبانه روز می‌تونه اسکان کنه تا جا برای زائرین دیگه هم باشه. فردای آن روز که باید محل استراحت مون رو ترک می‌کردیم از بی بی خواستیم وسایل‌مون رو نگه داره تا جا پیدا کنیم. آخه ما بودیم و ۵ تا بچه قد و نیم قد. بی بی پذیرفت. فرداش به دنبال جا تو کربلا بودیم همه ی موکب‌ها و استراحت‌گاه.ها مملو بود از زائر، کربلا خیلی شلوغ بود دیگه خسته شده بودیم. یاد آوارگی اسرای کربلا افتادیم...😭 هیچ جارو پیدا نکردیم با چهره‌ای خسته و درمانده خونه بی بی رفتیم و گفتیم جا پیدا نکردیم و از بی بی اجازه خواستیم اون شب هم اونجا بمونیم . بی بی مهربون مون پذیرفت.💫😇 فردا صبحش با بی بی خداحافظی کردیم و تو گروه از دوستان کمک خواستم که اگه جایی رو می‌شناسن معرفی کنن. اکثر دوستان خیلی تلاش کردن، واقعا مهربونی و مواسات از پیام‌هاشون سرشار بود. تا اینکه پیام عطیه جان رو دیدم. سریع زنگ زدم به شماره ی داخل پیام. خداروشکر طرف که آقا یوسف نام داشت فارسی بلد بود، بهشون گفتم که آدرس بدین تا مزاحم بشیم... ایشونم با روی گشاده پذیرای ما بودن. منزل ام فارس که رسیدیم سریع یه استحمام کردم و لباس‌ها رو شستم و یکم استراحت کردم. اونجا خیلی خنک بود، جوری که بعد استحمام احساس لرز کردم و گلوم سوزش گرفت. نوه ام فارس با نرم افزار ترجمه ازم پرسید: (بیمار هستی؟) منم گفتم: (فکر کنم دارم بیمار میشم.) اونام سریع یه نشاسته فرنی برام درست کردن و آوردن. کلی مهمان نوازی، کلی پذیرایی، این گوشه‌ای از مهربونی‌ها و میزبانی‌های عرب‌ها بود که بیش از این در این مختصر نمی‌گنجد . 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
✅ امروز ۲۸ تیر، اول محرم چند روزی هست که مسأله‌ای ذهنم رو درگیر کرده... تصمیم دارم چند جلد کتاب برای کتابخونه تهیه کنم اما منبع مالی ندارم... با یکی از دوستانم مطرح کردم، گفت: « نذر فرهنگی » اما من آدم این کار نبودم! هزار تا فکر تو سرم بود... نکنه اعضای کتابخونه برداشت بد داشته باشند... نکنه نتونم مبلغ مورد نظر رو جمع کنم و مدیون بشم... نکنه... تا اینکه دوم محرم یکی از اعضا پیامی تو گروه گذاشتند که باب نذر فرهنگی رو باز کرد. من از فرصت پیش اومده استفاده کردم و بعد از توکل به خدا، دلمو زدم به دریا و تو گروه اعلام کردم که می‌خوایم سری کتاب‌های سرگذشت استعمار رو برای کتابخونه تهیه کنیم و به یاری دوستان نیازمندیم. 🏴 ایام محرم بود و همه به دنبال فرصتی بودند تا عرض ارادتی به اباعبدالله(ع) کنند و به ثوابی برسند... الحمدلله بعد از چند روز تونستیم کتاب‌ها رو سفارش بدیم، چند نفری کتاب طرح کلی و حسینیه واژه‌ها رو سفارش دادند، منم چند تا کتاب لازم داشتم همه رو با هم سفارش دادم... 📚 کتاب‌ها رسید و به امانت رفت و روزگار سپری شد... تا اینکه ۶ شهریور، ساعت ۱ نیمه شب بعد از خستگی مهمانداری گوشی رو دستم گرفتم و کانال کتابفروشی که کتاب‌ها رو سفارش می‌دادم رو چک می‌کردم... خدای من... قرعه کشی کمک هزینه سفر به کربلا... منم برنده شدم... قضیه از این قرار بود که این کتابفروشی از بین خریداران کتاب در ماه محرم به ۲۰ نفر، به قید قرعه، کمک هزینه سفر به کربلای معلی رو هدیه می‌داد و اسم من توی لیست اسامی برندگان قرعه‌کشی بود... هیجان زده شده بودم... خوابم نمی‌برد... دوباره هجوم فکرهای مختلف... از اینکه طلبیده شده بودم، خدا رو شکر می‌کردم، اما همزمان می‌گفتم: مریم این هدیه فقط برای تو نیست... کتاب‌ها رو فقط برای خودت که سفارش ندادی... بین این افکار درگیر بودم که تصمیم گرفتم با مدیریت کتابفروشی مشورت کنم... ✅ تصمیم گرفته شد که به نیابت از همه عزیزانی که در طرح نذر فرهنگی شرکت کرده بودند و یا کتابی سفارش داده بودند، این کمک هزینه به کاروان دانش‌آموزی که عازم کربلا هستند‌، اهدا شود. شنیده بودم که امام حسین(ع) مدیون کسی نمی‌مونه و اگر قدمی برای ایشون برداری، حتماً به بهترین شکل جبران میشه، اما الان با تک‌تک سلول‌هام این موضوع رو درک کردم... اگر ما در نذر فرهنگی کتاب شرکت کردیم، امام حسین(ع) ما رو دعوت کرد... بله دوستان این داستان واقعی بود... 🍃زیارتتون قبول🍃 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
مسافتی را به همراه بچه‌ها طی کردیم تا به بین الحرمین و اولین وعده دیدار برسیم. به‌نظرم آمد که ازدحام جمعیت و گرمای هوا کمی بچه‌ها را کلافه کند، اما پذیرایی مفصل سیب زمینی و کباب و انواع خوراکی‌های خوشمزه در مسیر آن‌ها را حسابی مشغول کرد. به خیابان روبه روی حرم حضرت عباس علیه السلام رسیدیم و دیدار گنبد زیبای ایشان دلم را برد. همین‌طور که همراه انبوه جمعیت جلو می‌رفتیم، در دو طرف خیابان قدم به قدم آب خنک پخش می‌کردند. رفتم جلو تا دو لیوان آب برای بچه‌ها بگیرم لیوان را که برداشتم، مرد خادم از دستم گرفت و گفت: «لاتبارد» و دو لیوان آب یخ برایم درآورد و به دستم داد و گفت: «مای بارد» یعنی حتی حواسشان بود که تشنگان حتما با آب خنک سیراب شوند.☘🧊 با لیوان‌های آب خنکی که در دستم بود به سمت حرم برگشتم.🧊🧊 چشمانم که به گنبد حضرت عباس افتاد بغض راه گلویم را بست. تمام روضه های عطش که شنیده بودم جلوی چشمانم آمد و اشک در چشم‌هایم حلقه زد خادمان ساقی العطاشی درمقابل ارباب‌شان چقدر خوب درس پس می‌دادند. و حقیقتا این صحنه فراوانی آب و سیراب شدن زائران در مقابل حرم سقا برایم سراسر روضه و اشک بود.😭😭💫😭😭 r_naraghi77 🇮🇷 نهضت مادری اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ @nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein