#امام_باقر_ع_شهادت
زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت
گوشهی حجره تو را سخت به زحمت انداخت
داری از درد چه بدحال به خود میپیچی
مثل لب تشنهی گودال به خود میپیچی
چه غریبانه کف حجره زمینگیر شدی
چقدر بیشتر از سن خودت پیر شدی
زهرِ ملعون، چه به روزِ جگرت آورده
خندهی حرمله را در نظرت آورده
خواستی آب بنوشی، جگرت تیر کشید
عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید
زهر نه، گریهی بسیار تو را خواهد کشت
روضهی دست علمدار تو را خواهد کشت
سالها رفته، ولی خوب به خاطر داری
با رقیه دلتان سوخته چندین باری
مو به مو، طعنهی اغیار به یادت مانده
ازدحامِ سر بازار به یادت مانده
دل پُر خون تو، از غصه لبالب میشد
چادری در ملأعام معذب میشد
✍ #وحید_قاسمی