در کنار شبنمی باران گریست
حل شد و آب روان شد ،رود شد
رود حل شد در دل شط فرات
دید حسین را تشنه لب مبهوت شد
عالمی را عشق تو دیوانه کرد
شبنمی را رود کرد، آواره کرد
خیلی بیتاب بودم
گفتم مگر امامم نیستی
من برایت می نویسم
شکسته پکسته
ولی قلبم با تو نیست ...
مال خودت کنم
به هر قیمتی ...
امام من
عهد می بندم
تا زنده ام برایت بنویسم
فقط زنده ام کن...
که مرده ام
مرده به تمام معنا
مرده ی متحرک
بی رنگ و سرد
مثل یخ های آویزان در دل غارهای تاریک
تو آن نوری، که کمی گرمم می کند
می خواهم بسوزم برایت
فقط برای تو بسوزم
و بگریم
و بمیرم
ای سوخته ی اشک های روان
به خون دیده ات قسم عشق را فهمیدم
در نگاهت ...
می خواهم عاشقت شوم
مرا بپذیر...
واز خود مرانم
سماور مجلست را در خواب دیدم
که می جوشید...
چون جوشش درون آشفته ام
چای آن را دم میکنم
کفش ها را جفت...
ودلم را زیر پایت می گذارم
فقط بیا کمی آرامم کن
تو را در خواب دیده ام
از کودکی می شناسمت
دست از دست رفته ام را بگیر
آرامم کن
فقط کمی کنارم باش ❤️
من قانعم ...
مطمئن باش...🌱
#شعر#دلنوشته
#ط_موحدی«مهدا»
https://eitaa.com/neroly1402
🪴🪴🪴