#داستانکهای_پندآموز
❣️فردى در پيش حكيمى از فقر خود شكايت مىكرد و سخت مىناليد. حكيم گفت: خواهى كه دههزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟
❣️گفت: البته كه نه. دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمىكنم
گفت: عقلت را با دههزار درهم، معاوضه مىكنى؟
گفت: نه
گفت: گوش و دست و پاى خود را چطور
گفت: هرگز...
❣️گفت: پس هم اكنون خداوند، صدهاهزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شكايت دارى و گله مىكنى؟! بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوشتر و خوشبخت تر از بسيارى از انسانهاى اطراف خود مىبينى.
❣️پس آنچه تورا دادهاند، بسى بيشتر از آن است كه ديگران را دادهاند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيشترى هستى...!!!
💕🧡💕
#داستانکهای_پندآموز
«امروز روی تخت بیمارستان نشستهام و منتظرم که عملم شروع شود اما به طریق عجیبی احساس میکنم فوقالعاده آدم خوششانسی هستم. تا قبل از این هیچ مشکل جسمی نداشتهام. من زنی ۶۹ ساله در آخرین اتاق این راهرو قبل از بخش کودکان این بیمارستان هستم.
طی چند سال گذشته دهها بیمار سرطانی را دیدهام که با ویلچر یا تخت اینطرف و آنطرف برده میشوند. هیچکدام از این بیماران بیشتر از ۱۷ سال سن نداشتند.»
این جملات اولین سطرهای دفترچه خاطرات مادربزرگم بودند. ده سال پیش این صفحه را کپی گرفتم و آن را به دیوار اتاقم چسباندم تا یادم باشد همیشه چیزی هست که برای آن شکرگزار باشیم.
💗🍃و اینکه زندگیام خوب بگذرد یا بد، هر روز باید شکرگزار از این زندگی از خواب بیدار شوم چون یک نفر جایی بخاطر زندهماندنش شدیداً در کشاکش است.
🌺🍃حقیقت این است که خوشبختی، نداشتن مشکل نیست، توانایی کنار آمدن با آنهاست.
💕💙
#داستانکهای_پندآموز
مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت:
«وقتی این همه #اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.»
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت:
« وقتی این #بیماری ها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! »
🌙انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون
#سلامتی
#خانواده
#عشق
#شادی
#باهم_بودن
#انرژی_جوانی و ...
همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده ...
هرگز #داشته_هایت را دست کم نگیر و با داشته های دیگران #مقایسه_نکن.
💕❤️💕
#داستانکهای_پندآموز
🌸🌿روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تختهسیاه کرد:
9*1=7
9*2=18
9*3=27
9*4=36
9*5=45
9*6=54
وقتی کارش تمام شد به دانشآموزان نگاه کرد، آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند. وقتی او پرسید چرا میخندید، یکی از دانشآموزان اشاره کرد که معادله اولی اشتباه است.
✔️معلم پاسخ داد: "من معادله اول را عمدا اشتباه نوشتم، تا درسی بسیار مهم به شما دهم. دنیا با شما همینگونه رفتار خواهد کرد. همانطور که میبینید من 5 معادله را درست نوشتم، اما شما به آنها هیچ اهمیتی ندادید!
همهی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید و من را قضاوت کردید.
دنیا همیشه به خاطر موفقیتها و کارهای خوبتان از شما قدردانی نمیکند، اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما برخورد خواهد کرد.
🌿پس قویتر از قضاوتهایی که همیشه وجود خواهند داشت باشید!"
💕🧡💕