#سیره_شهدا. 🌺🌺🌺
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸 ادامه مطالب.......🌸
«« زیارت امام رضا علیه السلام»»
«راوی علی تورجی زاده و دوستان شهید»
آخرین روزهای اسفند 1365 فرا رسيد. کمتر کسی باور میکرد که سن
محمدرضا بیست و دو سال باشد! فکر میکردند سن او حداقل ده سال بیشتر
است. سر و دست و صورتش پانسمان شده بود!
َ
این بار شدیدتر از قبل از ناحيه صورت و پا و ريه مجروح شده بود. وقتی
حساب کردم دیدم این دهمین باری است که محمد مجروح شده!
چند روزی در تعطیلات عید اصفهان بود. با هم رفتیم بیمارستان.
دكتر پس از معاینه گفت: شما دیگر نباید به جبهه بروید! ترکشهای خمپاره
در اطراف ریه شما قراردارد! خیلی خطرناک است.
اما محمد توجهی نکرد.کارش در اصفهان شده بود رفتن به سر مزار دوستان
شهیدش. بیشتر از همه سید رحمان.
میگفت: از اینکه به منازل شهدا سر بزنم خجالت میکشم. خسته بود و دل
شکسته. میگفت: توی گلستان شهدا بیشتر از داخل شهر رفیق دارم.
از خانه کمتر خارج میشد. ديگر از زندگي روزمره بدش ميآمد.
وقتي مي ديد عده اي از صبح تا شب به دنبال دنيا هستند به حالشان افسوس
ميخورد.
مجلس دعای توسل در گلستان شهدا برقرار شد. محمد مشغول خواندن بود.
اما لحن خواندن های او تغییر کرده!
اشک میریخت و از عمق جان ناله میزد. همیشه برای پیروزی رزمندگان
دعا میکرد. اما این بار بیشتر دعایش آرزوی شهادت بود.
میگفت: خدایا دیگه طاقت ماندن ندارم. دنیا برای ما تنگ و کوچک
شده!
واقعًا همینطور بود. محمد مثل کبوتری شده بود که در قفس زندانی اش
کردهاند.
دوستانش تماس گرفتند. قرار شد با آنها به مشهد برود.
محمد حداقل سالی یکبار را به مشهد میرفت. اما این بار به خاطر مجروحيت
نمی توانست ساک خودش را حمل نمايد. این توفیق نصیب من شد که با آنها
بروم.
در راه با آقای سقائیان نژاد که از بچه های همرزمش بود صحبت کرد.
میگفت: هر وقت مشهد آمدی برنامه ریزی کن!
هر روز از داخل رواقها و صحنها زیارتنامه بخوان. فقط روز آخر داخل
حرم برو. کاری کن که زیارت آقا برایت عادی نشود.
دوستانش ميگفتند: محمد در مشهد داخل حرم نمی آيد! هميشه داخل
صحن گوهرشاد می نشيند و از همانجا دعا میخواند.
صبح روز اول زيارت بود. محمد زودتر از بقیه بلند شد. جلوجلو راه افتاد.
ساعتی تا اذان صبح مانده بود.
در راه صورتش خیس از اشک بود. اذن دخول را خواند. از صحن گوهرشاد
وارد حرم شد! من هم باتعجب به دنبالش بودم!
حالت عجیبی داشت. گویی فقط آقا را میدید. از میان جمعیت جلو آمد. به
نزدیک ضریح مطهر رسید. همانجا ایستاد.
بعد با امام رضا علیه السلام مشغول صحبت شد. گویی آقا در کنارش ایستاده. اشک
میریخت و حرف میزد.
سپس به کناری آمد. مشغول خواندن زیارتنامه شد. يك بسته را هم متبرک
کرد. بعدها فهمیدم کفن بوده!
حال محمد خيلي تغيير كرده تعجب كرديم كه چرا همان روز اول به كنار
ضريح آمد؟! بعدها خودش گفت: همان شب اول آقا را در خواب ديدم.
فرمودند: بيا داخل حرم و حاجت خود را بگير!
٭٭٭
برادر شاطري ميگفت: آن سال زیارت باصفایی بود. چند روزي مشهد
بودیم. محمد صبحها بعد از نماز در صحن گوهرشاد زیارت عاشورا میخواند.
جمعیت زیادی اطراف ما جمع میشد.
شب آخر هم داخل صحن، مجلس دعا گرفتیم. محمد با آن صدای ملکوتی
مداحی میکرد.
بچهها همه اشک می ریختند. این بار هم جمعیت زیادی اطراف ما جمع شده
بود.
محمد در اين سفر آنچه مي خواست از آقا گرفت.
ادامه دارد.............
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
🆔 @m_setarehha
غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم ،
من رو هول بده تو آب!*
فرمانده گفت اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي.
🌺غواص جواب داد:
نه ، پاي حرف امام ايستادم . فقط مي ترسم دلم گير خواهر کوچولوم باشه. آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم.
*والفجر8، اروند رود وحشي،فرمانده تا داد زد يا زهرا ،غواص قصه ما اولين نفري بود که توی آب پريد ! و اولين نفري بود که به شهادت رسيد* !
#سیره_شهدا
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@nesfejahan_Es