ماجرای یک کامنت نصفه شبی
با عرض ارادت و عمق ارادت، بی وتن بهترین رمان فارسی است که تا به حال خواندم...البته سال ۹۳ خواندم ولی هنوز دارم با آن زندگی می کنم، با ارمیا معمر در خیابان فیفث اونیو در کاندومیم خودش در کنار دکتر خشی و ...یادم نمی رود امتحان فارماکولوژی داشتم فردایش و شب قبل از آن روی بالکن اتاق طبقه سه بی وتن میخواندم...یادم نمی رود که راسته خیابان دانشگاه و ابن سینا را می رفتم و می پرسیدم کتاب بیوتن(bioبخوانید)دارید و همه می خندیدند، آخر یک کتاب فروشی سر چهارراه دکترا بود که گفت آقاجان آن بی وطن است، گفتم پس چرا با این ت نوشته، گفت امیرخانی همینجوری است، مریض است، تعمدی غلط املایی می نویسد...یادم نمی رود که کتاب ارمیا را در کتابخانه ای در دانشکده پیدا کردم و اصلا اسم نویسنده را نمیشناختم و چون نوشته بود داستان است و سبک بود و آن قفسه هیچ صاحبی نداشت و نباید ثبت می کردی و باید به وجدان خود پاسخ می دادی و برمیگرداندی ...آن کتاب را برداشتم و دست به مهره شدن همانا و بازی همانا و نمک گیر شدن پای سفره همه کتاب های امیرخانی همانا....البته دروغ چرا حالا که فکر می کنم، اولین کتابی که از او خواندم وقتی بود که دبیرستان بودم، علی آقا استاد عزیز ما در زیرزمین مسجد زینبیه شاهرود آن کتاب را به دستمان داد....هیچ وقت فکر نمی کردم روزی او را از نزدیک ببینم که سال ۹۶ در مدرسه اسلامی هنر دیدم، هیچ وقت فکر نمی کردم یک روز بشوم راننده اش...که نشدم ، سید احمد مدقق و رفقایش وقتی خواستند امیرخانی را به قم بیاورند به من گفتند تو می توانی او را بیاوری، گفتم آری ....بعد زنگش زدم و گفت
نه لازم نیست به خاطر من این همه راه بیایید و خودتان را به زحمت بیاندازید...خودم می آیم....بعد ها فکر نمی کردم که یک روز زنگ بزنم و بتوانم با او مصاحبه بگیرم پیرامون کتاب و کتابخوانی....به امیرخانی به خاطر داشتن مخاطبانی چون خودم...حسودی می کنم، چون آمدم بهخوان زیر پست یک بنده خدایی، یک بنده خدا دیگری گفته بود امیرخانی هم حس همان کتاب های ...را می دهد و دیگری گفته بود نه امیرخانی فقط یک کتابش خوب بود آنهم ارمیا، بیوتن را گذاشته بود و استیکر یک آدمی گذاشته بود که انگار آبغوره کپک زده خورده و لب هایش را شبیه جوراب شسته چلانده شده کرده، آری آمدم یک کامنت بنویسم که دیدم نیم ساعت است دارم می نویسم ساعت یک و خورده ای از شب گذشته و فردا باید چون خمیر ور نیامده که به زورجوش شیرین پف کرده، صورت پف کرده ام را از زیر پتو دربیاورم و به سر کار بروم....ظاهراً دیگر نمی توانم این کامنت را در بهخوان بگذارمظس و باید پست اش کنم بعدش هم در کانال ام می گذارم، با اینکه میدانم امیرخندان پیام می دهد بابا ماروکشتی با این رضا امیرخانی، ولی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
#کامنت #پست #ر_مثل_رضا