در جريان جنگ جمل وقتى طلحه و زبير بصره را به خيال خام خود فتح كردند , اولين كارى كه كردند در بيت المال را باز كرده اند . آن روز اسكناس رائج نبود با شمش طلا و نقره و احيانا يك مقدارى مسكوك معامله مى كردند . ديدند يك تلى از طلا و نقره هست , وقتى چشمشان به طلا و نقره افتاد , گفتند ما به مقصد رسيديم و پيروز شديم . سپاهيان حضرت امير سلام الله عليه كه دفاع كردند و حمله كردند و بصره را گرفتند حضرت على ( ع ) وارد همين بيت المال شد . در مقابل كوهى از طلا و كوهى از نقره , فرمود : يا صفراء يا بيضاء غرى غيرى [14] . فرمود : اى كوه طلا ! اى كوه نقره ! اى سفيد ! اى زرد ! على را فريب ندهيد . من را نمى توانيد فريب بدهيد . براى آنكه من كل دنيا را سه طلاقه كرده ام , تا چه رسد به شما . اينكه فرمود من دنيا را سه طلاقه كردم آيا مقصودشان حكومت بود ؟ ايشان كه براى حكومت تلاش مى كردند , كه داشته باشند . خلافتى كه براى اجراء حق باشد دنيا نيست . حكومتى كه براى اجراء عدل و داد باشد , دنيا نيست . چه اينكه تا جائى كه ممكن بود بيل مى زدند و قنات و نهر و چاه احداث مى كردند . تمام تلاش و كوشش حضرت على ( ع ) اين بود كه آن باغ هاى خود را با آب شخصى آبيارى كند , پس اين ها دنيا نيست . آن تعلق كه مى گوئيم اين مال من است , اين دنيا است . چون اين يك امرى اعتبارى است .
اسرار عبادات نویسنده : جوادی آملی، عبدالله جلد : 1 صفحه : 73
نکته ادبیاتی در آیه ی قران
يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَت
مىدانيم معمولا در ادبيات عرب از زنى كه كودك خود را شير مىدهد تعبير به" مرضع" مىكنند «1» ولى همانگونه كه جمعى از مفسران و بعضى از ارباب لغت نوشتهاند، گاه اين كلمه به صورت مؤنث (مرضعه) آورده مىشود تا اشارهاى باشد به همان لحظه شير دادن، و به تعبير ديگر مرضع به زنى مىگويند كه مىتواند بچه خود را شير دهد، اما مرضعه مخصوص زنى است كه پستان خود را به دهان كودك شيرخوارش نهاده و در حال شير دادن است! «2».
بنا بر اين تعبير فوق در آيه نكته خاصى دارد زيرا مىگويد: شدت وحشت زلزله رستاخيز آن قدر زياد است كه حتى اگر مادر پستان در دهان كودك شير خوارش داشته باشد، چنان متوحش مىگردد كه بى اختيار، پستان از دهانش بيرون كشيده، فراموشش مىكند!
تفسیر نمونه
از عمر دنیا چیزی دیگر نمانده است:
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ص آمده است كه روزى بعد از عصر و نزديك غروب آفتاب براى يارانش خطبه مىخواند فرمود:
" سوگند به كسى كه جان محمد ص به دست او است آنچه از دنيا گذشته نسبت به آنچه باقى مانده مانند مقدارى است كه امروز شما گذشته نسبت به آنچه باقى مانده است و مىبينيد كه جز مقدار كمى باقى نمانده است"
و الذى نفس محمد (ص) بيده مثل ما مضى من الدنيا فيما بقى منها الا مثل ما مضى من يومكم هذا فيها بقى منه، و ما بقى منه الا اليسير:
طولانی بودن روز قیامت
تَعْرُجُ الْمَلَئكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فىِ يَوْمٍ كاَنَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ(4)
در حديثى از" ابو سعيد خدرى" آمده است كه بعد از نزول اين آيه كسى عرض كرد اى رسول خدا! چقدر آن روز طولانى است؟ فرمود:
و الذى نفس محمد بيده انه ليخف على المؤمن حتى يكون أخف عليه من صلاة مكتوبة يصليها فى الدنيا:
" قسم به كسى كه جان محمد به دست او است آن روز براى مؤمن سبك و آسان مىشود آسانتر از يك نماز واجب كه در دنيا مىخواند"
تفسیر نمونه
اميرى از اميران خوارزمشاه اسبى گزيده و بسيار زيبا داشت. بامدادى در ميان موكب ملوكانه سوار بر اسبش بود كه خوارزمشاه چشمش به آن اسب افتاد. شكوه و رنگ زيباى اسب چشم شاه را خيره كرد و عقل او را به بيراهه كشيد.
شاه وقتى به منزل بازگشت، با خواص خود درباره آن اسب سخن گفت و علاقه خويش نسبت به آن اسب را ابراز كرد و بالأخره گروهى را مأمور ساخت تا به هر وسيله ممكن، اسب را از امير گرفته، نزد وى بياورند.
مأموران چونان صاعقه، به خانه امير فرود آمدند و او را مجبور كردند كه اسب را به آنان بسپارد. امير در مقابل زور، چارهاى جز تسليم نيافت. ولى دلباختگى او به اسبش، او را واداشت كه به وزير شاه، عماد الملك متوسل شود. وزير كه به حسن تدبير شهرت داشت و در نزد شاه همچون پيغمبرى محترم، مورد احترام بود، براى رفع ظلم از امير تدبيرى انديشيد، بدين منظور به حضور خوارزمشاه رسيد. در اين هنگام بود كه مأموران اسب را كشانكشان به حضور شاه آوردند، چون شاه لختى از تماشاى اسب حيران شد، رو به عماد الملك كرد و گفت: اى برادر، اين اسب خوبى است! گويى از بهشت آمده است.
اينجا بود كه وزير تدبيرش را پياده كرد و به شاه گفت: شاها! اگر انسان دل در گرو چيزى نهد، آن چيز اگر ديو هم باشد در نظرش فرشته جلوه مىكند. البته اين اسب هم زيبا است ولى اگر خوب دقت كنى مىبينى كه سر آن اسب تناسبى با اندامش ندارد، گويى كه سرش شبيه گاو است.
اين حرف وزير در دل شاه اثر گذاشت؛ بهطورىكه زيبايى اسب را در نظر شاه خوار و ناچيز نشان داد، خداوند از سخن وزير پردهاى ساخت و بر چشم شاه افكند، همان پردهاى كه حتى مىتواند ماه منير را در چشمها تيره و تار كند.
گفت سلطان اسب را واپس بريد
زودتر زين مظلمه بازم خريد
با دل خود شه نفرمود اين قدر
شير را مفريب زين رأس البقر
پاى گاو اندر ميان آرى، ز داد
رَو ندوزد حق بر اسبى شاخ گاو
بس مناسب صنعت است اين شهره ز او
كى نهد بر جسم اسب او عضوِ گاو
☘️هرگز گنهکاری را مأیوس مگردان پس بسا رو آورنده بر گناه خود که برای او به آمرزش ختم گردیده.
🌷و بسا رو آورنده بر عملی که او فاسد کننده آنست که در آخر عمرش برای او به آتش ختم گردد.
🍃لا تؤیسنّ مذنبا فکم عاکف علی ذنبه ختم له بالمغفره.
🌱و کم مقبل علی عمل هو مفسد له ختم له فی آخر عمره بالنّار.
قبر کجاست؟
بیان علامه حسن زاده آملی ره
و اگر اهل اشارتى روايات وارده در سرازيرى قبر و فشار قبر و مسائله در قبر و ديگر امورى كه همه بقبر اسناد مييابد از اين قبيل بدان يعنى آن فشار و احوال ديگر بر حقيقت شخص وارد است كه ادراكات او است ولى در تمثل خود آنهمه را در قبرش مى بيند يعنى آنچه همه را در عالم قبرش مينگرد اما قبر او يعنى قبر مربوط به شخص او كه متمثل و متحقق در صقع نفس او است كه در وعاء ادراك او است، كه اگر چنانچه زنده اى را با او در اين قبر خاكيش بگذارند اين زنده هيچيك از آن احوال و اهوال را نه ميبيند و نه ميشنود زيرا اين قبر ظرف عذاب يا ثواب مرده نيست بلكه ظرف ثواب و عقاب را در قبر خودش مى بيند و يا اگر مؤمن و كافرى هر دو را در يك قبر بگذارند براى آن قبرش روضة من رياض الجنة است و براى اين قبرش حفرة من حفر النار است چون قبر هر يك جدا است اگر چه هر دو در يك قبرند.
فصوص الحکم
افلاطون گفته است: إنَّ شاهِقَ المَعرفة اشمخ من أن يطير اليه كل طائر و سرداق البصيرة احجب من أن يحوم حوله كل سائر
(رساله زينون كبير ص 8 ط حيدر آباد).
جناب كلينى در اصول كافى باسنادش روايت كرده است كه:
سئل على بن الحسين عليهما السلام عن التوحيد فقال ان الله عزوجل علم أنه يكون فى آخر الزمان أقوام متعمقون فأنزل الله تعالى قل هو الله أحد والايات من سورة الحديد الى قوله و هو عليم بذات الصدور فمن رام وراء ذلك فقد هلك (ج 1 معرب ص 72).
امير عليه السلام در اوليت حق جل و على فرمود (خطبه 161 نهج چاپ تبريز ص 1 34) ليس لاوليته ابتداء ولا لازليته انقضاء هو الاول لم يزل و الباقى بلاأجل.
و نيز فرمود (خطبه 83 ص 57 چاپ مذكور) الاول لاشى قبله والاخر لاغاية له.
و نيز فرمود (خطبه 92 ص 75 چاپ مذكور) الاول الذى لاغاية له فينتهى، ولاآخر له فينتهى، ولا آخر له فينقضى.
و از اين گونه تعبيرات شريف و لطيف در اين معنى دقيق اوليت و آخريت از اهل بيت وحى بسيار روايت شده است.
فارابى در تعليقات (ص 12 ط حيدر آباد) عبارتى جامع در اول و آخر آورده است كه:
هوالاول والاخر لانه هو الفاعل و الغاية، فغايته ذاته، و ان مصدر كل شى عنه و مرجعه اليه.
آیا خون کمتر از یک بند انگشت در لباس و بدن امام جماعت نیز معفو است؟
پاسخ :خون کمتر از درهم در بدن و لباس و بدن امام جماعت نیز معفو است.
آیت الله مکارم شیرازی
(الفائدة السادسة) ترويح النفس و إيناسها بالمجالسة و النظر و الملاعبة، و في ذلك راحة للقلب، و تقوية له على العبادة، فإنّ النفس ملول، و هي عن الحق نفور، لأنه على خلاف طبعها، فإذا كلفت المداومة بالإكراه على ما يخالفها حجت و ماتت.
قال أمير المؤمنين عليه السّلام: إنّ للقلوب إقبالا و إدبارا، فإذا أقبلت فاحملوها، على النوافل و إذا أدبرت فاقتصروا بها على الفرائض [2] [3] فإنّ القلب إذا أكره عمى [4].
و إذا روّحت باللّذات في بعض الأوقات قويت و نشطت، و في الاستيناس بالنساء من الاستراحة ما يزيل الكرب و يروح القلب، قال تعالى «وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِيَسْكُنَ إِلَيْهٰا» [3].
و قال صلّى اللّه عليه و آله: ما تلذّد الناس في الدنيا و لا في الجنة بشيء أشهى عندهم من النساء، لا طعام و لا شراب [6].
و عنه عليه السّلام: ثلاثة للمؤمن فيها راحة، دار واسعة توارى عورته و سوء حاله من الناس، و امرأة صالحة تعينه على أمر الدنيا، و ابنة تخرجها إما بموت أو تزوج.
و عن علي عليه السّلام روّحوا القلوب فإنها إذا كرهت عميت
و عن النبي صلّى اللّه عليه و آله: و على العاقل أن لا يكون ظاعنا إلّا في ثلاث، تزوّد لمعاد، أو مرمة لمعاش، أو لذّة في غير محرّم [2].
و عنه عليه السّلام: و على العاقل أن يكون له ثلاث ساعات، و ساعة يناجي ربّه فيها، و ساعة يحاسب فيها نفسه، و ساعة يخلوا فيها لمطعمه و مشربه، و هذه عون على تلك الساعتين [3].
و قال عليه السّلام: لكلّ عامل شرة و لكلّ شرة فترة، فمن كانت فترته إلى سنتي فقد اهتدى [4].
و الشرة بالشين المعجمة و الراء المهملة المشدّدة، و الجدّ و المكايدة بجدة و قوة، و ذلك في ابتداء الإرادة، و الفترة الوقوف للاستراحة.
و قال عليه السّلام: حبّب إليّ من دنياكم هذه، الثلاث، الطيب و النساء و قرة عيني في الصلاة [5].
و قال بعض العلماء: و ذلك لترويح القلب، و يعرف ذلك من جرّب إتعاب نفسه في الأفكار و الأذكار، و صنوف الأعمال.
و لعمري في الشهوة حكمة سوى ما يبعث عليه من الفوائد التي عدّدناها، و هو ما في قضائها من اللّذة التي لا يوازيها لذة لو دامت، فهي مشبهة على اللذات الموعودة في
المهذب البارع في شرح المختصر النافع نویسنده : ابن فهد الحلي جلد : 3 صفحه : 172