eitaa logo
گاه نوشته های دل💕
190 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
475 ویدیو
1 فایل
مهمان ما باشید.... کمی این طرف تر... حوالی دل... ارتباط با ادمین👇 @M12_m18
مشاهده در ایتا
دانلود
یک جهان راز نهفته است در چشم‌های خسته‌ی تو(: ❤️‍🩹 @Neveshtehaidel
ای خدای پر زور من:) قول میدی اشکِ بعدی اشکِ شوق باشه ؟؟؟💔😔
طرف اومده اداره ، بازوش چا.قو خورده بود ، گفتم کی زده؟ تعریف کرد ، گفت برو صبحانه بخر ، منم چند جا رفتم تعطیل بود ، تابرگردم نون سرد شده بود ، یهو دستشو بلند کرد ندیدم چاقو دستشه ، تا به خودم اومدم دیدم پر خون شده دستم🤦‍♂️ گفتم با رفیقت زندگی میکنی؟خونه مجردی داری؟ گفت زنم زده🫤 هیچی دیگه خدا منو ببخشه زدم زیر خنده😂 گفتم زنت چاقو زده، حالا چرا شکایت کردی؟ گفتم بابا تگهش دار این زن بعدا به دردت میخوره، میتونی چک پاس کنه برات😂😂😂😂 پ.ن: آقایون حواستون باشه ،مخصوصا تازه کارا که بعد سخنرانی شروع کردید به شستن ظرفا ، مراقب باشید ظرفی رو نشکونید، رفتید نون بگیرید حواستون باشه سرد نشه خشک نشه😂یهو دیدید خانومی جونتون با قمه اومد سراغتونا😂 از من گفتن بود😉❤️ @Neveshtehaidel
بسم الله....
نازم به آن سلیقه که با خط ناب خویش روی عقیق سبز یمن یاحسن(ع) نوشت😍 @Neveshtehaidel
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم میگیره ، حتی آقام شعر قدم قدم نداره ..!💔 قدم قدم ، با یه علم ، یه شب میریم تو صحن زیبایِ حسن ..:) @Neveshtehaidel
در گوشه ی صحن تو دلم جا مانده ست😭💔
فک کنم اون موقعی که شانس در خونه ی منو میزد من هندزفری تو گوشم بود صدای درو نشنیدم🙂😃 @Neveshtehaidel
سال نو میلادی تون مبارک🥲💔 @Neveshtehaidel
خواهید اگر جوان امروز، پیدا کند از شرر خلاصی در مدرسه های شیعه باید، تدریس شود علی شناسی🥺😍❤️ @Neveshtehaidel
گونه‌هایت مثل بِه خوش‌رنگ و بو و مزه است گریه وقتی می‌کنی این‌ گونه بِه‌ تَر می‌شود...!😍 @Neveshtehaidel
امشب به طور کاملا اتفاقی یاد یه عارف بزرگی به اسم « » سید بزرگ منطقه خلخال و طارم افتادم... گرچه به نظر من اتفاقی بود ولی قطعا حکمتی داشت، شاید باز شدن گره ما به دست این سید بزرگوار باشه... تصمیم گرفتم از امشب هر روز یه بخشی از زندگینامه و کرامات این سید بزرگوار و پدرشون رو براتون بذارم... به شدتتتتتت توصیه میکنم بخونید خیلیییی خیلیییی جالب و عجیبه💔 حتما پیگیر باشید☺️
☘«سید رضا معراجی و فرزندش سید احمد معراجی»☘ سید احمد متولد روستای نوکیان (NowKian) و فرزند سید رضا معراجی است. آن طور که معلوم است سید رضا معراجی در زمان رضاشاه رئیس حوزه علمیه زنجان بوده و بر سر مساله «کشف حجاب» با فرمانداری زنجان درگیر می شود و سید احمد به یاری پدر می شتابد. فرماندار زنجان دستور بازداشت سید رضا و فرزندش سید احمد را می دهد. از همان شب اول بازداشت سید رضا و فرزندش، کابوسهای شبانه فرماندار شروع می شود و هر شب نفخ می کند. فرماندار زنجان موضوع کابوسهای شبانه و نفخ خود را با مادرش در میان می نهد و به مادرش می گوید از زمانی که این دو سید را زندانی کرده ام کابوس می بینم؛ کاهی در عالم رویا این دو سید را می بینم که در کنار تخت من ظاهر می شوند و بلافاصله شکمم نفخ می کند. فرماندار زنجان بعد مشورت با مادرش تصمیم می گیرد ماجرا را به رضاشاه خبر دهد. او به رضاشاه چنین خبر می دهد که دو سید را زندانی کرده ام و از زمانی که زندانی کرده ام بیمار شده ام. اگر آنها را آزاد کنم مورد غضب شما قرار خواهم گرفت و اگر آزاد نکنم بیماری ام ادامه خواهد یافت، بنابراین اجازه استعفا از خدمت شما را دارم. رضاشاه بعد شنیدن این خبر به فرماندار دستور می دهد که آن دو سید را آزاد کرده و به یک جای دور تبعید نماید. به دنبال این ماجرا ، فرماندار شخصا به حضور سید رضا و سید احمد رفته و حکم شاه مبنی بر تبعید این دو سید را به آنها نشان می دهد. سید رضا با دیدن حکم تبعید از فرماندار در خواست می کند که آنها را به روستای «نوکیان» تبعید کند به این دلیل که آنجا محل تولد فرزندم سید احمد می باشد. فرماندار با درخواست سید رضا معراجی موافقت می کند و انها را به این روستا تبعید می کند. ☺️👌 @Neveshtehaidel
بسم الله الرحمن الرحیم ☘
۱۲۰ تا بازدید👌☺️ تازه اول داستانه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوهر نابِ علی😍 رفتی به جای علی تو خودت قیامتی به ولای علی😍 بهترین مادر دنیا قربونت برم🤩😍🥳 @Neveshtehaidel
🔸 هدیه روز زن روز زن می‌آید و من باز آقا می‌شوم بهترین مردی که دارد کل دنیا می‌شوم احترام همسرم چون هست واجب، چندبار تا کمر در احترام همسرم تا می‌شوم می‌برم از یاد خود این را که شیری گُنده‌ام می‌شوم موشی که توی مُشت هم جا می‌شوم من که خُلقی زهرماری داشتم در طول سال روز زن شیرین‌تر از طعم مربا می‌شوم من که در می‌رفتم از کوره پس از حرف‌ زنم صابر و آرام و مظلوم و شکیبا می‌شوم من که در عمرم نشُستم ظرف و رخت خانه را تا که ظرف و رخت می‌بینم خودم پا می‌شوم باکمال شوق بهر دیدن مادر زنم تا زنم گوید: «بریم امشب» مهیا می‌شوم روز زن تا کادویی غیر از النگو می‌دهم کادو گردد باز و من چون قبل رسوا می‌شوم😂 @Neveshtehaidel
. ایشالا که کادوهاتون رو آماده کردید دیگه؟😅
چند وقته پیش رفته بودم آزمایشگاه، دکتر آزمایشگاه تا دید لاغرم گفت وای چطوری ازت رگ پیدا کنم😅 گفتم هرجا میرم همینو میگن😂 گفت چقد قشنگه خدا تو رو با قلم ظریفش نقاشی کرده🥺👌😍 اونجا واقعا یه لحظه با خودم فک کردم که تا حالا همچین چیزی به ذهنم نرسیده بود و چقد ناشکری کردم بابت این موضوع... در حالی که شاید میشد با دید بهتر و قشنگ تر نگاه کرد. مثل همین که خدا منو و امثال من رو با قلم ظریفش نقاشی کرده و بقیه که تپل ترن رو با قلم بزرگ تر... واقعیت همینه... همگی نقاشی خدا هستیم به سبک های مختلف... یکی لاغر تر و یکی چاق تر... یکی قد کوتاه و یکی قد بلند... همه اش زیباست چون خدا خواسته واسه هرکدوممون یه جور سلیقه به خرج بده😍 کاش یاد بگیریم شاکر باشیم😞👌
و هفته دوم از دوره ی سوم تلاوت سوره یس هدیه به شهید بزرگوار سید مجتبی صالحی خوانساری
☘تلاوت سوره ی یس☘ هدیه به روح شهید سید مجتبی صالحی خوانساری🌱 به نیت ظهور امام زمان و برآورده شدن حوائج همگی🌷 🪴تلاوت کنید🪴 @Neveshtehaidel