eitaa logo
گاه نوشته های دل💕
200 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
484 ویدیو
1 فایل
مهمان ما باشید.... کمی این طرف تر... حوالی دل... ارتباط با ادمین👇 @M12_m18
مشاهده در ایتا
دانلود
☘مقبره سید احمد معراجی☘ سید احمد معراجی در شب هنگام درگذشت و فردا صبح همانگونه که خود به خواهرزاده اش گفته بود، شخصی به نام «سید هاشمی» می آید و نمازش را می خواند و صد تومن پول را به او می دهند. علی(نوه ی خواهر سید احمد) می گوید که ما از یک طرف غم زده بودیم و از طرف دیگر مشغول مهمانها. به فکرمان نرسید که بپرسیم این سید هاشمی که بود ولی بعد از سالها یکی از اهالی روستای «برندق» به من گفت که چنین شخصی را در راه بین اِسبو و برندق در همان روز برگزاری نماز دیده است و دیگر نفهمیدیم که آن سید که بود. علی(خان) میگوید: خان دایی در شهریور 41 شمسی درگذشت و در روستا آبی برای شستن پیکر خان دایی نبود. اهالی تصمیم گرفتند که از «برندق» آب بیاورند. هنگامی که برای اینکار اقدام کردند دیدند که در ورودی روستا چشمه آبی جوشیده و دیگر برندق نرفتند. ☺️👌 @Neveshtehaidel
. سعی کردم خلاصه ای از زندگی این سید بزرگوار رو بگم... قطعا زندگینامه ی ایشون گفتنیِ خیلی زیادی داره ولی من سعی کردم خلاصه بگم تا دوباره برگردیم به کرامات این سید هم در زمان حیات و هم بعد از فوت ایشون... امشب بخش بعدی رو هم از کرامات ایشون میذارم براتون...
☘ عاقبت خیانت در امانت☘ يكي از اقوام در مدح و ستايش اين سيد والامقام چنين مي‌گفت: روزي اين عالم فرزانه به منطقه طارم رفته بود. از آنجا كه در منطقه شناخته‌شده و شهره عام و خاص بوده، چند نفر به نيت برآورده شدن حاجتشان، چندين رأس گوسفند نذر مي‌كنند و به سيداحمد مي‌دهند. سيد در ميانه‌ي راه كه به روستاي چنارلق مي‌رسد، از فرط خستگي راه، گوسفندان را به چوپاني در صحرا مي‌سپارد تا اينكه روزهاي بعد، به دنبالشان بيايد. چوپان از حسن اعتماد سيد والامقام سوءاستفاده مي‌كند و به دوست همراهش مي‌گويد كه يكي از گوسفندان سيد را سر ببريم و استفاده كنيم و به ايشان بگوييم كه گرگ خورده است. همراه چوپان چندين بار نصيحت مي‌كند كه اين كار را نكنيم؛ ولي چوپان از نيت شيطاني خود دست برنمي‌دارد و شروع به سر بريدن حيوان زبان‌بسته مي‌كند. موقع سر بريدن حيوان، طوفاني شروع مي‌شود. گوسفند به صورت نيمه‌بريده از دست چوپان فرار مي‌كند. چون چوپان در اطراف براي درست كردن چاي، آتش درست كرده بود، ناگهان تمام صحرا آتش مي‌گيرد و فوران آتش آنقدر بوده كه تمامي گله به وحشت مي‌افتند و پا به فرار مي‌گذارند. بالاخره بعد از چندين ساعت تلاش، چوپان با كمك دوست ديگرش، آتش را خاموش مي‌كنند. ☺️👌 @Neveshtehaidel
روزِ «کادو نمیخام تو اگه دوستم داشتی به حرفم گوش میکردی» مبارک😂😍 @Neveshtehaidel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ مادر دریا😍🥳🥳🤩 گوش کنید و حسااابیییی لذت ببرید😍🤩 @Neveshtehaidel
امشب یه جور خاصیه🥲 از یه طرف شهادت حاج قاسم از یه طرف ولادت حضرت مادر🥺😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقدس است مقامات مادران اما بهشت زیر قدم های مادر حسن(ع) است😍❤️ @Neveshtehaidel
چیزی تا شهادت حاج قاسم نمانده است...❤️
لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...بل احیاء عند ربهم یرزقون💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین اذانِ صبحی که حاج قاسم پر کشیده بود همینقدر گریه آوره...💔 @Neveshtehaidel
روز« تو هم لنگ عمه تی» مبارک 😂😍 @Neveshtehaidel
روز « ماماااان، یاماااان» مبارک😂😍 @Neveshtehaidel
گلزار شهدای کرمان 💔
باز هم انفجار...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آه از غمی که تازه شود با غمی دگر😭💔 @Neveshtehaidel
☘حساب بردن چارپایان از سید احمد معراجی☘ یک روز مشهدی حسن غلامی (یکی از اهالی روستای درو) به خانه‌ام آمد و به من گفت: سالار! یک نامه‌ای برایم بنویس تا کلور بروم. از کلور از مراد (نام مردی در روستای کلور) یک ورزا (=گاو نر) گرفته‌ام که عصیانگر و سرکش از آب درآمده. زمانی که یوغ را به گردنش می‌بندم خود را به تنبلی می‌زند و می‌خوابد. من هم نمی‌توانم آن حیوان را بزنم. می‌خواهم بروم کلور و این ورزا (گاو) را به مراد پس دهم و پولم را از او بگیرم. سیداحمد هم که آن روز مهمان من بود و نظاره‌گر ماجرا، به من گفت: که این آقا که هست؟ گفتم: که یک شخص کاسب و بسیار محترمی هست. سیداحمد برگشت و به مشهدی حسن گفت: مشهدی جان! کمی بیا داخل. مشهدی حسن گفت: در پایم کفش چَموش (نوعی کفش از لاستیک) است و درآوردنش برایم سخت است. سیداحمد گفت: اشکال ندارد. بیا داخل. سیداحمد به مشهدی حسن گفت: هنگامی که یوغ را به گردن ورزا (گاو) می‌گذاری گوشش را بگیر و بگو که سیداحمد معراجی می‌گوید اگر سر کار بخوابی تو را سر می‌برم. مشهدی حسن بعد از انجام این کار گفت که آن گاو دیگر سرکار نخوابید. ☺️👌 @Neveshtehaidel