مامان بزرگم وقتی شروع میکنه به دعا کردن دیگه هیچی جلودارش نیست😐😂
@Neveshtehaidel
.
اینو یه جایی خوندم ولی واقعا مادربزرگ من همینه😍😂
تو کربلا باهاش مصاحبه کردن، گفتن دعا کن برامون گفت انشاالله عاقل بشی، آدم بشی😐🤣
#بخش_پنجم
☘حساب بردن حیوانات وحشی از سید احمد معراجی☘
روزی سید احمد به روستای نساز رفته بود و به شخصی به نام حسن رضا جودی گفته که برو و برایم آهویی را شکار کن. آن مرد بعد شکار آهو با یک پلنگ مواجه شده بود و بسیار ترسیده بود. پلنگ بعد مدتی خیره شدن به مرد او را رها کرده و رفته بود. بعد آن که آن مرد از شکار برگشت سید احمد به او گفته بود آیا بعد شکار آهو پلنگ جلوی راه شما را نگرفته؟ آن مرد تایید کرده بود. سید احمد به او گفته بود که: آن پلنگ می خواست هم تو را بکشد هم شکارت را ببرد ولی من به پلنگ گفتم آن آهو را برای من شکار کرده و به خاطر من آن مرد برای شکار آمده. حق نداری به او آسیبی برسانی یا شکارش را بگیری.
#حتمااااابخونید☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
شدیم گریهکنِ روضهی حسین و حسن
یکی بدون حرم شد، یکی بدون کفن...
✍ وحید محمدی
#شب_زیارتی
@Neveshtehaidel
ولی رفتی بهشت...
گوشواره هاتو به رقیه ی سه ساله نشون ندیاااا...
کوچولوی نازم🥺😭💔
@Neveshtehaidel
عکس واقعی ریحانه
دختر کاپشن صورتی با گوشوارهی قلبی...😭😭
#کرمان_تسلیت
•┈┈••✾••┈┈•
@Neveshtehaidel
#بخش_ششم
☘خبر داشتن سید احمد از نذرهای مردم ☘
یکی از اهالی روستای نساز نذر می کند در صورت حل مشکلش یک گاو نر به سید احمد بدهد. مشکل آن شخص حل شد ولی نذرش را ادا نکرد. سید احمد روزی به روستای نساز آمده بود به او گفت چرا نذرت را ادا نمی کنی؟ آن شخص انکار کرده بود. سید احمد به او گفت : فلانی برای تو فلان مشکل پیش آمد و نذر کردی که گاو نرت را به من بدهی؟ مرد باز انکار کرد. سید احمد گفت باشد ما منتظر گله گاوها می مانیم. گله گاوها که آمد سید احمد برگشت و با نشان دادن آن گاو نذر شده به مرد گفت که این گاو را برای من نذر کردی و الان گاو پیش من می آید و سرش را روی زانویم قرار می دهد. بعد اینکه گاو به سوی سید احمد آمد و سرش را روی زانوان سید احمد قرار داد سید احمد برگشت و گفت : هر وقت می خواهید نذر کنید از چیزی نذر کنید که توان دادن آن را دارید.
#حتمااااابخونید ☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
همیشه گفتم بازم میگم😒
امتحان توهین به شعور دانشجوعه😐ینی ما شک داریم تو اصلا چیزی فهمیدی یا نه😐😂
چرا به ما توهین میکنید آخه😔😂
#بخش_هفتم
☘سید احمد می گوید: زیارت من نیا، راه خراب است☘
خانواده ای بعد 9 سال صاحب پسری شد که آن پسر دارای تومور بود و امیدی به زنده بودن آن پسر نبود. پدر آن پسر از افرادی تعریف سید احمد و کراماتش را می شنود. در دل خود سید احمد را صدا می زند و می گوید من شما را نمی شناسم ولی اگر فرزندم نجات یافت یک گوسفند سر خاکت می اورم و برایت قربانی می کنم. بعد چند روز که پسر را آزمایش می برند و نتیجه آزمایش مشخص می شود معلوم می شود که دیگر توموری وجود ندارد.
پدر تصمیم می گیرد نذرش را ادا کند. شب در خواب می بیند که سید احمد به او می گوید: سر خاک من نیا، راه خراب است. آن مرد به خوابش اعتنا نمی کند و با ماشین خانواده اش را برمی دارد و به ایسبو می رود. در بین راه به خاطر بدی راه ماشین به سمت دره سقوط می کند ولی به شکل معجزه آسایی در میان راه می ایستد و به کسی آسیبی نمی رسد. مرد می رود و چند نفر می آورد تا ماشین را از دره بیرون بیاورند.
بعد آنکه به ایسبو بر سر خاک سید احمد می رسد قربانی خود را ادا می کند و شب در ایسبو می ماند. شب در رویا سید احمد را می بیند که خیلی خسته است و دستهایش به شدت او را اذیت می کنند. می گوید یا سید احمد چه شده؟ چرا دستهایت را گرفتی؟ سید احمد می گوید: من به شما گفتم راه خراب است نیایید ولی گوش نکردید. ماشین شما که از دره داشت سقوط می کرد من رفتم و با دستام آن را نگه داشتم. الان هم دستهام به شدت درد می کند.
#حتمااااابخونید ☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
.
بارها تاکید کردم این کرامات رو بخونید و واقعا لذت ببرید... بازم تاکید میکنم اگه تاحالا نخوندید حتما بخونید🙃