از دیدن فردوسی پور آنقدر خوشحاله که یادش رفته باید برای از دست دادن بچه اش ناراحت باشه!!!😒
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که اندوه بشر بسیار است…
#حامد_عسکری
@Neveshtehaidel
یک جهان راز نهفته است
در چشمهای خستهی تو(: ❤️🩹
#حاج_قاسم
@Neveshtehaidel
طرف اومده اداره ،
بازوش چا.قو خورده بود ، گفتم کی زده؟
تعریف کرد ، گفت برو صبحانه بخر ، منم چند جا رفتم تعطیل بود ، تابرگردم نون سرد شده بود ، یهو دستشو بلند کرد ندیدم چاقو دستشه ، تا به خودم اومدم دیدم پر خون شده دستم🤦♂️
گفتم با رفیقت زندگی میکنی؟خونه مجردی داری؟
گفت زنم زده🫤
هیچی دیگه خدا منو ببخشه زدم زیر خنده😂 گفتم زنت چاقو زده، حالا چرا شکایت کردی؟ گفتم بابا تگهش دار این زن بعدا به دردت میخوره، میتونی چک پاس کنه برات😂😂😂😂
پ.ن:
آقایون حواستون باشه ،مخصوصا تازه کارا که بعد سخنرانی شروع کردید به شستن ظرفا ، مراقب باشید ظرفی رو نشکونید، رفتید نون بگیرید حواستون باشه سرد نشه خشک نشه😂یهو دیدید خانومی جونتون با قمه اومد سراغتونا😂 از من گفتن بود😉❤️
@Neveshtehaidel
نازم به آن سلیقه که با خط ناب خویش
روی عقیق سبز یمن یاحسن(ع) نوشت😍
#دوشنبههایامامحسنی
@Neveshtehaidel
AUD-20220904-WA0029.mp3
3.43M
دلم میگیره ، حتی آقام شعر قدم قدم نداره ..!💔
قدم قدم ، با یه علم ، یه شب میریم تو صحن زیبایِ حسن ..:)
@Neveshtehaidel
فک کنم اون موقعی که شانس در خونه ی منو میزد من هندزفری تو گوشم بود صدای درو نشنیدم🙂😃
@Neveshtehaidel
خواهید اگر جوان امروز، پیدا کند از شرر خلاصی
در مدرسه های شیعه باید، تدریس شود علی شناسی🥺😍❤️
@Neveshtehaidel
گونههایت مثل بِه خوشرنگ و بو و مزه است
گریه وقتی میکنی این گونه بِه تَر میشود...!😍
#حسین_دهلوی
@Neveshtehaidel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لنگه کارم😭
کارم رو به تو میسپارم
من چی میخوام
من که رقیه رو دارم😭
#حسین_ستوده
#استوری
@Neveshtehaidel
امشب به طور کاملا اتفاقی یاد یه عارف بزرگی به اسم « #سیداحمدمعراجی» سید بزرگ منطقه خلخال و طارم افتادم...
گرچه به نظر من اتفاقی بود ولی قطعا حکمتی داشت، شاید باز شدن گره ما به دست این سید بزرگوار باشه...
تصمیم گرفتم از امشب هر روز یه بخشی از زندگینامه و کرامات این سید بزرگوار و پدرشون رو براتون بذارم...
به شدتتتتتت توصیه میکنم بخونید
خیلیییی خیلیییی جالب و عجیبه💔
حتما پیگیر باشید☺️
#بخش_اول
☘«سید رضا معراجی و فرزندش سید احمد معراجی»☘
سید احمد متولد روستای نوکیان (NowKian) و فرزند سید رضا معراجی است. آن طور که معلوم است سید رضا معراجی در زمان رضاشاه رئیس حوزه علمیه زنجان بوده و بر سر مساله «کشف حجاب» با فرمانداری زنجان درگیر می شود و سید احمد به یاری پدر می شتابد. فرماندار زنجان دستور بازداشت سید رضا و فرزندش سید احمد را می دهد. از همان شب اول بازداشت سید رضا و فرزندش، کابوسهای شبانه فرماندار شروع می شود و هر شب نفخ می کند.
فرماندار زنجان موضوع کابوسهای شبانه و نفخ خود را با مادرش در میان می نهد و به مادرش می گوید از زمانی که این دو سید را زندانی کرده ام کابوس می بینم؛ کاهی در عالم رویا این دو سید را می بینم که در کنار تخت من ظاهر می شوند و بلافاصله شکمم نفخ می کند.
فرماندار زنجان بعد مشورت با مادرش تصمیم می گیرد ماجرا را به رضاشاه خبر دهد. او به رضاشاه چنین خبر می دهد که دو سید را زندانی کرده ام و از زمانی که زندانی کرده ام بیمار شده ام. اگر آنها را آزاد کنم مورد غضب شما قرار خواهم گرفت و اگر آزاد نکنم بیماری ام ادامه خواهد یافت، بنابراین اجازه استعفا از خدمت شما را دارم.
رضاشاه بعد شنیدن این خبر به فرماندار دستور می دهد که آن دو سید را آزاد کرده و به یک جای دور تبعید نماید.
به دنبال این ماجرا ، فرماندار شخصا به حضور سید رضا و سید احمد رفته و حکم شاه مبنی بر تبعید این دو سید را به آنها نشان می دهد. سید رضا با دیدن حکم تبعید از فرماندار در خواست می کند که آنها را به روستای «نوکیان» تبعید کند به این دلیل که آنجا محل تولد فرزندم سید احمد می باشد.
فرماندار با درخواست سید رضا معراجی موافقت می کند و انها را به این روستا تبعید می کند.
#حتما_بخونید☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوهر نابِ علی😍
رفتی به جای علی
تو خودت قیامتی به ولای علی😍
بهترین مادر دنیا
قربونت برم🤩😍🥳
#ولادت_حضرت_زهرا
#روز_مادر
@Neveshtehaidel
🔸 هدیه روز زن
روز زن میآید و من باز آقا میشوم
بهترین مردی که دارد کل دنیا میشوم
احترام همسرم چون هست واجب، چندبار
تا کمر در احترام همسرم تا میشوم
میبرم از یاد خود این را که شیری گُندهام
میشوم موشی که توی مُشت هم جا میشوم
من که خُلقی زهرماری داشتم در طول سال
روز زن شیرینتر از طعم مربا میشوم
من که در میرفتم از کوره پس از حرف زنم
صابر و آرام و مظلوم و شکیبا میشوم
من که در عمرم نشُستم ظرف و رخت خانه را
تا که ظرف و رخت میبینم خودم پا میشوم
باکمال شوق بهر دیدن مادر زنم
تا زنم گوید: «بریم امشب» مهیا میشوم
روز زن تا کادویی غیر از النگو میدهم
کادو گردد باز و من چون قبل رسوا میشوم😂
#احمد_رفیعی_وردنجانی
@Neveshtehaidel
چند وقته پیش رفته بودم آزمایشگاه، دکتر آزمایشگاه تا دید لاغرم گفت وای چطوری ازت رگ پیدا کنم😅
گفتم هرجا میرم همینو میگن😂
گفت چقد قشنگه خدا تو رو با قلم ظریفش نقاشی کرده🥺👌😍
اونجا واقعا یه لحظه با خودم فک کردم که تا حالا همچین چیزی به ذهنم نرسیده بود و چقد ناشکری کردم بابت این موضوع... در حالی که شاید میشد با دید بهتر و قشنگ تر نگاه کرد. مثل همین که خدا منو و امثال من رو با قلم ظریفش نقاشی کرده و بقیه که تپل ترن رو با قلم بزرگ تر...
واقعیت همینه...
همگی نقاشی خدا هستیم به سبک های مختلف... یکی لاغر تر و یکی چاق تر...
یکی قد کوتاه و یکی قد بلند...
همه اش زیباست چون خدا خواسته واسه هرکدوممون یه جور سلیقه به خرج بده😍
کاش یاد بگیریم شاکر باشیم😞👌
و هفته دوم از دوره ی سوم تلاوت سوره یس هدیه به شهید بزرگوار سید مجتبی صالحی خوانساری