#بخش_دوم
☘مقبره سید احمد معراجی☘
سید احمد معراجی در شب هنگام درگذشت و فردا صبح همانگونه که خود به خواهرزاده اش گفته بود، شخصی به نام «سید هاشمی» می آید و نمازش را می خواند و صد تومن پول را به او می دهند. علی(نوه ی خواهر سید احمد) می گوید که ما از یک طرف غم زده بودیم و از طرف دیگر مشغول مهمانها. به فکرمان نرسید که بپرسیم این سید هاشمی که بود ولی بعد از سالها یکی از اهالی روستای «برندق» به من گفت که چنین شخصی را در راه بین اِسبو و برندق در همان روز برگزاری نماز دیده است و دیگر نفهمیدیم که آن سید که بود.
علی(خان) میگوید: خان دایی در شهریور 41 شمسی درگذشت و در روستا آبی برای شستن پیکر خان دایی نبود. اهالی تصمیم گرفتند که از «برندق» آب بیاورند. هنگامی که برای اینکار اقدام کردند دیدند که در ورودی روستا چشمه آبی جوشیده و دیگر برندق نرفتند.
#حتمااااابخونید ☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
.
سعی کردم خلاصه ای از زندگی این سید بزرگوار رو بگم...
قطعا زندگینامه ی ایشون گفتنیِ خیلی زیادی داره
ولی من سعی کردم خلاصه بگم تا دوباره برگردیم به کرامات این سید هم در زمان حیات و هم بعد از فوت ایشون...
امشب بخش بعدی رو هم از کرامات ایشون میذارم براتون...
#بخش_سوم
☘ عاقبت خیانت در امانت☘
يكي از اقوام در مدح و ستايش اين سيد والامقام چنين ميگفت: روزي اين عالم فرزانه به منطقه طارم رفته بود. از آنجا كه در منطقه شناختهشده و شهره عام و خاص بوده، چند نفر به نيت برآورده شدن حاجتشان، چندين رأس گوسفند نذر ميكنند و به سيداحمد ميدهند. سيد در ميانهي راه كه به روستاي چنارلق ميرسد، از فرط خستگي راه، گوسفندان را به چوپاني در صحرا ميسپارد تا اينكه روزهاي بعد، به دنبالشان بيايد.
چوپان از حسن اعتماد سيد والامقام سوءاستفاده ميكند و به دوست همراهش ميگويد كه يكي از گوسفندان سيد را سر ببريم و استفاده كنيم و به ايشان بگوييم كه گرگ خورده است. همراه چوپان چندين بار نصيحت ميكند كه اين كار را نكنيم؛ ولي چوپان از نيت شيطاني خود دست برنميدارد و شروع به سر بريدن حيوان زبانبسته ميكند. موقع سر بريدن حيوان، طوفاني شروع ميشود. گوسفند به صورت نيمهبريده از دست چوپان فرار ميكند. چون چوپان در اطراف براي درست كردن چاي، آتش درست كرده بود، ناگهان تمام صحرا آتش ميگيرد و فوران آتش آنقدر بوده كه تمامي گله به وحشت ميافتند و پا به فرار ميگذارند. بالاخره بعد از چندين ساعت تلاش، چوپان با كمك دوست ديگرش، آتش را خاموش ميكنند.
#حتمااااابخونید ☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
روزِ «کادو نمیخام تو اگه دوستم داشتی به حرفم گوش میکردی» مبارک😂😍
@Neveshtehaidel
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ مادر دریا😍🥳🥳🤩
گوش کنید و حسااابیییی لذت ببرید😍🤩
#حاج_محمود_کریمی
@Neveshtehaidel
مقدس است مقامات مادران اما
بهشت زیر قدم های مادر حسن(ع) است😍❤️
#ولادت_حضرت_زهرا
#روز_مادر
@Neveshtehaidel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین اذانِ صبحی که حاج قاسم پر کشیده بود
همینقدر گریه آوره...💔
@Neveshtehaidel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانویی آمد، دل از الله برد😍🤩
هم دل از خورشید و هم از ماه برد😍
#صابرخراسانی
#ولادت_حضرت_زهرا
@Neveshtehaidel
#بخش_چهارم
☘حساب بردن چارپایان از سید احمد معراجی☘
یک روز مشهدی حسن غلامی (یکی از اهالی روستای درو) به خانهام آمد و به من گفت: سالار! یک نامهای برایم بنویس تا کلور بروم. از کلور از مراد (نام مردی در روستای کلور) یک ورزا (=گاو نر) گرفتهام که عصیانگر و سرکش از آب درآمده. زمانی که یوغ را به گردنش میبندم خود را به تنبلی میزند و میخوابد. من هم نمیتوانم آن حیوان را بزنم. میخواهم بروم کلور و این ورزا (گاو) را به مراد پس دهم و پولم را از او بگیرم.
سیداحمد هم که آن روز مهمان من بود و نظارهگر ماجرا، به من گفت: که این آقا که هست؟ گفتم: که یک شخص کاسب و بسیار محترمی هست. سیداحمد برگشت و به مشهدی حسن گفت: مشهدی جان! کمی بیا داخل. مشهدی حسن گفت: در پایم کفش چَموش (نوعی کفش از لاستیک) است و درآوردنش برایم سخت است. سیداحمد گفت: اشکال ندارد. بیا داخل. سیداحمد به مشهدی حسن گفت: هنگامی که یوغ را به گردن ورزا (گاو) میگذاری گوشش را بگیر و بگو که سیداحمد معراجی میگوید اگر سر کار بخوابی تو را سر میبرم.
مشهدی حسن بعد از انجام این کار گفت که آن گاو دیگر سرکار نخوابید.
#حتمااااابخونید ☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
۱۳ دی سالگرد شهادت حاج قاسم و زین پس سالگرد شهادت مردم عاشق حاج قاسم 😭💔
@Neveshtehaidel