بسم رب الشهدا و الصدیقین(۳)🌷
وقتی دلت از سنگینی دنیا
به سمت بی حوصلگی می رود . . .
*وقتی ثانیه ها فکرت را
به تکرار سوق می دهد. . .
*بدان که آسمان وسعتش از زمین خیلی بیشتر است
و تو با آسمانی بودن می توانی دلت را عاشق و فکرت را عاقل کنی . . .
[اللهم عجل لولیک الفرج]
عَلیرِضا عَبدیِ اَملَشی
#تطمئن_القلوب
#نوشته_های_خاکی
#حاج_ابراهیم
@neveshtehayekhaki206
enc_17140904366438793649501.mp3
3.03M
به نام خدای عاشقان🌷
دلم را گره زده ام به آنانی که
پا، روی دلشان گذاشتند
تا من عاشق باشم
فکرم را سپرده ام به آنانی که
فکرشان ماورای، تفکر آدم ها بود
مرا چه شده است؟
چرا دلم هوایی شده؟
مگر می شود گمنام ها هم آشنا باشند!
دلم را چه خوش خریده اند
فکرم را چه زیبا سروده اند
دیگر من خودم نیستم
چقدر دنیا برایم کوچک شده
شما گمنام هایی هستید که آشناتر از هر آشنائید.
و من آشنایی هستم، که کسی مرا در آسمان نمی شناسد!
من مانده ام با یه دنیا
دلتنگی و دلمردگی . . . . . . .
(عَلیرِضا عَبدیِ اَملَشی)
#تطمئن_القلوب
#نوشته_های_خاکی
https://eitaa.com/neveshtehayekhaki206
به نام خدا
🌻گاهی باید از
گذشته ها هم گذشت
از خاطرات خوب
لحظه ها هم گذشت
باید با دستان خالی
به خدا رسید
باید از سختی . . .
ترک عادت ها هم گذشت
باید از عشق
به مفهوم زیبایی رسید
باید از ننگ تهمت ها هم گذشت . . .
(عَلیرِضا عَبدیِ اَملَشی)
#شنبه ۴ مهر سال ۱۳۹۴
#تطمئن_القلوب
#نوشته_های_خاکی
https://eitaa.com/neveshtehayekhaki206
بسم رب الشهدا و الصدیقین(۴)
در ره عاشقی
ما نقطه پرگاریم
هر چه او گفت،
با سر و جانمان
در خدمت داریم . . .
مگر می شود در ره ارباب
حسرت وصل را نخورد!
ما به عشق حسین(ع) بیماریم
یک عمر در آرزوی پرواز
ما غصه خوردیم و بیداریم
به ما نگویید، که لیاقت نداری
ما از محبت مادر، انتظار داریم
همه جان، همه روح ما
دیگر دنیا نمی خواهد
ما برای دیدن یاران
آرزو ها داریم
درست است که گناه کاریم
ولی چه کنیم
که عشقی بی نوا داریم
دنیا، بی خیال ما باش
ما چشم به سوی ماسوا داریم
یه عمر دل به دنیا بستیم و
حالا دل به سوی آسمان ها داریم
(عَلیرِضا عَبدیِ اَملَشی)
#تطمئن_القلوب
#نوشته_های_خاکی
https://eitaa.com/neveshtehayekhaki206
به نام صاحب سلام
پری تازه نوشتن را شروع کرده بود.او شش سال بیشتر نداشت و دختری باهوش بود؛ مادرش حروف الفبا را کاملا به او یاد داده بود و داشت به بهانه املاء به او درس زندگی را یاد می داد.مادر گفت بنویس بابا؛ نوشت و گفت: مامان چه کلمه قشنگی، اگه برعکسش کنی می شه آب آب؛ ولی چرا می گن بابا آب داد یادم باشه رفتم مدرسه بنویسم مامان آب داد.مادر بغضش گرفت و دستی بر روی موهای پری کشید و گفت عزیزم بنویس آب.گفت: مامان آب و تشنگی با هم هم خانواده ان؟ مادر گفت نه. پری گفت باشن یا نباشن من که تشنگی رو نمی تونم تحمل کنم.مادرش برایش آبی آورد و کودک با لبان سرخ و کوچکش خورد و گفت: بقول مادرجون، یاحسین علیه السلام. مادر گفت بنویس شهید. پری شهید را خوب بلد بود بنویسد آخر پدرش شهید شده بود و داشت نام پدرش را املا می کرد؛ و در کنار شهید نوشت فراغ. مادر با دلی پر و صدای لرزان گفت بنویس گمنام. پری گفت مامان آدما مگه همشون اسم ندارن، اسم آدمم مگه گم می شه. مادر گفت تو جنگ خیلی ها آدم بودن رو گم کردن و بعضی ها نامشون گم شد تا ما خودمونو پیدا کنیم، مثل بابا شما که شهید گمنامه.پری فراق را از کنار نام شهید پاک کرد و گمنام را کنار اسم شهید نوشت، و دلتنگی رو به شهید گمنام اضافه کرد. مادر گفت بنویس سرایدشت. پری تا حالا این جمله را نشنیده بود به مادرش گفت سرایدشت اسم چیه. مادر گفت چهار تا شهید در گمنامی و غربت اونجان که یکی از اونا شاید بابای شما باشه. پری با مداد قرمز با خط درشت نوشت شهدای گمنام سرایدشت،بابا آب داد
عَلیرِضا عَبدیِ اَملَشی
جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۳
#نوشته_های_خاکی
https://eitaa.com/neveshtehayekhaki206
به خالق زیبایی ها
صدای دلنشین دریا را دوست دارم و از طراوت و سرسبزی جنگل آرامش می گیرم، با دیدن بزرگی کوه می فهمم که هیچم؛ و با دیدن آسمان می فهم که برای رسیدن به خدا باید راه هایش را بهتر از زمین بشناسی. دریا را به خاطر آبی رنگش و لالایی موج هایش، و حتی ذرات میکروسکپی حیات بخشش دوست دارم، وقتی بر روی ساحل دریا قدم می گذارم با چشم یقین می بینم که صدف ها ذکر یار می گویند و با گوش خود می شنوم که ماهی ها با هر نفس، آبششان را با یارب یارب پر و خالی می کنند. درختان سبز وجود، نه سبز نمای جنگل، هر روز غذای یک سوم وجودم را به رایگان می دهند و من هنوز نفس می کشم و زنده ام؛کاغذی که من در آن حروف را به اسارت کلام در می آورم، بی وجود چوبش، درد نوشته هایم در سینه می مانَد و من دیگر هادی نخواهم بود؛ وقتی شاخه های درختی را می بینم که با نسیم بالا و پایین می رود و شاخه ها برای یک لحظه ای کوتاه هم ذکر یا رب یاربشان قطع نمی شود از منِ وجودم خجالت می کشم. در سر بالایی کوه سِرّی است که وقتی پیر شدی می فهمی، در قله کوه، ایام شباب را به چشم می بینی و از آنجا دشت چه قشنگ و زیبا در چشمت جلوه می کند، غافل از اینکه ثانیه ها می روند و تو باید سراشیبی کوه را برگردی و در هنگام پایین آمدن از کوه یاد ایام خوش و ناخوش زندگی می افتی و ای کاش ها ورد زبانت می شود، و اگر خیرهً یَره در کولبار بندگی ات فراوان باشد به مقصد خواهی رسید و گرنه جاذبه زمین قدرت تسخیر روح را ندارد و روح باید به آسمان پرواز کند و سر آخر جسمت خوراک حشرات و کرم ها خواهد بود. و باید انتظار هاویه را بکشی و تو چه می دانی که هاویه چیست. . . ای دوست قصه دریا و کوه و جنگل نگفتم که بخواهم موعظه ای بر صفحه دلت نقاشی کنم،من به در دل خود زدم که دیوار عقل شما حس کند که ما آمدیم با زندگی کردن قیمت پیدا کنم، نه به هر قیمتی زندگی کنیم.
سهراب گونه نوشتم، احساس و فلسفه را با هم پیوند دادم، تا بگویم سرّی را که من می بینم و شما . . .
حال ای دوست از کدام قبیله ای . . .
آیا صدای ناقوس زلزال را می شنوی،کاروان آماده رفتن است و تو . . .
می خواهی بمانی و غذای دنیا شوی،پس به هوش و گوش باش تا از قافله جا نمانی.
#شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
(عَلیرِضا عَبدیِ اَملَشی)
#تطمئن_القلوب
#نوشته_های_خاکی
https://eitaa.com/neveshtehayekhaki206
به نام صاحب سلام
🌷دل نوشته ای در وصف شهید محمد سلیمانی
در شهادت سری است که فقط شهید از آن آگاه است و ما چه می دانیم که شهید سلیمانی چگونه به مرحله ای رسید که کارهایش برای رضای حق بود، نمازش بوی بندگی می داد، دعایش بوی دلتنگی کوچه های مدینه می داد، آخر او هنگام شهادت سربند یا زهرا (س) به پیشانی داشت،دنیا دیگر در دیدگانش کوچک تر از آن بود که خود را دلبسته آن کند، آخر او معنی عشق را فهمید و جاذبه زمین قدرت آن را ندارد که به سالکان عشق قانون های مادی را دیکته کند، و ما آدمیان با اینکه هزارن کتاب در وصف عشق نگاشته ایم هنوز نمی دانم عشق چیست.چه خوش است که انسان به مرحله ای برسد که یقین خوانندش و در این حال، فرشته ها برایت لونگ شرمندگی می اندازند ، و منادی رجیم از ناسپاسی خود در درگاه حق تعالی گریان می شود و بر خود هزاران لعنت می فرستد، آری مقام شهادت در گستره ولایت رقم می خورد و محمد پیش از اینکه به شهادت برسد،شهید بود، او دیگر تاب خیابان های رودسر را نداشت،و می خواست با خون خود باران رحمتی بر این دارالمومنین که به موزه بی حیایی رفته، فرود آورد؛ و ما تا روزی که ندای زلزال بر کوهها افکنده می شود ، شرمنده خون شهیدان خواهیم بود،شهید را باید شهید وصف کند نه آن کسی که هنوز در کلاس آغازین بندگی درمانده و هر آینه با تبصره توبه قبول می شود؛شهید سلیمانی عاشق خدا شد و عشق را نردبانی برای رسیدن به او ساخت و خونش بهای پروازش بود، و او مهمان ویژه خدا شد و اکسیر عند رب یرزقون پاداش این چنین مهمانی خواهد بود،گر چه در باغ شهادت را بسته اند،ولی تبصره ای به نام لیاقت بر آن نهاده اند و من در آرزوی پرواز به این پرستوهای عاشق غبطه می خورم و شب را به امید فرادی که شاید من هم لیاقت آسمانی شدن یابم سر می کنم . . .
#یکشنبه ۲۹ فرودبن ۱۳۸۹
(عَلیرِضا عَبدیِ اَملَشی)
#تطمئن_القلوب
#نوشته_های_خاکی
https://eitaa.com/neveshtehayekhaki206
نماهنگ اذان نگو بلال.mp3
6.18M
بسم الله نور
فاطمه فاطمه است
نَ اینکه واژه ای باشد
محصور در پنج حرف
فاطمه بِ وسعت پنج نور
بی انتهاست
فاطمه تبسم، محبت خداست
فاطمه، قصه ای درد آشناست
*فرصتی برای عاشقی
*اسمی به انتهای قاصدک های گمنام
*طنینی به زیبایی آواز بهار
*مسیری سبز، در افق محبت
*هدیه ای برای، عاشقانه ها
آری فاطمه فاطمه است
واژه ای پر از، آرزوی های مادرانه
دلتنگی های، امیری کِ
شرمنده، دستانِ، بسته اش شد
غربتی بِ اندازه، جگر سوخته پسرش
عطشی در فراسوی، رود فرات
ناله ای بِ اندازه بی نهایت
آری فاطمه، فاطمه است
اشک نامه ای مُصَوّر . . .
#چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
(عَلیرِضا عَبدیِ اَملَشی)
#تطمئن_القلوب
#نوشته_های_خاکی
⚘@neveshtehayekhaki206
May 11
نماهنگ مادر چشم به راهت.mp3
3.53M
به نام خدای عاشقان
شما با بی نشان کردن نام خود
قیمت دار شدید
و ما با نام خویش،
در خود گم شدیم
شما برای گمنامی مسابقه دادید
و ما، برای نشان دادن نام خود
برنده شدیم
شما دنیا را چه زیبا فروختید
و ما برای دنیای خود
همدیگر فروختیم
درد شما، درد عشق بود
و دنیای ما . . .
دنیای ما . . .
درد ما شد!
شما دنبال شهرت نبودند
و ما با دیده شدن
شهرت پیدا کردیم
و این شما بودید که ما را
ارزشمند کردید
و ما هم
برای دیده شدن، در چشم شما
گمنام شدیم
(عَلیرِضا عَبدیِ اَملَشی)
#تطمئن_القلوب
#نوشته_های_خاکی
https://eitaa.com/neveshtehayekhaki206