#تمرین 1
امروز که از خواب برخاستم فکر نمیکردم به شب که برسم به این حال افتاده باشم
کم و بیش میدانستم که تربیت فرزندم به قاعده نبوده اما رسیدن به قبول این موضوع به حقیقت برایم سخت بود واقعیت مثل سیلی به صورتم کوبید وقتی به عمد زیر بشقاب غذایش زد که( من مرغ دوست ندارم و مادری که میداند این غذا را درست نمیکند) . بنابر قاعده تمام گروه های غذایی باید خورده شود و من نمیدانم با کودکی که گوشت هم نمیخورد چگونه آشپزی کنم خشم تمامی وجودم را گرفته بود فریاد کشیدم که کاش زودتر بزرگ شوی به آنسوی کره زمین مهاجرت کنی خوشبخت باشی و من حداقل 20 سال نبینمت در ذهنم اینگونه از آشپزی و آشپزخانه خلاص میشوم و از تنهایی خودم به کمال لذت میبرم اما با خودم حساب کتابی کردم و خودم با خودم به اجماع رسیدم که طاقت 20 سال ندیدن جگرگوشه خود را ندارم و کم و بیش نتیجه گرفتم در سن حدود 60 سالگی چقدر میتوانم از تنهایی لذت ببرم به ویژه که شاهد زندگی اطرافیانم بوده ام که در این سن و سال چشم انتظار کسی هستند که از راه برسد به شرح خاطراتشان گوش بسپارد و تمامی نصیحت هایشان را بپذیرد.