eitaa logo
نویسنده نقلی:))
183 دنبال‌کننده
11 عکس
4 ویدیو
0 فایل
[ صرفا برای نوشتن حرفهایی از اعماق قلب و شعر هایی از تهِ دل ] ببخشید اگر با پیامهای اینجا آزرده خاطر یا دلتنگ می شوید ! میشنوم : https://daigo.ir/secret/8522056992 کپی ؟ خیر ، فوروارد
مشاهده در ایتا
دانلود
در کنج اتاق، جایی که نور به آرامی از لای پرده‌ها نفوذ می‌کند، دنیایی کوچک و پنهان وجود دارد. دیوارها با رنگ‌های ملایم، گویی داستان‌های روزهای گذشته را در خود ثبت کرده‌اند. - خانوم دست به قلم - کوتاه بود اما بسیار عمیق و زیبا بود ، توی نوشته تون خیلی چیز ها پنهان شده بود .🥲 موفق باشی :)
سکوت در این کنج، مانند یک ملودی آرام، به گوش می‌رسد. اینجا جایی است که می‌توان به افکار عمیق فرو رفت و در دنیای خیالات گام گذاشت. کنج اتاق، پناهگاهی است برای روحی که به دنبال آرامش و الهام است، جایی که می‌توان در آن به یادآوری خاطرات و ساختن رویاها پرداخت. - قشنگ بود ، خوشم اومد:)) درک کردم +++
در کنج اتاق، نور ملایم غروب از پنجره می‌تابید و سایه‌ها را بر دیوارها می‌رقصاند. او نشسته بود، با یک فنجان چای در دست و چشمانش به افق دوردست خیره شده بود. یاد او، مانند بوی گل‌های بهاری، در فضا پیچیده بود. هر بار که به آن لحظه فکر می‌کرد، قلبش تندتر می‌زد. صدای خنده‌اش هنوز در گوشش طنین‌انداز بود و لبخندش، مانند یک راز شیرین، در ذهنش نقش بسته بود. او می‌دانست که عشق، حتی در سکوت و تنهایی، می‌تواند زندگی را پر از رنگ و حس کند. در آن کنج کوچک، او به یاد عشقش، با امید و آرزو، به فردایی روشن‌تر می‌اندیشید. -خانم پروانه - متن تون مثل اسمتون خیلی خیلی زیبا بود ، از خوندن متن تون واقعا لذت بردم ، قلمتون بسیار زیبا بود .✨ با خوندن متن تون به وجد اومدم ، خداقوت :)
اینجا، دنیای کوچک و خصوصی من است؛ جایی که می‌توانم افکارم را رها کنم و به رویاهایم پرواز دهم. دیوارها، گواه رازها و خنده‌هایم هستند و هر گوشه‌اش داستانی برای گفتن دارد. در این کنج، می‌توانم با یک کتاب خوب غرق در دنیای جدیدی شوم یا با یک فنجان چای داغ، به یاد لحظات شیرین گذشته بیفتم. اینجا، جایی است که می‌توانم خودم باشم، بدون هیچ قضاوتی. کنج اتاق، پناهگاهی است که در آن می‌توانم به آرامش برسم و زندگی را با تمام زیبایی‌هایش احساس کنم. وااای خیلی زحمت کشیدم. -مائده - خانوم ِمائده افرین به شما ؛) متن تون به دلم نشست و درکش کردم . خسته نباشی :) قشنگ بود !🌚
کتابی باز بر روی میز قرار داشت، صفحاتش به آرامی ورق می‌خوردند، گویی داستانی را برای من تعریف می‌کردند. بوی قهوه تازه دم کرده در فضا پیچیده بود و حس گرما و آرامش را به ارمغان می‌آورد. در این کنج، می‌توانستم به افکارم غرق شوم، به یاد لحظات شیرین گذشته بیفتم و رویاهای آینده‌ام را بسازم. اینجا، جایی بود که می‌توانستم خودم باشم، دور از هیاهوی دنیا، و فقط با خودم و احساساتم در ارتباط باشم. کنج اتاق، پناهگاهی بود که در آن می‌توانستم زندگی را با تمام زیبایی‌هایش احساس کنم. -مائده - این نوشته تون هم مثل قبلی آرامش بخش بود و منو دوباره یاد خودم انداخت ! بنازم به این قلم 🥲
من عاشق کنج اتاقم هستم و همیشه در آن مکان رویایی ام آرام می گیرم و به بیرون از پنجره خیره می شوم. مادرم برایم چای لبسوز می آورد و من کتاب مودرعلاقه ام را که صفحات کاهگلی دارد، می خوانم. کنج اتاق، بهشت ابدی من است. -یا زهرا - چه خوب که کنج اتاق واستون انقدر مکان خوبیه :)) خوب بود ، مچکرم و خداقوت 🌚
کنج اتاق، شاید، بهترین بخش بهشت کوچیکم باشد که من آن را می پرستم. در آن مکان نشسته و قلمم را بر روی کاغذهای پوستی ام می رقصانم. -الهه محمودیان - کوتاه بود اما به دل نشست ! موفق باشی:)
در کنج تاریک اتاق، جایی که نور ماه به آرامی از پنجره‌ی شکسته می‌تابید، سایه‌ها به رقص درآمده بودند. گرد و غبار در هوا معلق بود و هر ذره‌ی آن داستانی ناگفته را در خود داشت. دیوارها با نقاشی‌های قدیمی و رنگ و رو رفته، گویی رازهای پنهانی را فریاد می‌زدند. -خانوم ببعی - کلمات زیبایی استفاده کردی بودی:) قشنگ بود !
در هنگام باران.. لَختی بادستانت زنگ را ب صدا در آوردی.. همان شد که صدایت را شنیدم ،بویت را بوییدم و نگارت را در ذهنم کشیدم..!(: چشمانت را خیال انگیز همچون آهو و بی نیاز از سرمه کشیدم،قامتت را همچون سروی بی همتا کشیدم و در جوار استخوان هایت قلبی بی کینه و ساده کشیدم درطُرهٔ گیسویت چیزی جز سیاهی ندیدم پس جوانی رعنا و بکر کشیدم.. پیچک هایی را بر تنت جلوه دادن بی سبب بر سرت تاجی طلایی دیدم وَه چه زیبا شده ای صنما دریغا تو را چیزی در خیال بیش ندیدم(: در کنج اتاقی گریستم و تو را هیچ ندیدم ای وای ای وای بر این دل که سخت رنجیدم(:🤍💅🏻 کپی نشه لطفاً -مارال - نوشته تون جذاب بود و تشبیه های که استفاده کرده بودید شگفت انگیز بودن! و اینکه آخرش یهو به کنج اتاق ربطش دادید هم جالب بود . [ اما بنظرم میشد که بیشتر درمورد کنج اتاق که موضوع اصلی بود بنویسید ، اما متن تون واقعا قشنگ بود ] خداقوت !
جایی که می‌توان گاهی خودِ واقعی باشد جایی که چشمانش را به آرامی می‌بندد و بدون نگرانی در افکار خود غرق می‌شود برایش چیزی جز آرامش مهم نیست هربار زندگی سخت می شود به کنج اتاقش پناه می برد جایی که از آدما دور بود ،جایی که میتوانست خودِ واقعییش باشد نورِ کمرنگ در آن کنجِ اتاق تصویر زیبایی ساخته بود ..انگار همه چیز را به آن مکان کوچک ترجیح میداد،و به جای آدما ها به کنج کوچکِ اتاق تکیه میکرد چون کسی نبود که قضاوتش کند،کسی نبود که بخواهد تحقیرش کند کسی نبود که افکارش را زیر سوال ببرد در سکوت خیره میشد و کسی نبود که زجیر افکارش را پاره کند.اینکه کسی مزاحمش نمی شد کافی بود کنج اتاقش رنگِ دیگری گرفته بود،همدمِ روزها و شب های او بود. این کنج اتاق رازداری بلد بود،برایش حرف می‌زد و کنج اتاق آنها را بدون هیچ حرفی میبلعید.. شاید تنها رفیقش همان کنج اتاق بود.. و در آخر همانجا برای همیشه به خواب عمیق رفت! -نفسِ رها شده - خیلی شگفت انگیز بود :)* اینکه کنج‌اتاق رو به آدم ها ترجیح دادی واقعا جذاب بود . پایان خیلی جالبی هم داشت:))) موفق باشی 🌚
| تموم |
انسان ها خیلی موجودات عجیب و ترسناکی هستن ، من ترجیح میدم به جای صحبت کردن با اون ها کتاب بخونم ، فیلم ببینم و لواشک بخورم . .
[ سلام بر حرف های ناگفته ای که به بغض تبدیل شد و رو به آسمان شکست . . ]
کاش میشد بری به بعضیا بگی اون شب کلی رو پروفایلت زوم کردم تا با دقت ببینم ، اونشب رو عکست بودم و با لبخندت توی عکس منم لبخند نشست روی صورتم ، اون روز داشتم آهنگ مورد علاقه ی تورو گوش میکردم تا خوابم ببره ، اون روز انقدر خاطراتمون رو مرور کردم تا دیدم اشکم از روی گونه هام داره می ریزه ، اونشب تو صفحه چتمون خوابم برد ، اونشب انقدر دلم برات تنگ شد نزدیک بود بهت زنگ بزنم بگم بدون تو نمیتونم ادامه بدم ، اونشب خوابت رو دیدم و با گریه از خواب بلند شدم ، اونشب ... ولی حیف که ' اون ' هیچ وقت قرار نیست اینهارو متوجه بشه :)*
بچه ها واقعیت چشام یکم میسوزه نمیتونم خیلی چت کنم مرسی که بودید!🤍
کاش میتونستم هروقت که دلم میخواد بدون هیچ نگرانی ای بهت پیام بدم :) مثلا بگم [ ببخشید نتونستم بیشتر از این دوریت رو تحمل کنم‌ ، آخه یه زمانی تا بیدار میشدم بهت پیام میدادم ]
همینکه فهمیدم پیام دادن بهت دیگه کار عادی ای نیست قلبم ریخت !
دلم واسه اون لحظه ای که سرت رو میزاشتی روی شونه ام و منم سعی میکردم بغلت کنم و باهام صحبت میکردی تنگ شده :)!
سعیم بر این بود که گام های استوار بردارم ، اما باید چیزی وجود داشت که من بتوانم روی پایم دوباره بایستم ! [ مانند شانه های تو و آغوش ِتو ]
واقعیت اینه که بجای من تو داری تو فکرم زندگی میکنی '
کاش هیچ وقت فراموش نمی کردیم نسبت به کسی که به خودمون وابسته اش کردیم مسئولیم !
اگر ایده کاردستی واسه تولد دارید واسم بفرستید @Eshtiyaghi
روباه گفت : آدم ها این موضوع را فراموش کرده اند . اما تو هرگز فراموشش نکن . تا زنده ای نسبت به کسی که اهلیش کرده ای مسئولی . تو مسئول گُلت هستی . ' برشی از کتاب شازده کوچولو '
هدایت شده از .مهجور.
هدایت شده از .مهجور.
-سلام و درود. 🌚 اینجانب قصد داره یه تقدیمی باب دل بده. به این صورت که شما این پیام رو فوروارد میکنید داخل کانالتون و تگ کانال رو به بنده تحویل میدین و بقیه اش رو به بنده واگذار میکنید. 🌓 - پاراگرافِ سناریو ی داستان کانالتون رو با وایبی که میگیرم مینویسم و به علاوه بنر که شامل عکس مطابق با وایب هست، تقدیمتون میکنم. * -ضعف قلم بنده رو به بزرگی خود نادیده بگیرین. ✍🏼 -ظرفیت؟ بسیار محدود و در توانم. به امید ایگنور نشدن. 🪄 -فوروارد*