eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
4.5هزار دنبال‌کننده
45.1هزار عکس
13.3هزار ویدیو
178 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۱ ) 🔸پدرم، آقا سیّدجواد خامنه ای از یک خانواده‌ی علمایی معروف تبریزی بود. ایشان سال ۱۳۱۳ ه_ق در نجف به دنیا آمد. پدر ایشان آقا سیّد حسین خامنه ای امام مسجد جامع تبریز بوده است. 🔸 مایلم اندکی درباره این پدربزرگ _آقا سیدحسین _مطالبی بگویم: ایشان ۲۰ سال در نجف درس خوانده و از شاگردان فاضل شربیانی و شیخ حسن مامقانی _پدر شیخ عبدالله مامقانی_ محسوب می شد. ایشان پدر همسر شیخ محمدخیابانیِ معروف است بنابراین همسر خیابانی، عمّه‌ی ما است. 🔸پدرم نقل می کرد که پدربزرگمان آقا سیّد حسین در آغاز شب پس از خوردن شام _در حالی که فرزندان سرگرم بازی بودند_ می خوابید، سپس دو ساعت پیش از سر زدن سپیده‌ی صبح، برای عبادت و مطالعه بر می خواست. 🔸 او از علمای نامدار بود و بسیاری از علمای تبریز نزد ایشان در نجف درس خوانده بودند. ایشان وقتی به تبریز آمد، امام مسجد جامع این شهر، که از خانواده معروف "مجتهد" بود، امامت مسجد را به استاد خود آقا سید حسین واگذار کرد. 📔خون دلی که لعل شد ص ۵ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی‌نامه مقام معظم رهبری ( ۲ ) 🔸 عموی ما سید محمد خامنه ای در نجف به " سید محمد پیغمبر " معروف بود و از جهت رفع نیاز های مردم شهرت داشت. ایشان از اطرافیان ویژه ی آخوند خراسانی و سید ابوالحسن اصفهانی بود. به یاد دارم وقتی در سال ۱۳۳۶ به نجف رفتم، با شیخ حسین آقا، فرزند کوچک تر آخوند خراسانی، دیدار کردم. ایشان مرا شناخت و خیلی از عمویم تعریف کرد و گفت: من یکی از چهار رکن اداره ی کارهای عموی شما بودم. 🔸 به موضوع پدر باز می گردم. ایشان به فضل و علم و اجتهاد معروف، و نزد علمای بزرگی مانند میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی درس خوانده بود. عفیف و با حیا بود و نسبت به مال و منال، از مناعت برخوردار بود. در میانه ی بازار مشهد که محله و کسبه و تجّار و سرمایه داران است، امامت مسجدی را داشت؛ اما چشمی به مال مردم نداشت و چنین چیزهایی را نمی پسندید؛ یعنی در اوج بلندطبعی می زیست. 🔸 گوشه گیری را دوست داشت. ولی من این خصلت ایشان را خوش نمی داشتم؛ لذا عکس آن را فرا گرفتم. ایشان وقتی وارد مسجد می شد، سر را به زیر می انداخت، نگاه خود را به زمین می دوخت، و بی آن که با احدی از نمازگزاران حرفی بزند، مستقیما به سوی محراب می رفت. در آن جا عینک خود را بر می داشت؛ بنابر سنت، دنباله ی عمامه را به زیر چانه می انداخت و نماز جماعت را امامت می کرد؛ آنگاه به همان گونه که وارد شده بود، بیرون می رفت. 📔خون دلی که لعل شد، ص ۵ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۳ ) 🔹 آرامش و سکینه در هنگام بازداشت 🔸 پدر همواره به من محبت ویژه داشت و در سفرهای خود با من مانوس می شد. پدرم یک بار بینایی خود را از دست داد، ولی بعدا شفا یافت. درمان چشم خود را در تهران ادامه می داد. سه بار به تهران رفت، ولی حاضر نشد کسی جز من همراهش باشد. سال ۱۳۴۲ در قم بودم. پدر به من نامه نوشت که به مشهد بیایم تا او را در سفر درمانی به تهران همراهی کنم. اما رفتن من به مشهد به تاخیر افتاد و علت آن، ماموریتی بود که در رابطه با مسائل تبلیغ باید در زاهدان انجام می دادم. به زاهدان رفتم و در آن جا بازداشت شدم. 🔸به خاطر دارم که در حال بازداشت در هواپیما نشسته بودم تا مرا از زاهدان به تهران ببرند.به یاد پدر افتادم و ناگهان اندوهی سنگین قلبم را فشرد و دلواپسی عجیبی وجودم را فرا گرفت. به خود گفتم : حال که در هواپیما چنین وضعی دارم، پس وقتی وارد بازداشتگاه شوم، چه حالی خواهم داشت؟ به خدای متعال متوسل شدم و به درگاهش لابه کردم تا دلم آرام گیرد. دقایقی فکرم از این موضوع منصرف شد. سپس بار دیگر به یاد پدر افتادم، دیدم این بار بدون آن حالت اضطراب و نگرانی به او فکر می کنم. در دلم حالت دلتنگی و اشتیاق و مهر و عطوفت بود، اما همراه با آرامشی که هنوز شیرینی آن را به روشنی در خاطر دارم. خدای بزرگ را شکر کردم که دعایم را استجابت فرمود و با دادن سکینه و آرامش، به من لطف کرد. این نعمت را تنها کسی می تواند درک کند که به بدان رسیده باشد. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۷؛۸ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behsha
🔖 زندگی‌نامه مقام معظم رهبری ( ۴ ) 🔹 لهجه‌ی نجفی 🔸 زادگاه مادرم نجف است. ایشان لهجه ی عربی داشت. در کودکی، با لهجه ی عربیِ نجفی حرف میزده است. با قرآن آشنا بود. قرآن را خوب و با صدایی جالب تلاوت می کرد. در اواخر عمر، صدایش گرفته بود و من صدای خوش او را به یادش می آوردم. بر قرائت کلام الله مجید با قرآن اهدائی پدرش مداومت روزانه داشت. 🔸 شیوه قرائت ایشان، ما را در آن کم سن و سالی به خود جذب می کرد. پیرامونش گرد می آمدیم و به تلاوتش گوش می کردیم. ایشان هم از فرصت استفاده می کرد، معانی برخی آیات را برای ما به فارسی ترجمه می کرد و داستان های پیامبران را برایمان بازمی گفت. شفتگی وافرش به زندگی حضرت موسی (علیه‌السلام) موجب می شد تا داستان زندگی این پیامبر بزرگ را با همه ی جزئیات برای ما شرح دهد. آن چنان با علاقه مندی درباره ی حضرت موسی سخن می گفت که شوق شنیدن ماجراهای او را در ما برمی انگیخت. 🔸 با دیوان حافظ مانوس یود و برخی اشعار او را از حفظ داشت و با آن فال می گرفت. کمااینکه با حدیث نیز آشنا بود. حدیثی می گفت و پدر به ایشان اعتراض می کرد که به این حدیث تاکنون برنخورده است، اما اما ایشان منبع حدیث را برای پدر ذکر می کرد. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۸ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری(۵) 🔸 صبح شنبه قیامت بود. شاگردان در صف می ایستادند، زبانهایشان را برای بازبینی و تفتیش بیرون می آوردند، و برخی هم سخت تنبیه می شدند! من هم با شاگردان در صف می ایستادم و از ترس گریه می کردم. ترسم از کتک خوردن نبود، چون ما را احترام می کرد و نمی زد؛ اما از هول و وحشت این صحنه به گریه می افتادم. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۹؛۱۲ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۶ ) 🔹 آن روز درخشان 🔸 دهه ی ۲۰ با کنار گذاشته شدن رضاخان از قدرت در سال ۱۳۲۰ آغاز شد و با جریان مصدق در سال ۱۳۳۰ به پایان رسید. در این دهه، خطر کمونیسم در ایران - به ویژه پس از واقعه ی آذربایجان - بالا گرفت. قدرت حاکمه برای مقابله با این خطر، میدان را برای برخی فعالیت های دینی باز کرد. در همین دهه، نخستین مدرسه ی دینی به نام " دارالتعلیم دیانتی " در مشهد تاسیس شد. 🔸 شش ساله بودم که وارد این مدرسه شدم و مرا در کلاس اول نشاندند. برادرم را که ده ساله بود هم در کنار دانش آموزان سال چهارم نشاندند. خاطرم هست که من در سه سال اول احساس عقب افتادگی در دروس را داشتم، سپس در سال های چهارم و پنجم و ششم شاگرد اول شدم. علت این دگرگونی برای من روشن نبود، ولی چند سال پیش حقیقت را کشف کردم. یادم آمد که سال چهارم در ردیف جلوی کلاس درس نشستم و دیگر آن چه را معلم روی تخته سیاه می نوشت، می دیدم. در سه سال پیش از آن، دور از تخته سیاه می نشستم و به سبب ضعف بینایی، نوشته های روی تخته سیاه را نمی دیدم. 🔸 هنوز آن روز درخشان را که درهای دروس بر رویم گشوده شد، به یاد دارم. زنگ اول آن روز، درس حساب داشتیم و من توسط معلم خیلی تشویق شدم. این یک نکته ی آموزشی تربیتی است که من در زمان تصدی ریاست جمهوری، در مصاحبه ای به مناسبت افتتاح سال تحصیلی جدید، معلمان را به آن توجه دادم. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۱۲؛۱۳ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۷ ) 🔹 آموزش قرآن 🔸 قرآن را از دوران کودکی نزد مادر، و سپس از یکی از کسبه که قرائتش خوب بود و جلسات دوره ای قرائت را در منازل مدیریت می کرد، آموختم. پدر، من و برادرم را به این مرد مومن که حاج رمضانعلی نام داشت، سپرد. او به ما احترام می گذاشت. با آن که مردی پنجاه ساله بود، پشت سرِ ما از در خارج می شد و ما را در دو طرف خود می نشانید. من نزد او قرآن می خواندم و او قرائت مرا تصحیح می کرد. یک روز به ما گفت : شما دیگر به مرحله ای رسیده اید که من نمی توانم به شما درس بدهم و بیشتر از این شما را جلو ببرم. 🔸 به ما توصیه کرد که پیش استاد او " ملا عباس " برویم که در سن هفتاد سالگی در صحن حرم رضوی تدریس می کرد. رفتیم و نزد آن مرد درس خواندیم. از ویژگی های او این بود که به نسخه ی قرآن چاپ هند مقید بود و اعتقاد داشت که نسخه ی هندی با وجود دشواری رسم الخطش، نسخه ای صحیح است. هم چنین از جمله ی خصلت های او، تقید به سنت سلام کردن، هم در آغاز دیدار و هم هنگام خداحافظی بود؛ در حالی که در ایران رسم شایع این است که تنها در آغازِ دیدار سلام کنند و هنگام خداحافظی جملات فارسی دیگری به کار ببرند. 🔸 نزد او کتاب تجوید را خواندیم که به فارسی است و تالیف سید محمد زعفرانی. این سید محمد، عرب و ساکن مشهد بود، که استاد مقری ما " ملاعباس" هم شاگرد او بوده است. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۱۴؛۱۵ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۷ ) 🔹 آموزش قرآن 🔸 قرآن را از دوران کودکی نزد مادر، و سپس از یکی از کسبه که قرائتش خوب بود و جلسات دوره ای قرائت را در منازل مدیریت می کرد، آموختم. پدر، من و برادرم را به این مرد مومن که حاج رمضانعلی نام داشت، سپرد. او به ما احترام می گذاشت. با آن که مردی پنجاه ساله بود، پشت سرِ ما از در خارج می شد و ما را در دو طرف خود می نشانید. من نزد او قرآن می خواندم و او قرائت مرا تصحیح می کرد. یک روز به ما گفت : شما دیگر به مرحله ای رسیده اید که من نمی توانم به شما درس بدهم و بیشتر از این شما را جلو ببرم. 🔸 به ما توصیه کرد که پیش استاد او " ملا عباس " برویم که در سن هفتاد سالگی در صحن حرم رضوی تدریس می کرد. رفتیم و نزد آن مرد درس خواندیم. از ویژگی های او این بود که به نسخه ی قرآن چاپ هند مقید بود و اعتقاد داشت که نسخه ی هندی با وجود دشواری رسم الخطش، نسخه ای صحیح است. هم چنین از جمله ی خصلت های او، تقید به سنت سلام کردن، هم در آغاز دیدار و هم هنگام خداحافظی بود؛ در حالی که در ایران رسم شایع این است که تنها در آغازِ دیدار سلام کنند و هنگام خداحافظی جملات فارسی دیگری به کار ببرند. 🔸 نزد او کتاب تجوید را خواندیم که به فارسی است و تالیف سید محمد زعفرانی. این سید محمد، عرب و ساکن مشهد بود، که استاد مقری ما " ملاعباس" هم شاگرد او بوده است. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۱۴؛۱۵ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۸ ) 🔹 لباس روحانیت 🔸 در کودکی وقتی کلاس دوم ابتدایی بودم، عمامه گذاشتم. علت این عمامه گذاری زودهنگام آن بود که در آن دوران، مردم عادت به پوشاندن سر داشتند. طبیعتا پدر حاضر نبود ما کلاه پهلوی به سر بگذاریم؛ بنابراین چاره ای جز عمامه نبود. 🔸 عمامه ی ما را مادر می بست. تحت الحنک - دنباله ی پارچه ی عمامه - را هم که معمولا در سمت چپ میگذارند، ایشان در سمت راست می گذاشت. 🔸 ما از زمان کودکی با پدیده ی مسخره کردن عمامه مواجه بودیم. آن قدر کلمات تمسخرآمیز شنیدیم که این پدیده از نظر ما عادی شده بود و لذا به علت آن نمی اندیشیدیم. فقط وقتی بزرگ شدم، به حافظه ام مراجعه می کردم و شگفت زده می شدم. هیچ معمّمی - چه کوچک و چه بزرگ - از این پدیده در امان نمانده بود. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۱۵؛ ۱۶ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۹ ) 🔹 جنگ شایعه ها 🔸این جَو، نتیجه ی نقشه ی حساب شده ای برای جداسازی روحانیون از جامعه و زندگی مردم بود، و برای این منظور، از شایعات بهره می جستند. هنوز هم به یاد دارم که این شایعه میان مردم رواج داشت که گروهی از روحانیون در اطراف مشهد، مجلس شبانه ای برپا کرده اند و در سماور، عرق ریخته اند و در قوری، شراب و مشغول مستی و عربده کشی بوده اند! 🔸 ساختگی بودن این داستان پیدا است. خب، چرا شراب و عرق را به این صورت گذاشته بودند؟! چه دلیلی داشت در فضای باز و در انظار مردم، در چنین جلسه ای بنشینند ؟! سر تا ته داستان، حکایت از دروغ بودن آن دارد. با این همه، من آن را از خیلی ها شنیدم و همه می گفتند : دیده ایم! یا از کسی که دیده شنیده ایم! 🔸روحانیون مسؤلیت دفاع از اسلام را در برابر هر گونه انحراف در جامعه دارند، و و ظیفه ی خود می دانند که علیه سلطه ی هر ستمگر یا بیگانه ای بر جامعه ی اسلامی مبارزه کنند. آنان بر مبنای این مسؤلیت، در تاریخ معاصر ایران مواضع سرسختانه ای در برابر اشغالگران و طاغوت ها و خودکامگان داشته اند. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۱۷؛۱۸ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۱۰ ) 🔹 مراحل تحصیل حوزوی 🔸 من و برادر بزرگ ترم پس از دوره ی دبستان، به تحصیل در حوزه ی علمیه پرداختیم؛ چون پدرم نگذاشت در مدارس رسمی تحصیل کنیم تا مبادا از لباس روحانیت بیرون بیاییم. هر طلبه ی علوم دینی، تحصیلات خود را با خواندن ادبیات عرب، یعنی صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع، شروع می کند. 🔸 من وقتی در دبستان بودم، مقداری از کتاب جامع المقدمات را تا پایان انموذج خوانده بودم. کتاب امثله را با پدرم شروع کردم، اما ادامه نیافت؛ لذا با استاد دیگری ادامه دادم. صرف میر را نزد پدر خواندم. بعد عوامل منظومه را هم نزد یک استاد خواندم. مشغول انموذج بودم که درس دبستان را به پایان رساندم. 🔸 فقه و اصول را با شرائع نزد پدرم شروع کردم و تا باب حج ادامه دادم. پدرم در آن هنگام به برادر بزرگ ترم شرح لمعه درس می داد و او هم با پدر در شرح لمعه به باب حج رسید و من که پیش تر در برخی دروس شاگرد برادرم بودم، اکنون با او هم درس شدم. سه چهارم شرح لمعه را نزد پدر، و یک چهارم آن را نزد سید احمد مدرس یزدی خواندم. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۱۳؛۱۴ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۱۱ ) 🔹پدری که استاد بود 🔸 پدرم ما را عادت داده بود که هیچ فرصتی را از دست ندهیم و هیچ روزی را بدون بهره گیری از درس و مباحثه نگذرانیم. ایشان از فرصت تعطیلی درس حوزه در ایام ماه محرم و هم چنین ماه های تابستان هم بهره می گرفت. در هفت روزِ اول ماه محرم برای من درس می گفت و سه روز بعد از آن را به مجالس روضه ی امام حسین ( علیه السلام ) می رفت. 🔸 پدرم بر درس خواندن ما به طور مستمر نظارت می کرد. ما را گاه با تشویق و گاه با تندی، به آن ترغیب می کرد. من همیشه تسلیم روش پدر و مجری خواست او بودم. هر گاه در مورد درسی که می خواندم، اظهار نظر می کردم، پدرم خیلی خوشحال می شد و به من که چهارده پانزده ساله بودم، می گفت : تو مجتهدی و قدرت استنباط داری. با برادرم مباحثه می کردم. پس از مباحثه، پدرم ما را به اتاق خود می خواند، از ما پرسش می کرد و آن چه را نتوانسته بودیم بفهمیم، برایمان توضیح می داد. 🔸 به خاطر هیبت و جدیت پدر در اثنای درس و مذاکره، من و برادرم بر سر این که کدام دورتر از پدر بنشینیم، با هم کشمکش داشتیم! بی شک این تندی و خشم پدر هر چند جنبه های متفی داشت، اما منکر جنبه های مثبت آن نمی توانم بشوم؛ زیرا این سخت گیری ما را منضبط به بار آورد و از انحرافاتی که برای برخی فرزندان روحانیون به علت عدم توجه به آن ها پیش می آمد، به دور داشت. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۲۵؛۲۹ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔖 زندگی نامه مقام معظم رهبری ( ۱۲ ) 🔹 علاقه مندی های من 🔸 از شش سال تحصیل در حوزه ی مشهد خاصرات بسیاری دارم که یک مورد از آن را ذکر می کنم و آن عبارت بود از شیفتگی شدید من به مطالعه ی کتاب های داستان و رمان های مشهور جهانی و ایرانی. شاید من همه ی داستان های " میشل زواگو " را که ده تا است، خوانده ام. داستان های " الکساندر دوما "ی پدر و پسر را هم خوانده ام. هم چنین تمامی یا بیشتر داستان های ایرانی را نیز خوانده ام. خواندن این داستان ها و رمان ها تاثیر محسوسی در ذهن و شیوه ی نگارش انسان دارد. 🔸 سال ۱۳۳۶ چند ماه به عراق سفر کردم؛ برخی کتاب هایی را هم که به آن ها خیلی علاقه داشتم، به همراه خود بردم. بعد به کتاب خانه ی شوشتریّه ی نجف اشرف رفتم که اتفاقا بسیاری از کتاب های عمویم - سید محمد - در این کتاب خانه است و موقوفه ی آنجا است. در آن جا کتاب هایی را استنساخ کردم . سپس به همراه خانواده از طریق بصره به ایران بازگشتیم و از خرمشهر با قطار به تهران آمدیم. در تهران کتاب ها را به همراه چند شناسنامه گم کردم. همه جا را زیر و رو کردم و هر جایی را گشتم، به انبارهای راه آهن رفتم و مدت ها در آن جا جست و جو کردم؛ اما نتیجه ای نداشت. پریشان و اندوهگین و افسوس مند به مشهد بازگشتم. 📔 خون دلی که لعل شد، ص ۲۹؛۳۰ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar