کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_سی_و_یک وقتی عاصف گفت داریوش و صابر اون
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_صد_و_سی_و_دو
پیام داد:
«چشم. ولی من تا الان جلسه بودم. .واقعا کشش ندارم بمونم دیگه.»
پیام دادم:
«لطفا بمونید ادارتون استراحت کنید. یاعلی.»
یکساعت بعد تلفن اتاقم در خونه امن 4412 زنگ خورد. گوشی رو گرفتم جواب دادم:
+بله.
_ آقا عاکف سلام. صالح هستم.
_سلام . جانم صالح. بگو داداش ...
+مسئول دفترتون آقا بهزاد پشت خط هستن. میخوان با شما صحبت کنند. وصل کنم؟
_بله فورا وصل کن.
بهزاد اومد پشت خط !!
_آقا عاکف سلام.
+سلام بهزاد... چیشده؟ کجایی؟
_دفتر هستم. داخل اداره.
+چرا تا این وقت از شب موندی اداره؟
_کلی کارای عقب مونده داشتم اینجا.. باید نامه های رسیده رو بایگانی میکردم تا هروقت میخواید در دسترس باشه.
+بسیارعالی.. حالا چیشده که این ساعت زنگ زدی؟
_از سازمان انرژی اتمی نامه اومده برای معاونت، گفتم ارجاع بدم به شما. چون روی نامه مهر فوری خورده !
+درجریانم. اگر میتونی خودت بیار. نمیتونی عاصف و بفرستم بگیره ازت.
_اگر ممکنه عاصف و بفرستید. چون من اینجارو با این وضع رها نکنم بهتره.
+باشه. غیر این موضوع با من کاری نداری؟
_نه. التماس دعا.
+شب خوش
تماس من و بهزاد که تموم شد به عاصف گفتم:
«بلند شو همین الآن برو اداره خودمون به دفتر بهزاد! از طرف معاون رییس سازمان انرژی اتمی کشور نامه خیلی محرمانه و فوری اومده!»
عاصف فورا رفت پارکینگ خونه امن یه موتور گرفت و رفت به سمت اداره خودمون برای گرفتن نامه.
یک ساعت بعد عاصف برگشت خونه امن.. نامه رو داد بهم و بهش گفتم بره استراحت کنه. فوری پاکت مهر و موم شده رو بازش کردم، نامه رو از داخلش گرفتم... دیدم نوشته:
بسمه تعالی.
از: معاونت سازمان انرژی اتمی کشور
به: معاونت بخش ضد جاسوسی وَ ضدتروریسم «.......»
موضوع: ا/ع
سلام علیکم.
باستحضار میرساند پس از هماهنگی های لازم و اجرای دستورات معاونت اداره (.....) مبنی بر کاهش اختیارات دکتر ا.ع ، به اطلاع آن مقام محترم میرساند که دفتر کار نامبرده از فردا صبح مورخ « /.../.../... » در طبقه سوم به شماره « ... » می باشد.
«و من الله توفیق.»
فوری با یه خط امن تماس گرفتم با معاون سازمان اتمی.. چندتا بوق خورد جواب داد:
+سلام. وقت بخیر و خسته نباشید جناب معاون.. عاکفم
_سلام آقای سلیمانی. خوبید ؟
+ارادت.. برادر ممنونم از شما بابت این خبر فوری.. یه زحمت بکشید بمونید اداره، مراحل ورود همکاران مارو فراهم کنید برای اون مواردی که دفعه قبل بچه ها برای نصب اومدن.
_چشم.. فقط تورو خدا بگید سریعتر بیان .. من دیگه توان ایستادن ندارم.. الان 20 ساعته روی پاهام ایستادم و همش دارم میرم اینطرف اون طرف.
+چشم.
خداحافظی کردیم و ارتباط قطع شد.. زنگ زدم پایین به آرمین گفتم با عاصف فوری بیان بالا.. رفتم سنسور و زدم در و باز کردم..وقتی اومدن بهشون گفتم:
+فوری تموم تجهیزاتتون و جمع میکنید و همین الان هردوتاتون میرید اتاق جدید افشین عزتی در سازمان اتمی برای نصب دوربین و میکروفون.
آرمین گفت:
_موارد قبلی رو که عاصف و اسحاق نصب کردن چیکار کنیم.
+همین امشب تکلیف اونم یکسره کنید. به نظرم تقسیم کار کنید.
روم و کردم سمت عاصف بهش گفتم:
« عاصف جان شما برو سراغ از بین بردن مواردی که در اتاق قبلی عزتی کار گذاشتید، چون میدونی چی به چیه ! آرمین هم بره سراغ اتاق جدید. اینطور بهتره.»
هم عاصف وَ هم آرمین از این پیشنهاد استقبال کردن و رفتند پی ماموریت جدیدی که بهشون واگذار کردم.
مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت، برای خواندن ادامه ی این مستند داستانی امنیتی یک نکته بسیار مهم و خدمتتون عرض میکنم تا درجریان باشید.. البته نباید بگم، اما میگم.. اونم اینکه اگردرمورد زندگی شخصیم لا به لای مطالب براتون مینویسم، دلیلش اینه که تموم اتفاقات زندگیم وَ کاریم به هم دیگه گره خورده بود و خودتون بعدا متوجه میشید... بگذریم.
همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت اما همچنان اون باگ من و اذیتم میکرد.. همون شبی که بحث انتقال عزتی از اتاقش به یک اتاق دیگه پیش اومد وَ عاصف و آرمین رفتن برای اقدامات فنی_امنیتی_اطلاعاتیِ اتاقِ جدید دکتر افشین عزتی، تا فردا غروبش در 4412 بودم و تمام کارهایی که بهم مربوط میشد انجامش دادم... بررسی کردم وقتی دیدم دیگه کاری ندارم تصمیم گرفتم برم خونه تا بیشتر در کنار همسرم باشم و کمی حالش بهتر بشه تا از دپرس بودن در بیاد.
وقتی از 4412 اومدم بیرون گوشیم و روشن کردم ، دقایقی که گذشت دیدم موبایل شخصیم زنگ میخوره... نگاه به صفحه انداختم دیدم شماره خانومم هست... جواب دادم:
+سلام. جانم فاطمه زهرا.. بگو !
_سلام. خوبی؟
+شکر. تو چطوری؟ اوضاع روحیت بهتره؟
_بد نیستم. خداروشکر.
+جانم چیشده زنگ زدی؟
_دوستم نرگس زنگ زده، میگه امشب با شهلا و نازنین و شوهراشون و بچه هاشون دارن میان اینجا. منم اصلا حوصله ندارم.