eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
5.3هزار دنبال‌کننده
49.3هزار عکس
15هزار ویدیو
180 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_نود_و_شش وقتی فهمیدم نسترن تنهاس
@kheymegahevelayat گفتم: +الو سلام.. بفرمایید. _سلام عاکف، هادی هستم..  خوب گوش کن چی میخوام بگم چون اصلا وقت نداریم که باهم دیگه زیاد صحبت کنیم! +جانم حاجی. درخدمتم. _فورا فرودگاه رو ترک کنید. +چیییی؟ آقا الان من... حرفم و قطع کرد گفت: _بهت گفتم فورا فرودگاه رو ترک کن.. هم تو؛ هم عاصف! برید دوتا خیابون پایین تر از فرودگاه، سر خیابون یه وَنِ مشکی منتظرتونه، عامل ما هست. عاصف همینطور که دکتر افشین عزتی و اون دوتا مرد ناشناس وَ نسترن توسلی رو زیر نظر داشت، یه لحظه نگام کرد و با چشماش اشاره زد بهم که کی پشت خط هست.. با چشم بهش اشاره زدم چیزی نیست. به حاج هادی گفتم: +حاجی من دو قدمیِ خیمه ی معاویه هستم، داری منو بر میگردونی؟ صداش و برد بالاتر گفت: _عاکف این یه دستوره! بهت دارم اخطار میدم فورا با عاصف فرودگاه رو ترک کن.. جونتون در خطره.. چهرت لو رفته ! با من بحث نکن ! رها کن اون فرودگاه لعنتی رو ! بزیند به چاک برید بیرون !! نباید سوخت برید ! این لحن و این نگرانی برام عجیب بود! گفتم: +حاجی ! من از پس خودم بر میام ! صداش و برد بالاتر گفت: _عاکف خریت نکن...گفتم این یه دستور ! فورا فرودگاه رو ترک کنید. چیزی نگفتم.. حاج هادی ادامه داد گفت: _خبر از برون مرزی به بخش ضدجاسوسی رسیده؛ منبع مستقیمی که من در عراق دارم خبر مهمی رو داده! بفهم پسر جان.. هر لحظه ممکنه در دام سرویس حریف بیفتید و سرتون بلایی بیاد..  فورا فرودگاه رو ترک کنید. سوژه ها رو رها کنید. مکث کوتاهی کردم، تلفن و قطع کردم.. با چشمام همه جا رو زیر نظر داشتم؛ با این خبری که از یک خط سفید و تماس امن از ایران بهم رسید، جوری احساس خطر میکردم که خواب و از چشمام گرفته بود.. به همه ی فرودگاه شک داشتم. عاصف گفت: _کی بوده، چرا انقدر لفتش دادی؟ چرا به هم ریختی؟ +مهم نیست.. فقط خوب گوش کن چی میگم.. حاج هادی خبر داده باید فورا فرودگاه رو ترک کنیم. _آقا بیخیال ! باز چی شده؟ +چی داری همرات؟ _از ایران که داشتم می اومدم بهم گفتند داخل فرودگاه یک زن منتظرته با فلان مشخصات، بهت اسلحه میده. +حالا چی داری؟ چیز میزات چیه؟ _اسلحه داد، شوکر ولتاژ بالا که طرف و خشکش میکنه و  بلافاصله میکُشه، با یه اسپری ! +عاصف مسلح شو.. هر کی اومد سمتت، یا احساس کردی میخواد بهت آسیب بزنه، با شوکر بزن بندازش ! _پس بازی فرق کرده ! +با این خبری که از ایران رسیده...  آره؛ بازی فرق کرده. حسابی هم فرق کرده! بهمون گفته فرودگاه رو ترک کن؛ اما من ترک نمیکنم. _باز داستان نشه. +مهم نیست.. من تا ته این خط و میرم... تو هم کاری که من بهت میگم رو انجام بده.. اگر اتفاقی هم افتاد که باعث شد در ایران بخوایم جوابگو باشیم، من جواب میدم.. هر چی هم بهت گفتند بگو سر تیم ایشون بود وَ منم تحت امر. از خبری هم که به ایشون دادید من اطلاعی ندارم.. _چشم آقا +شروع کنیم؟ _بسم الله.. شروع کنیم ! عاصف رفت، منم رفتم یه گوشه ای دیگه روی صندلی نشستم. فقط افشین عزتی رو زیر نظر گرفتم. نیم ساعت بعد وقتی موعد مقرر رسید، افشین عزتی وَ اون دوتا مرد رفتن سمت گیت برای آماده شدن و خروج از عراق .. ما هنوز نمیدونستیم مقصد کجاست.. با یه خط سفید برای عاصف پیام فرستادم: «برو پشت سر سوژه قرار بگیر.. کلاهتم بکش پایین تر. جان مولا حواست به خودت باشه که خط نخوری!» عاصف رفت تا جایی که فهمید پرواز عزتی به کجاست. من چندلحظه ای از نسترن غافل شدم و حواسم به عزتی بود تا عاصف دقیق پشت سرش مستقر بشه! تماس هادی باعث شد نگران عاصف بشم که نکنه سرش بلایی بیاد یه هویی یاد نسترن افتادم...هرچی دوروبرم و گشتم دیدم نیست.. اصلا انگار آب شده بود رفت زیر زمین همون لحظه فهمیدم چند ثانیه ای که داشتم به عاصف پیام میدادم و حواسم به عزتی بود، نسترن غیب شد!  فورا بلند شدم تموم سالن و گشتم اما خبری از نسترن نبود! اومدم بیرون فرودگاه تموم جاهارو گشتم اما انگار نسترن توسلی تا الان وجود نداشت. به عاصف زنگ زدم جواب داد: _جانم حاجی +عاصف! نسترن !! _چرا نفس نفس میزنی؟ اتفاقی افتاده ؟ +عاصف نسترن غیبش زده ! _یعنی چی؟ مگه میشه؟ +مگه میشه نداریم فعلا شده!! میفهمی؟ _من کارم اینجا تموم شده. سوژه و همراهانش دارن میرن سمت هواپیما من دیگه نمیتونم بیشتر از این نزدیک بشم میخوای بهت دست بدم؟ +نه، اصلا سمت من نیا فقط خوب گوش کن ببین چی میگم، اول بهم بگو مقصد پرواز کجاست؟ _واشنگتن +پس حدسمون درست بود. اینها میرن آمریکا. عاصف جان دست از افشین بکش بیا کمک من. باید این خبیثه رو پیداش کنیم _چشم حاجی. الان شروع میکنم زیر و رو کردن فرودگاه +عاصف من نمیدونم چیکار میکنی، اما من و تو از این فرودگاه لعنتی بدون نسترن خارج نمیشیم. تورو جان مادرت فاطمه ی زهرا سلام الله، تورو جان جدت سیدالشهداء فقط عجله کن. تمام.