eitaa logo
فیضیه - انتقام سخت
86 دنبال‌کننده
496 عکس
813 ویدیو
6 فایل
ما می‌توانیم ماشیفته خدمتیم نه شیفته قدرت هرگاه دشمن ازشما تعریف کردببینیدچه عیبی درشما هست امام ما۲۵۰۰۰نخل کاشت ما چه؟ ارتباط با ادمین @hakimi
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️✍️✍️ 🔴نتیجه انتخاباتِ آمریکا چی میشه؟ 😎خدا کنه "تِرامپ" رأی بیاره!😳😳 🤓خدا کنه "بایدِن" رأی بیاره!😳😳 ‌ 🤔🤔🤔🤔🤔🤔اونوقت چرا؟!! 👨🏻بذارید یک داستان بَراتون بگم: 🔸در روایتی از "صَفوان جَمّال" كه از یاران امام كاظم علیه السلام بود، نقل شده كه می‌گوید: روزی امام کاظم مرا دیدند. 🔸امام فرمود: ای صفوان! همه كارهای تو خوب است، جز یك كار! 🔸عرض كردم: فدایت شوم، چه كاری؟ 🔸امام فرمود: چرا شُترانِ خود را به هارون كرایه می‌دهی؟ 🔸عرض کردم: فقط برای سفرِ حج در اختیارِ هارون گذاشتم. 🔸امام فرمود: آیا از او كرایه می‌گیری؟ 🔸عرض كردم: بله 🔸امام فرمود: آیا دوست داری كه هارون زنده بماند و بر سَرِ كار باشد تا باقیمانده ی كرایه اَت را بپردازد؟ 🔸عرض کردم: بله 🔸امام فرمود: كسی كه بَقایِ ظالم را دوست بدارد، از آنهاست و هر كسی كه از آنها باشد، در آتش جهنم خواهد بود. 🔸صفوان میگوید: من نیز تمامِ شُترانم را فروختم. 👨🏻پس حتی برای لحظه ای به بَقایِ حکومتِ ظالمان راضی نباشید، حتی اگر در ظاهر به سودِ شما باشد. 👆منبع: کتاب وسایل الشیعه 💠ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج💠 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ‌@news_feyzieh
💢😳ادب و آرامش زندگی‼️ یک ﺯن و شوهر ، ﺳﻲ ﺍﻣﻴﻦ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ.💝😳 ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ٣٠ ﺳﺎﻝ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﻭ ﻣﺸﺎﺟﺮﻩ ﺍﻱ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .😯😋 ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﻠﯽ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺭﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﻨﺪ 🤔. ﺳﺮﺩﺑﯿﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻪ: ﺁﻗﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ❗️😳 😦 ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﻤﮑﻨﻪ؟😧😳 ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ : 👈ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺭﻭﺳﺘﺎﻱ ﺧﻮﺵ ﺁﺏ ﻭ ﻫﻮﺍ . ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺐ ﺳﻮﺍﺭﯼ ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺍﺳﺐ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺍﺳﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﻮﺏ و آرام ﺑﻮﺩ . ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺐ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺳﺮﮐﺶ ﺑﻮﺩ 🐎💥 ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻤﻮﻥ ﺍسبی که همسرم سوار شده بود ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ .😓 ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺍﺳﺐ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : " ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ "😌😏 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : " ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻣﺖ ﺑﻮﺩ " 😉🤨 ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ؛ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺗﻔﻨﮕﺸﻮ 💥 ﺍﺯ کیفش ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺍﺳﺐ ﺭﻭ ﮐﺸﺖ .💥😳 من ﺳﺮ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺩﺍﺩ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ؟؟؟😡😱 ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟؟؟😠😱 ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﻡ و ﮔﻔﺖ: 💥👈 ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﺖ ﺑﻮﺩ .😳😳😌💥 ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ لحظه ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ!!!!!! 😂😂😂😭😢🧐 ‌@news_feyzieh
*⚘﷽⚘ 🌹سردار سلیمانی میگفت: یک بار از ماموریت برمیگشتم منتظرنماندم که ماشین بیاد دنبالم از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود. یه نگاه معنا داری به من کرد بهش گفتم: چیه ؟آشنا بنظر میرسم؟ 🌹بازم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارین؟ برادر یا پسر خاله ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم. جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکاره ایم شما میخواهید منو رنگ کنی؟ 🌹خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو بخدا که سردار هستی! گفتم: بخدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم:چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: چطوره زندگیت با گرونی چه میکنی؟ چه مشکلی داری جوان نگاه معنا داری بهم کردو گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم. خاطره‌ای از شهید💔سردار حاج قاسم سلیمانی.بروحش صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد* ‌@news_feyzieh
دوستان که بدرد شما میخورند را چنین دریابید. مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و اقارب را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم. برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است. تعدادی اندکی برای نجات دادن آنها آمدند. وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی های رنگارنگ پذیرایی شدند. برادرش آمد و دید که کسانی دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خورده اند. از برادرش پرسید:‌ چرا دوستان و اقارب را صدا نکردی؟ برادرش گفت: این ها دوستان ما و شما هستند. کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می ‌پنداشتید، حتی حاضر نشدند تا یک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود بیاندازند. خیلی ها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند. وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکستر تان هم نخواهند ریخت. ‌@news_feyzieh
❇️ شهیدی که بخاطر رضایت پدر از بهشت برگشت  آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم‌. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند. داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم. می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار می‌کنی؟ محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را می‌دیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سال‌های اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان می‌گفتند که برادران حسن اسیر شده اند.  بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پرونده‌اش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید. تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده به‌قدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد. بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد. یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم. دایره‌ای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد. یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است. مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین می‌آیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه. ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر می‌کنم حال و هوایم عوض می‌شه. ادامه ماجرا ... محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود. در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش. خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده. در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند می‌دیدم آنها هم به آسمان می رفتند. کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند. دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند. همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد. نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شده‌اند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند. خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند : 👇👇👇
👆👆👆با کمی ناراحتی گفتند: این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم ...  یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زنده‌بودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم. حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمده‌ام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم. روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر. محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم. آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.  پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم. از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود. گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد. انشاالله می روم آنجایی که باید بروم. من برخی شب‌ها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر می‌شد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده. چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟ گفتند: محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم. درب تابوت را باز کردم. محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه. دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت. دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند. 🔺شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم... 🌷شهید و شهادت🌷 ‌@news_feyzieh
💢👈 اطلاعات مهم انسانهای عجیبی هستیم 😑 وقتی به دستفروشی فقیر می‌رسیم که جنس خود را به نصف قیمت می‌فروشد با کلی چانه زدن او را شکست می‌دهیم و اجناسش را به قیمت ناچیز می‌خریم ... 😳💥 اما وقتی به کافی شاپ لوکس شخص ثروتمندی می‌رویم و یک فنجان قهوه را به ده برابر قیمت می‌خریم و نوش‌جان می‌کنیم، انعامی اضافه‌تر نیز روی میز می‌گذاریم و شادمانیم!! شادمانیم که فقیران را فقیرتر می‌کنیم ؛ شادمانیم که ثروتمندان را ثروتمندتر می‌کنیم... 💢💥😳😳😳 💢👈 به کانال ما بپیوندید👇👇👇 @news_feyzieh
⭕️ یک خسته نباشید به دولت‼️ گفت: پدر و پسری در اتاقی نشسته بودند. پدر گفت: پسرم برخیز و سنگ ۵ کیلو را بیاور. پسر گفت: این گربه را که در اتاق است، من وزن کرده‌ام، دقیقاً پنج کیلو است... از همین استفاده کن‼️ پدر گفت: برخیز و آن متر را به من بده. جواب داد: گربه از نوک سر تا دم دقیقاً یک متر است... از همان گربه به جای متر استفاده کن‼️ پدر گفت: حداقل برخیز برو بیرون ببین باران می‌آید یا نه⁉️ باز هم جواب داد: این گربه الان از بیرون آمده، دست بکش روی کمرش، اگر خیس بود باران می‌بارد‼️ پدر سری تکان داد و گفت: حداقل برخیز گربه را بگیر به من بده‼️‼️‼️ پسر لبخند تمسخرآمیزی زد و گفت: این همه کارها را من کردم‼️ این یک کار را خودت انجام بده‼️ گفت: وقتی کرونا آمد و کل جهان را فراگرفت، از دولت خواستیم کاری بکنند. افاضه فضل فرمودند که: مردم کسب و کارهایشان را تعطیل کنند و بنشینند در خانه ها‼️ گفتیم: در بیشتر کشورهای دنیا دولت به مردم کمک مالی و غذایی و دارویی می‌کند. فرمودند: صاحبخانه‌ها درصد کمتری بر اجاره‌ها بیفزایند‼️ وقتی دیدیم دارد اپیدمی و خطرناک می‌شود، گفتیم چاره‌ای بیندیشید... فرمودند: مردم مهمانی نروند، تفریح نکنند، مسافرت نروند، برای جانباختگان کرونا عزاداری نکنند، عروسی هم برگزار نکنند و...‼️ گفتیم: بابا، کرونا همه جا فروکش کرده، ولی ایران تازه رفته در پیک سوم‌ !!!! فرمایش کردند: مردم اجباراً ماسک بزنند، وگرنه جریمه‌اش را باید بدهند به ما‼️ گفتیم: حداقل ماسک و محلول و الکل را به مردم بدهید که استفاده کنند !!!!! لبخند تمسخرآمیزی زدند و فرمودند: همه کارها را ما کردیم‼️ این یک کار را خود مردم بکنند دیگر‼️ گفتم: خب، خسته نباشند‼️ (بمیرید الهی‼️)⏩ اینو من گفتم‼️😂 💢👈 به کانال ما بپیوندید👇👇👇 @news_feyzieh
داستان شهر مزار شریف که چند وقتی است دست آویزی شده برای وهابیت تا بدین وسیله ایجاد شبهاتی نمایند. تقدیم به پیشگاه مقدسه حضرت فاطمه زهرا (س) شهر مزار شریف در ولایت بلخ افغانستان قرار دارد. در این شهر بارگاه با عظمت و باشکوهی قرار دارد که مورد توجه شیعیان افغانستان است. گرفتاران بسیاری از این بارگاه حاجت گرفته اند. مزاری در این بارگاه قرار دارد که روی سنگ قبرش نوشته شده: "هذا مزار شریف علی بن ابیطالب" "اینجا مزار شریف علی ابن ابیطالب است". باوری غلط وجود دارد که پیکر مطهر امام علی(ع) اینجاست. این در حالی است که بی هیچ شک و شبهه ای مرقد مطهر آن حضرت در نجف اشرف است. قضیه واقعی مزار شریف که متاسفانه به گوش کمتر شیعه ای در ایران رسیده به این شرح است. سالیان پیش حاکم بلخ که سنی مذهب بود دچار زخمی در ناحیه پا گردید. مداواهای فراوان نمود،لیکن پایش بهبود نیافت. شبی حضرت علی(ع) را در خواب میبیند. حضرت به او امر میکند که روغن "2 لا" برای خوب شدن پایش استفاده کند. حاکم تمام علما ، وزرا و اطبای شهر را جمع کرده و میگوید برای من روغن "2 لا" بیاورید. اطبا و علما جواب میدهند ما در تمام عمر خود نام این روغن را نشنیده ایم و بعید است چنین روغنی وجود داشته باشد. حاکم جواب داد چون حضرت علی(ع) امر کرده پس این روغن باید در جایی از جهان وجود داشته باشد. دستور داد که هرکس روغن "2 لا" را بیاورد پاداش بزرگی دریافت میکند. خبر شهر به شهر روستا به روستا چرخید. لیکن هیچ کس نتوانست روغن "2 لا" را یافته و نزد حاکم بیاورد. در ولایت بلخ، عالمی شیعه که غریب و گمنام بود به نزد حاکم آمد و گفت حاکم باید روغن زیتون استفاده کند. حاکم چنین کرد و به سرعت زخم کهنه پایش بهبود یافت. پرسید از کجا فهمیدی منظور حضرت علی(ع) از روغن "2 لا" روغن زیتون است؟. آن عالم شیعه گفت: از آنجایی که خدا در "آیه 35 سوره نور" فرموده است: شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه درخت مبارک زیتون که نه شرقی است و نه غربی چون 2 تا لا دارد (لا شرقیه و لاغربیه) پس منظور روغن زیتون بوده است. حاکم از این جواب شگفت زده شد و گفت: لیاقت تو بالاتر از پاداش نقدی است تو از امروز ندیم خاص ما هستی. عالم غریب شیعه حالا شده ندیم خاص و همه کاره دربار پادشاه شهر. مدتی گذشت... علما و وزیران به این مقام و جایگاه یک مرد شیعه حسادت کردند. به حاکم گفتند: ما فهمیده ایم که این مرد شیعه "زیارت عاشورا" میخواند و به ... لعن میفرستد. حاکم در حضور علما و وزرا از عالم شیعه پرسید آیا این موضوع صحت دارد؟ عالم شیعه نیامد برای حفظ مقام و ثروت خود دروغ بگوید، لذا با شهامت پاسخ داد: بله. جماعت از این پاسخ شگفت زده شدند علما گفتند:حکم این مرد اعدام است. حاکم گفت: این مرد فاضل و حکیم است، حتما دلیلی دارد که به این راحتی پشت پا به این مقام و ثروت زده و خریدار مرگ خود شده است. از عالم شیعه پرسید: چرا لعن میکنی؟ عالم شیعه جوابی داد که آن مجلس تبدیل به مجلس روضه حضرت زهرا(س) شد و همه حاضرین گریه نمودند. آن عالم شیعه جواب داد: حاتم طایی مردی کافر بود ولی در نهایت سخاوت و بخشندگی قبل از مرگ مردم را جمع کرد و گفت: آی کسانی که گرسنه بودید و حاتم طایی لقمه نانی در دهان شما گذاشت. آی کسانی که برهنه بودید و حاتم طایی لباسی به شما پوشانید. آی کسانی که لقمه نانی سر سفره حاتم طایی خوردید. الان وقت مرگ من شده و من از شما توقع هیچ پاداشی را ندارم. فقط دختری از من به یادگار مانده، جان شما و جان این دختر. اگر میخواهید محبت های مرا جبران کنید به این دختر محبت کنید. خلاصه، حاتم طایی مردم را به خوش رفتاری با دخترش سفارش ها نمود. آنگاه عالم شیعه گفت: روزی این دختر به نزد پیامبر(ص) آمد. پیامبر(ص) به احترام پدرش که سفارش کرده بود، و مرد باسخاوت و بخشنده ای بود آن دختر را اطعام و اکرام کرد و هدایایی نیز به او بخشید. حالا مردم من حرفم این است: پیامبر(ص) که برای دین اسلام زحمات زیادی کشید و خون دلها خورد. روز آخر فرمودند: من از شما توقع هیچ پاداش و قدر دانی ندارم. اگر میخواهید به من محبت کنید: به دخترم فاطمه محبت کنید. جان شما و جان فاطمه. هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده خاطر کرده است. خلاصه پیامبر(ص) در مورد خوش رفتاری با حضرت زهرا(س) سفارش ها نمود، لیکن.. چند روز از رحلت پیامبر(ص) نگذشته بود که: برخلاف سفارشات پیامبر(ص) نه تنها هیچ گونه خوش رفتاری و محبتی نسبت به دختر رسول خدا نداشتند بلکه: خانه اش را آتش زدند. به صورتش سیلی زدند. پهلویش را شکستند. هدیه که ندادند هیچ، باغ فدک را نیز از تنها یادگار پیامبر(ص) به ناحق گرفتند. حالا شما قضاوت کنید.. صدای گریه و ناله حاضرین بالا رفت و جلسه ی محاکمه این عالم شیعه تبدیل👇👇ادامه👇👇👇👇👇
👆👆👆 ادامه مطلب بالا👇👇👇 صدای گریه و ناله حاضرین بالا رفت و جلسه ی محاکمه این عالم شیعه تبدیل به مجلس روضه حضرت زهرا(س) شد. مقام و منزلت این عالم شیعه بیشتر شد. چندسالی گذشت.. عالم شیعه دعوت الهی را لبیک گفت و دار فانی را وداع کرد. حاکم عزای عمومی اعلام کرد. تشییع جنازه باشکوهی بعمل آورده و او را با احترام به خاک سپردند. خواستند سر قبرش نام او را بنویسند. دیدند او را فقط "عالم شیعه" خطاب میکردند. به سراغ صندوقچه شخصی اش رفتند. مدارکی را دیدند که نشان میداد، نام واقعی او "علی" است و نام پدرش "ابیطالب". لذا بر سر قبرش نوشتند: "هذا مزار شریف علی ابن ابیطالب". این بود داستان عارف و عالم گمنام شیعه "حضرت آیه الله آقا علی بن ابیطالب (رحمه الله علیه)" که تربت پاکش در شهر مزار شریف قرار دارد. شادی روحش سه صلوات بفرستید. لطفا به همه گروه ها ارسال بفرمایید تا خدمتی هرچند کوچک به مذهب شیعه کرده باشید. پیش کش به بانوی بزرگ اسلام،بی بی دو عالم،حضرت فاطمه الزّهرا سلام الله علیه ذَٰلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَآ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ۗ وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ این است چیزی كه خدا آن را به بندگانش كه ایمان آورده و كارهای شایسته انجام داده‌اند مژده می‌دهد. بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم‌] هیچ پاداشی جز مودّت نزدیكانم [ اهل بیت علیهم السلام] نمی‌خواهم. و هر كس كار نیكی كند، بر نیكی‌اش می‌افزاییم؛ یقیناً خدا بسیار آمرزنده و شکور است. (سوره شوری. آیه ۲۳ 💢👈 به کانال ما بپیوندید👇👇👇 @news_feyzieh
با سلام و خدا قوت 🔺آیا مجمع انقلابی و هیئت رئیسه ی محترم غربت رهبری را ملاحظه می فرمایند؟! 🔺مگر حضرت آقا نفرمودند سیاست های ما با تغییر رئیس جمهور آمریکا تفاوتی نخواهد داشت؟؛ 🔺اظهارات اخیر رئیس جمهور و وزیر خارجه در تقابل با فرمایشات معظم له نیست؟! آنهم کمتر از چند روز! 🔺محکوم کردن اظهارات کمال الحیدری که قبلا هم توسط جامعه مدرسین محکوم شد مهم تر است یا محکوم کردن سیاست تحریف انقلاب ؟! 🔺آتش زدن برجام،به فرموده رهبری به کجا رسید؟! 🔺انتقام سخت چه شد؟! 🔺خروج آمریکایی ها از منطقه کی محقق می شود؟! 🔺واکسن ها و داروهایی کرونای آمریکایی مگر قرار نبود به فرموده ی رهبری در کشور تست نشود؟! چرا با کمال افتخار ۳۷٪ تست ها را از ایران اعلام کردند؟! 🔺نکند سکوت ما، یکبار دیگر باعث تنهایی رهبری در عملیات سازی اوامرشان در مقابل دولت تروریسم آمریکا گردد؟! 🔺به نظر می رسد لازم باشد،مجمع علماء به عنوان نماینده ی طلاب و فضلاء ،نهی از منکر باشدت و غلظتی از محرفین و منحرفین دولتی نسبت به تکرار اقدامات ضد اوامر رهبری انجام دهد تا دولت لیبرال وسازشکار بداند حوزه تمام قد در حمایت از ولی امر خود ایستاده است. 🔺چه خوب امام راحل فرمود: والله گناه کار است کسی که داد نزد! والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نزد! ای علماء اسلام به داد اسلام برسید! ای علماء قم به داد اسلام برسید! رفت اسلام! 💢👈 به کانال ما بپیوندید👇👇👇 @news_feyzieh
047_990910cut.mp3
2.87M
بیانات حضرت آیت الله مقتدائی در آغاز درس امروز دوشنبه (۱۳۹۹٫۰۹٫۱۰) در بارهٔ جنایت ترور عالم برجستهٔ هسته‌ای شهید فخری‌زاده. 💢👈 به کانال ما بپیوندید👇👇👇 @feyziehnews 🌸🌸🌸 http://eitaa.com/feyziehnews 🌷🌷🌷🌷