#بی_ادعا
در سکوتِ ستارگان، گاه گم میشود نوری...
علیاصغر، نه یک نام، که یک قصه بود؛
قصهای از عشق، از ایثار، از مردانگی.
بیادعا بود،
مانند نسیمی که آروم از کنار درختان میگذره
و عطر زندگی را در دل خاک میپراکنه
خوشقلب بود،
قلبی که در آن، هیچ جایگاهی برای کینه نبود،
قلبی که برای همه جا داشت، حتی برای آنها که شاید لایق نبودن
او فرزند آهن و آتش بود،
فرزند کسی که نان را با عرق جبین و دستای پینه بسته به خانه میآورد
او نان حلال خورد، نانی که بوی زحمت و صداقت میداد.
او رزمنده بود، رزمنده به معنای واقعی
نه برای نشان، نه برای درجه،
او به جبهه رفت، نه برای نام،
ولی از خود نامی نیک بجای گذاشت؛
نامی از عشق، از فداکاری، از انسانیت.
در پلدختر، وقتی سیل آمد و خانهها را برد،
او آمد، نه با واژه ها، که با دستانش.
دستانش که به جای سلاح، اینبار نان و آب و امید میداد.
او رفیق بود،
رفیقِ بچههای سرجو،
رفیقِ آنها که در تاریکیهای زندگی، چراغی نداشتند.
دلش به وسعت میدان شهدای الیگودرز بود،
جایی که هر ذرهاش، یادگاری از عشق و از خودگذشتگی است.
او خوب بود،
خیلی خوب.
او آرام بود،
آرام زندگی کرد و آرام رفت.
اما رفتنش،
مانند افتادن ستارهای در آسمان،
چشمان همه را به اشک نشاند.
او زندهیاد علیاصغر شیرزادی بود،
نامی که حالا در دل تاریخ و در قلب ما جاودانه شده است.
روحش شاد و یادش گرامی باد،
همانگونه که او گرامی داشت همهی ما را.
هییت جانبازان حضرت ابوفاضل(ع) تهران بزرگ
👉 @newsaligudarzz
نیوز الیگودرز در ایتا