eitaa logo
زبدگان مومن #انقلابی
922 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
8.7هزار ویدیو
434 فایل
رهبر انقلاب:ما شاهدرشد و رویش یک طبقه‌ی جوانِ علاقه‌‌مند، مؤمن، جستجوگر در زمینه‌ی انقلاب، و پیدایش زبدگانی در این زمینه هستیم؛ #میاندوآب ارتباط با ادمین : @mohamadhaji5858501
مشاهده در ایتا
دانلود
● شرط جالب و عجیب ● سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم هم‌خونه بشیم. خونه‌های اجاره‌ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا می‌خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجەمون برسه. تا اینکه خونه پیر زنی را نشانمان دادند. نزدیک دانشگاه، تمیز و از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها! گفتند این پیرزن اول می‌خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه‌اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجەمون بدیم که خیلی عالی بود. فقط یه شرط داشت که همەمونو شوکه کرد اون گفت: که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی همەمون مونده بودیم. من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می‌خوندن مسخره می‌کردم دوتا دوست دیگەمم ندیده بودم نماز بخونن. اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت: یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می‌تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود. پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد. نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. همەمون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون می‌رفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیم و چراغو روشن می‌کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می‌شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می‌خوندند. واقعا لذت بخش بود. لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد می‌رفتیم نماز جماعت. خودمم باورم نمی‌شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می‌کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می‌شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره‌ها را حفظ بوده پیرزن ساده‌ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش همەمونو تغییر داده بود. 🌌●➼‌┅═❧═┅┅───┄ با کانال زبدگان مومن انقلابی ه‍مراه باشید @nghelabibman