•『🌱』•
.
گفتم:بہنظرتکیاشهیدمیشن؟!🥺
گفت:اونایےکہاسرافمیکنن
گفتم:اسراف!!!توچے؟!🤔
گفت:تو"دوستداشتنخدا"(:
راس میگفت🙃
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالگرد شهادتت مبارک برادر شهیدم (:💔
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————
『³¹³ نحن ابناءالمہــدۍ』
#قسمت_سیزدهم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا ﴿خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ بھنیٺتعجیڵدࢪفرجآقامجازمۍب
#قسمت_چهاردهم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
﴿خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ
بھنیٺتعجیڵدࢪفرجآقامجازمۍباشد﴾
راهی دبی شدم تا از این حس بیخود و
بیقراری که داشت منو تا مرز جنون میبرد
راحت بشم
تو دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم
خودمو بازم با گناه سرگرم کردم
یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم
برگشتم ایران رفتم خونه خودم
بازم مثل گذشته به کارهام ادامه دادم
جدیدا وقتی گناه میکردم
بعدش یه چیزی مثل یه فیلم تار از ذهنم رد میشد و عذاب وجدان داشتم
یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنم
یه بنری توجهمو به خودش جلب کرد
متنش این بود
•••بازگشت دو پرستوی گمنام از منطقه شلمچه به تهران
فردا دانشگاه علوم پزشکی ساعت ۱۵
برگشتم خونه همه را از خونم بیرون کردم
ماهواره و دیش ماهواره رو پرت کردم تو حیاط
تلفن همراه ، لب تاپ ، تلفن خونه همه رو خرد کردم
گریه میکردم
سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم
شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه .......
نویسنده: بانو....ش
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————
4_5981338380313560721.mp3
4.87M
#نواےعاشقی🎈
💐اومد از راه ولی الله
💐تو شبی پر از ستاره
🎤 #مهدی_رسولی
#میلاددردونہامامرضاست
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————
کانال امام حسین (_۲۰۲۲_۰۲_۱۱_۱۳_۵۹_۵۶_۰۲۱.mp3
4.8M
جونم قربون گل پسر سلطان
کیه که از همه دل برده
اون علی سوم اربابه....💐💐💐
♦️ایام ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر (علیهما السلام)
کربلایی حسین طاهری🎤
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————
دل اگر یار نبیند
جگرش میسوزد!
جگرم سوخت
ز بس خواب حرم را دیدم...🙂💔
| #دلتنگکربلا🥺🖤|
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————
『³¹³ نحن ابناءالمہــدۍ』
#قسمت_چهاردهم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا ﴿خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ بھنیٺتعجیڵدࢪفرجآقامجازم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_پانزدهم
﴿خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ
بھنیٺتعجیڵدࢪفرجآقامجازمۍباشد﴾
رفتم بیرون فقط گوشی خونه خریدم
تا زدمش ب برق صداش بلند شد
گوشی برداشتم
-الو بفرمایید
صدا:الو سلام حنانه جان
برای اولین بار از شنیدن اسم حنانه ناراحت نشدم
-ببخشید شما
صدا: نشناختی؟
-نه متاسفانه
صدا: زینب محمدی ام راهیان نور،
معراج الشهدا یادت اومد؟
صدام بغض آلود شد گفتم:بله بفرمایید
زینب:حنانه جان برات پیام دادم از داییم
-دایی شما؟ برای من ؟!!!
زینب : آره عزیزم داییم از شهدای شلمچه است
رفتم خونتون مستخدمتون گفت چندماه
رفتی خونه خودت
حالا آدرس خونتو میدی من بیام دیدنت؟
-آره آره حتما یادداشت کن
خیابون فرشته کوچه ..................
زینب: أأأ خیابون فرشته خخخخخ
من الان راه میفتم که دم دمای غروب برسم اونجا
فعلا یاعلی
- باشه
خداحافظ
بی تابیم توی اون ۵-۶ساعت بیشتر شد
خدایا خودت کمکم کن
تااومدن زینب سعی کردم پاشم یه
مقداری آبرو داری کنم
خونه رو جمع و جور کردم
یدفعه ب خودم اومدم صدای زنگ در بلند شد و ......
.
نویسنده: بانو....ش
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————
چفیھهمنشدیمیکےماروبندازھ دورهگردنش؛ ببرھڪربلا🚶💔):!
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————
بســم ربــــ الشــهدا و الصدیقیــن•••🌿
⊰❀⊱اولین #ســـلام_صبــحگاهے
⊰❀⊱⊰❀⊱⊰❀⊱━═━━═━ا
تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان #حضـــرتصـاحـبالــزمان
【عجل الله فرجه】
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
⊰❀⊱و #سـلامبرسـالارشهیـــدان
━═━━═━⊰❀⊱⊰❀⊱⊰❀⊱ا
اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْــن..
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————
『³¹³ نحن ابناءالمہــدۍ』
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_پانزدهم ﴿خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ بھنیٺتعجیڵدࢪفرجآقامجازم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_شانزدهم
﴿خواندݩهࢪقسمٺتنهاباذڪر¹صلواٺ
بھنیٺتعجیڵدࢪفرجآقامجازمۍباشد﴾
در باز کردم دیدم زینب پشت دره
از حجاب و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست
دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو
دستش از روی صمیمیت فشار داد
تعارفش کردم بشینه
زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد
مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم
-برات شربت بیارم میام
زینب: شربت
من روزه ام عزیزم
-روزه ؟
زینب: هیچی عزیزم بیا بشین
حنانه ببین
من از بابام و داییم هیچی یادم نیست
حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو
شلمچه مفقودالاثر میشن
بابام که خودت میدونی مفقودالاثره
حنانه ببین من نمیدونم بین تو شهدا
چه قول و قراری هست
اما هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی
چشممه ک ب مسئولا اصرار کردی تا بردنت
دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به
دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم
من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم
زينب:حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت
چندشب دیگه شبهای قدره
بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا
اینم شماره من ..... منتظر تماست هستم
زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد
رفتم سر کمد لباسام
اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام
دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون
چادرمو لمسش کردم
سه چهار روز بود کارم شده بود
چادرو بذارم جلوم و گریه کنم
بعداز سه چهار روز گریه شماره زینب گرفتم
-الو سلام زینب ......
نویسنده:بانو... ش
————••🕊⃞••—————
🍃|☫•➜「@Nhno_almhdi」
————••🕊⃞••—————