.
مامانم بچگی برای ما درست میکرد
اسمش چکمال بود من هر وقت
بهش فکر میکردم یاد چکمه ای
میوفتم که در حال کوبیدن خرما
و نان بود 😄نان و خرما و روغن
داغ سه ترکیب اصلی آن است
خرما در روغن داغ له میشه بعد با نان
تکه شده ترکیب میشه میشه این 👆
مقوی و خوشمزه برای شیرین دوستانه 😊
🌀چه شعری سرودم براش 😄
دلم از بچگی یکظرف پُرچکمال میخواهد
کمی پاییز و حسِ چکمه ی گِل مال میخواهد
تمام کوچه و شهر و زمین خیس
خیابان هم دلش گاهی کمی چکمال میخواهد😄
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
مدرسه زیبا.mp3
6M
مدرسه را برای بچه ها
فضایی دلنشین و دلچسب
کنیم 😍
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه کوچولو شما عیب های دیگران رو میبینه و
به خوبی هاشون توجه نمیکنه
داستان امشب براش بزارید ببینه 😊
بله داستان امشب انــیـــمــیــشـنـه 😍👇👇
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
60.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستـــــان تــــصــــویــــری
🎙قصه گو: معین الدینی
🎞انیماتور: عارفه رضائیان_رضوانه مشیری
#گوسفند_کوچک🐑🌝
#داستان_شب
#قصه
😇رویکرد:
خوبی هارو ببینیم و عیب هارو ندید بگیریم تا همیشه با هم دوست باشیم
.✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و نور و محبت
یادش بخیر سید سینا دو ماه و نیم
داشت که من کانال داستان شب رو
افتتاح کردم چه ذوقی میکرد وقـــتی
براش قصه میگفتم یادمه هر وقت
ضبط میکردم گوش میکرد و صداش
تو اکثر داستان ها بود 😊
دنیای بچه ها قشنگ ترین دنیاست
با محبت و عشق زیباترش کنیم 😍
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
خونه امن.mp3
9.81M
آرامش بخش ترین فضا
برای فرزندان مخــــــصوصا
نوجــــــــوانان خـــانه اسـت
اونـــو بـــراش امـــن و آرام
کنیـــــــــم.
کانال تخصصی داستان های تربیتی و نکات تربیتی 👇
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
موش خوش فکر.mp3
8.58M
ا﷽
#موشخوشفکر
༺◍⃟👩🏻👧🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
😊💪کافیه فکرت خوب کار کنه
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((موش خوش فکر))
اگه میخوای فرزندت
پیش دوستاش، خودشو باور کنه
روزی روزگاری توی یک ده زیبا کشاورزی زندگی میکرد کشاورز مرد مهربونی بود. او عاشق همه بود عاشق خونوادش عاشق درخت ها عاشق گربه ها سگها موشها و حتی عاشق تراکتورش برای همین یه انباری درست کرده بود و گاهی اوقات توی اون برنج و جو و گندم میذاشت. او
میخواست به موشها کمک کنه موشها هم عاشق کشاورز مهربون بودند. هیچوقت از خونه کشاورز چیزی بر نمیداشتند اونها فقط توی انباری بازی و تفریح میکردند و غذاشونو میخوردند. تا اینکه سرو کله گربه شیطون پیدا شد گربه شیطون فقط دوست داشت موشها رو اذیت کنه او بازیشون رو خراب میکرد و سعی میکرد تا میتونه خرابکاری کنه و موشها رو آزار بده
یک روز بابا بزرگه موشها درحال کتاب خوندن بود که یهو گربه شیطون پرید داخل انباری و کتاب بابا بزرگ رو گرفت و پرتش کرد اونور وقتی دید
بابا بزرگ ناراحت شده رفت روی کاغذهای انباری و شروع کرد به کارهای عجیب کردن
گربه شیطون هر وقت موفق میشد موشها رو اذیت کنه روبه پشت دراز میکشید چشمهاشو میبست و بلند بلند میخندید و غلت میزد. او عاشق غلت زدن روی کاغذ بود
همه موشها از کارهای گربه شیطون خیلی اذیت شده بودند و اصلا آرامش نداشتند برای همین باید فکری میکردند تا از شر آزارهای این گربه شیطون خلاص بشوند همه موشها، پیر و جوان فکر میکردند تا راهی پیدا کنند اما هیچکس موفق نشد.
بچه موش ها هم هر روز به بازیشون ادامه میدادند اما با ترس چون هر لحظه ممکن بود سر و کله گربه شیطون پیدا بشه از بین همه بچه موش ها "موشی" خیلی کوچولو بود برای همین هیچ وقت بازیش نمی دادند. اونها به موشی میگفتند که تو خیلی کوچیکی و به درد هیچی نمیخوری موشی هم هرروز با ناراحتی به بازی بچه ها نگاه می کرد.
موشی میدونست که کسی با اون بازی نمیکنه چون فکر میکردند موشی به درد کاری نمیخوره اما موشی در مورد خودش اینطوری فکر نمیکرد او میدونست که از همه کوچولوتره دستهای کوچولوتری داره و نمیتونه مثل بقیه تند و سریع فرار کنه. اما میدونست که خیلی مهربونه و میتونه کارهای بزرگی انجام بده یک روز که مثل همیشه موشی به بچه ها نگاه میکرد یاد غلت زدن گربه شیطون روی کاغذها افتاد. و فکری به سرش زد او فورا پیش بابا و مامانش رفت و گفت:من فکری به سرم زده ما میتونیم از شر گربه شیطون خلاص شیم!". بابا و مامان موشی با تعجب پرسیدند یعنی چی پسرم؟ چطوری میتونیم این کارو کنیم؟ موشی "گفت گربه شیطون عاشق غلت زدن روی کاغذ است هر وقت موفق میشه ما رو اذیت کنه میره روی کاغذهای کف انباری و غلت میزنه ما میتونیم به جای کاغذ از خمیر استفاده کنیم گندما رو خمیر میکنیم و بعد یه گوشه انباری پهن میکنیم بعد اونها رو با یه مداد شبیه کاغذ میکنیم. بعد اجازه میدیم گریه کوچولو یکیمون رو اذیت کنه هر وقت رفت روی خمیر و چشماشو بست و غلط زد خمیر بهش میچسبه که نمیتونه از دستمون فرار کنه!".
بابا مامان موشی از این فکر او خیلی خوشحال شدند آنها همه با هم خمیرها رو آماده کردند و شبیه کاغذ کردند. و بعد بابا و مامان موشی با یک چوب قشنگ پشت دیوار نزدیک خمیرها و استادند. کم کم سر و کله گربه شیطون پیدا شد. او یکی از موشها رو اذیت کرد و فورا روی خمیر غلت زد. او هر چقدر غلت میزد خمیر به دورش میپیچید و بعد مامان بابای موشی آمدند و با اون چوب خمیر رو حسابی دور گربه شیطون سفت کردند گربه شیطون که خیلی ترسیده بود، داد و زد و گفت اگه از اینجا بیرون بیاریدم قول میدم دیگه اذیت نکنم و بعد او را رها کردند و دیگر گربه شیطون پیش موشها نیامد.
همه بچه ها از اون روز فهمیدند که موشی خیلی قدرتمنده برای همین
از بازی کردن با او افتخار میکردند.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
292.1K
اسامی بچه های گلم 😍
علی ایمانی نژاد 5 ساله از قم
محمدپارسا و محمدامین دافعیان
مائده مهراب پور۶ساله از بروجرد
محمدطاها نامی ۷ ساله از مشهد
محمد مهدی گل محمدی
حلما گرد بگلی ۵ ساله از تهران
امیرعباس پویافر ۱۳ ساله حسین پویافر ۵ ساله وامیرمهدی پویافر ۲ ساله از بروجرد
پارسا آئیش
امیر رضا عبداللهی از شیراز
زهرا صادقی ۸ ساله از لطیفی لارستان
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
میلاد پر نور پیامبر مهربانی ها و
امام جعفر صادق علیه السلام مبارک🌸
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57