eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
514 عکس
154 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((کبوتر آبی)) داستان برای رفع اضطراب از جدایی روزی روزگاری دریک باغ بزرگ کبوتر قشنگی زندگی میکرد.این کبوتر زیبا قراربود بزودی تخم بذاره. او خیلی دوست داشت مادربشه و بچه هاشو بزرگ کنه بهشون راه رفتن وغذا خوردن وپروازکردن یادبده. روزها گذشت تااینکه کبوترقشنگ تخم گذاشت.هم کبوتر و هم شوهرش خیلی خوشحال بودن اونا بخوبی ازتخمها مراقبت کردند. تا اینکه جوجه ها از تخم بیرون اومدن. الان مامان کبوترسه تا بچه خیلی خوشگل داره. بابا ومامان هرروز به بچه ها چیزهای جدیدیاد میدادند.اما « آبی» خیلی تلاش نمیکردتا یاد بگیره. او همیشه دوست داشت زیر پرهای مامانش باشه. آبی اززمانی که از تخم بیرون اومد زیر پرهای مامان زندگی میکرد. او فقط یک جا داشت واون یک جا،هم زیر پرهای مامان بود. خواهروبرادر آبی روزبه روز بهترو بهتر پروازمیکردندو دوستای جدیدی پیدا کردند.اماآبی فقط زیرپرهای مامان میموند.هرروزکه آبی بزرگتر میشد، موندن زیرپرهای مادرسختتر میشد. اخه آبی بزرگترمیشدوزیرپرهای مامان جا نمیگرفت.اوناهمدیگه روخیلی دوست داشتن اماهم مادرخیلی اذیت میشد وهم آبی.ولی بازهم آبی دوست داشت فقط زیرپرهای مامانش باشه گذشت وگذشت وگذشت تا آبی بزرگ و بزرگترشد.دیگرزیرپرهای مامان جا نمیشد.وبه زور خودشو زیر پرهای مامان جا میداد،اماپرهای مامان درد میکرد. مامان ازاینکه آبی بهش می چسبیدخیلی اذیت میشدبرای همین، آبی دیگه زیرپرهای مامان شادنبود. اون پرهای گرم دیگه اندازه آبی نبود. امشب آبی تصمیم گرفت پیش خواهروبرادرش بخوابه.دلش خیلی برای مامانش تنگ شد،برای پرهای گرم و آغوش نرم مامان. به پرهای گرم و نرم مامانش فکر میکردتا اینکه پتوراروی خودش کشیدپتوهم نرم بود وهم خیلی گرم.حتی پتواندازه آبی بود. او کاملا زیر پتو بودواصلا اذیت نشد.برای همین باخودش فکرکرد مامان که همیشه هست.پس،میتونم حتی منم باخواهروبرادرم برم دوست پیدا کنم وبازی کنم،شاید اونطوری بیشتر بهم خوش بگذره و مامان هم دیگه اذیت نشه صبح شد.آبی پرانرژی و شاداز خواب بیدار شد.پتوی نرم را کنار زد و خیلی دوست داشت سریعتر ازمادرش جدا بشه وبیرون بره تادوست پیدا کند ولی هنوزم میترسیدازمادرش جدابشه.امادیگه بزرگ شده بود، تصمیمشو گرفت وبیرون رفت. وقتی پیش بقیه کبوترا رفت کلی باهم بازی کردن. آبی خیلی خوشحال بود. او احساس میکردبزرگتر و قویتر شده حتی وقتی به لونه برگشت، مامانشم شادتر بود.آبی ازاینکه بزرگ شده بود و میتوانست پیش دوستانش بازی کنه خیلی خوشحال بود. بچه ها شما چطور آیا از جداشدن از مامانتون نگران هستید یا اینکه نه ؟شما اونقدر بچه های فهمیده و عاقلی هستید که ب مامانتون نمیچسبید و برای خودتون دوستای زیادی پیدا کردین چند روز دیگه که مدرسه ها شروع میشه مثل یک آقا پسر شاداب و یک دختر خانم خندان مامان رو ببوسید و ب مدرسه برید تا چیزهای جدید یاد بگیرید و دوستان زیادی برای خودتون پیدا کنید شماچطوری ازمادرتون جدا میشید؟با خنده یا با گریه وقتی از مادرتون جدا میشید، دلتون تنگ میشه؟ چکار میکنیدتادلتنگیتون کمتربشه؟ ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
220.6K
اسامی بچه های گلم 😍: نازنین زهرا کارگر ۹ساله ومحمدطاها از جهرم مرتضی رجبی۷ساله از قم محمد طاها محمدی از بجنورد محمدطاها شاهی نژاد از الشتر فاطمه وعلی اکبر مالکی علی اکبر جوادی ۷ساله تهران زینب قاسمی ۹ ساله از قاین معصومه محمودی۷ساله ومحمد جواد محمودی۴سال و نیمه حسنا احمدی ۵ ساله از اصفهان فاطمه صیامی از قم :: ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند شما بهونه گیری هاش زیاده؟ به هر چیزی گیر میده؟ داستان امشب ببینه حتما 😊☝️ کانال تخصصی داستان و نکات تربیتی ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
74.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستـــــان تــــصــــویــــری 🎙قصه گو: معین الدینی 🎞انیماتور: عارفه رضائیان_رضوانه مشیری ☃️ 😇رویکرد: بـــــــــــــهونه گــــــیـــر نباشیــــــــــم .✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب:((عروسک بهانه گیر)) یک روز گلپری و مادرش به بازار رفتند گلپری عروسک زیبایی را پشت ویترین مغازه دید از مادر خواست تا آن عروسک را برای او بخرد چون اون عروسک خیلی قشنگ بوداخلاق خوبی داشت و بهانه گیر هم نبود . گلپری عروسک را خرید و به خانه آورد.او هروقت روی شکم عروسک را فشار میداد میگفت :”مامان … مامان من به به می خوام” وگلپری بهش یک شیشه شیر اسباب بازی میداد.عروسک بعداز خوردن شیربا لبخند ازگلپری تشکر می کرد. گلپری عروسکش را خیلی دوست داشت و دائما باهاش بازی میکرد و ازخوش اخلاقی عروسکش لذت میبرد. اما بچه ها کم کم اخلاق عروسک گلپری تغییر کرد و بداخلاق شد او دیگه دوست نداشت شیر بخوره و همیشه اخموبودحتی وقتی گلپری دکمه روی شکم عروسک را میزد عروسک باهاش صحبت نمیکرد و اخمهاشو درهم میکشید. گلپری خیلی ناراحت شد وچندبار دکمه عروسک را به امید حرف زدن عروسک زداماعروسک باگلپری حرف نزدحتی بارسوم که گلپری میخواست دکمه عروسک را بزندعروسک جیغ زد گلپری شیشه شیر را به دهان عروسک نزدیک کرداماعروسک دوست نداشت شیرشو بخوره و دائما بهانه گیری می کرد . گلپری ناراحت و غمگین نشسته بود و باخودش فکر میکرد چرا عروسک خوش اخلاقش بهانه گیر شده ؟ او هرچه فکرکرد به نتیجه ای نرسید پس تصمیم گرفت عروسک راپیش پزشک ببره چون گلپری همون عروسک خوش اخلاقشومیخواست و دوست نداشت یک عروسک بهانه گیری داشته باشه گلپری عروسک را پیش پزشک برد آقای دکتر ازش پرسید برای چی عروسکتون رو آوردید دکتر؟ گلپری گفت :خیلی بداخلاق شده آقای دکتر شاید عروسکم مریض شده باشه دکتر،عروسک گلپری رو معاینه کرد و گفت :عروسک شما مریضی بهانه گیری گرفته اما باید بهتون بگم که این مریضی رو از یه نفر دیگه تو خونتون گرفته ،از کسی که خیلی بهانه میگیره عروسک شما ازش یاد گرفته.برای اینکه عروسک شما خوب بشه باید همه تو خونه خوش اخلاق باشند و بهانه گیری نکنند تاحال عروسک شما خوب بشه و دوباره مهربون و خوش اخلاق بشه . گلپری ازمطب پزشک بیرون آمد در حالی که با خود فکر میکرد . بچه ها به نظر شما عروسک گلپری مریضی بهانه گیری را از چه کسی گرفته بود ؟ گلپری از آن روز تصمیم گرفت دیگر درخانه نق نزد وبهانه نگیردبنابراین وقتی شب مادرش براش غذا کشید ، او عروسک را پیش خود نشاند و تمام غذایش را بدون گرفتن بهانه خورد تاعروسک ازش یاد بگیره . بعد هم از مادر تشکر کرد و دست هایش را با صابون شست و سفره را به کمک مادر جمع کرد . عروسک به گلپری بامهربانی نگاه می کرد و همه کارهای خوب گلپری را از او یاد میگرفت . پس از چند روز که گلپری در خانه دیگر بهانه گیری نمیکرد عروسک هم با دیدن کارها و رفتار های خوب گلپری بهانه گیری را کنار گذاشت و دوباره خوش اخلاق و مهربون شد.حالا دوباره میگفت :مامّان …. مامّان …. من به به میخوام گلپری هم از خوشحالی عروسکش شاد بود و بهش شیرش را میداد ، عروسک همه شیر را می خورد و از گلپری تشکر میکرد وتوی بغل گلپری به یک خواب شیرین فرو میرفت . بچه هاگلپری یادگرفت که دیگه بهانه نگیره و به حرف های مادرش گوش بده و همیشه با دیگران خوش اخلاق و مهربان باشد تا همه او را دوست داشته باشند . ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
391K
اسامی بچه های گلم 😊☝️ سیدعلی عباس مومنی۸ساله از تهران آدلیا حکیمی فر۳ ساله از مشهد آدلیاخانم باید خوب غذا بخوره تا بزرگ بشه و بتونه به مدرسه بره محمدحسین ومحمد مهدی وفاطمه زهراهابطی ازقم فاطمه زهرا احمدی ۱۱ ساله مریم خانم۴ ساله و امیر عباس کوچولوی ۱۵ روزه از شهرآیسک استان خراسان جنوبی نیکان رشیدفرخی ۷ساله کرمان امیرعلی رحیمی۸وسال ونیم و ریحانه خانم۵ساله از اصفهان مهیا اخوان۳سال ونیم از تویسرکان بهارکبیری۴سال و نیمه و داداش کوچولوی ۴ماهه به اسم حسین دلارام کیانزاده از اندیشه تهران حسنا جلالی ۷ ساله محیا ۴ ساله وزهرا کوچولوی ۱ ساله درسا رفیعی پور که امشب تولدشه😍🎂 :: ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
صبر و حوصله داشتن در تربیت و آموزش فرزندان واقعا اثر بخشه ،ی راه عالی برای این مسئله که به تجربه برای خود من در شهر غریب با مشغله و دست تنها کمکم کرده خواندن سوره الانسان هست. بعد از نماز صبح بخونید عالیه 😊 کانال تخصصی داستان و نکات تربیتی ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
:: آیا بچه های شما هم از سلام کردن به بزرگترا خجالت میکشند؟ ✋ قصه امشب رو از دست نده ((سلام سلامتی میاره ....))😍 با داستان امشب همراه باشید در کانال👇 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ ::
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
9.31M
ا﷽ ༺◍⃟😇😸჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: از سلام کردن خجالت نکشیم :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((سلام سلامتی میاره،….)) هروقت به خونه ی نرگس کوچولو مهمون میومداون خجالت میکشید سلام کنه.حتی صبحها هم که از خواب بیدار میشد اول بابا ومامانش بودن که بهش سلام میکردن. یکبار که نرگس ومامانش توی خونه تنها بودند مامان بهش گفت:”نرگس جون سلام کردن خیلی خوبه سلام کردن سلامتی میاره، وقتی کسی به کسی سلام میکنه یعنی خیلی با ادبه. توهم سعی کن اگه تو آسانسور یا تو حیاط خانم همسایمون یا یک بزرگتر رو دیدی بهش سلام کنی نرگس اونروز حرفهای مامانشو خوب گوش داد اما بهش نگفت که دوست داره سلام کنه اماخجالت میکشه چندروز بعد زهرا خانم زن همسایه با دخترش زینب بخونه اونا اومدن اونروز زهراخانم بامامان نرگس خونه بودن ؛بابای نرگس سرکار بود.وقتی صدای زنگ خونه اومد نرگس بدوبدو رفت و درو باز کرد.زهرا خانم با زینب کوچولو پشت در بودند.وقتی در باز شد زینب جلوتر از مامانش وارد خونه شد وبا صدای بلند سلام کرد.مامان نرگس در جواب زینب کوچولو با لبخند گفت:سلام دختر گلم.سلام به روی ماهت.آفرین به تو که اینقدر با ادبی. بعد زهراخانم با زینب به داخل خونه اومدن وکناربخاری نشستن مامان نرگس با زهرا خانم مشغول صحبت شد و نرگس و زینب هم با هم شروع به عروسک بازی کردن. اونروز وقتی مهمونها رفتن نرگس همش بحرفهای مامانش فکرمیکرد شب نرگس رفت وکنار مامانشو گفت : مامان من دختر بی ادبی ام؟مامان اونو بوسید وگفت:خدانکنه دخترم این چه حرفیه ؟تو خیلی هم خوب وبا ادبی.نرگس سرشو پایین انداخت وگفت:آخه من خجالت می کشم سلام بدم.بعدشم من اگه سلام نکنم ممکنه مریض بشم؟ مامان با تعجب گفت :نه دخترم خدا نکنه مریض بشی نرگس گفت: آخه مامان شما گفتین سلام سلامتی میاره مامان‌ نرگس دستی به سرنرگس کشید وگفت: نه دختر گلم. این که میگن سلام سلامتی میاره، یه ضرب المثله.یعنی اینکه سلام کردن به دیگران باعث میشه ما با نشاط و سرزنده بشیم و حالمون خوب بشه. و اینکه تو نبایداز سلام کردن خجالت بکشی فقط کافیه یکبار سلام کردنو تمرین کنی بعد بهش عادت میکنی. نرگس گفت خیلی دوست دارم سلام کنم . مامان گفت تو میتونی عزیزم اصلا خجالت نکش و این کارو حتما یکبارامتحان کن. نرگس گفت :مامان حتما باید اول کوچولوها به بزرگترها سلام کنن.؟مامان‌گفت :نه دخترم فرقی نمیکنه مگه نمیبینی من و بابا همیشه زودتر از خودت به تو سلام می کنیم؟تازه حضرت محمد پیامبر ما هم همیشه به بچه ها سلام میکردو هیچ اشکالی نداره اما اگه کوچکترها زودتر سلام کنن خیلی بهتره. چون سلام کردن نشونه احترام گذاشتن به بزرگترهاست. اونروزنرگس خیلی به حرفهای مامان فکرکرد.وتصمیم گرفت که همیشه تو سلام کردن از همه جلو بزنه و هیچوقت خجالت نکشه یک ساعت بعد وقتی که صدای زنگ دربصدا دراومد نرگس بدو بدو درو بازکرد و قبل ازاینکه بابا واردخونه بشه نرگس با صدای بلندی گفت:سلام بابا جونم.بابا هم با خوشحالی جواب سلام سارا رو داد وبا خوشحالی بغلش کرد. از فردای اونروز نرگس دیگه خجالت نمی کشید که به بزرگترا سلام کنه اخه میدونست وقتی بلند بگه سلام همه ی بزرگترا با لبخند جواب سلامشو میدن و ازش تعریف میکنن ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄