.
داستــــــــــان امـــــــــشب📚😊
تــــــقدیم به تمام بچه هایی که
خــــــــودشون دوســــت دارند و از
ظاهر قشنگشون راضی هستند
.
حتما امشب قصه را گوش کنید 😍
InShot_۲۰۲۳۰۸۲۱_۱۸۰۷۲۱۳۲۶_۲۱۰۸۲۰۲۳.mp3
17.31M
#قصه_جورواجور 🦒
༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
هیچ کس زشت یا زیبا
نیست،
اسمش جورواجور بودنه 🌿
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#قصه_جورواجور
روزی وقتی زرافه کوچولو 🦒از مدرسه به خانه رسید
خیلی ناراحت بود مادرش از او پرسید: زرافه کوچولو چرا ناراحتی؟ زرافه کوچولو گفت آخر امروز یکی از بچه های کلاس به من گفت " گردن دراز و خندید کاش من قشنگتر بودم و گردنم کوتاه تر بود تا کسی به من نمیخندید مادرش کمی فکر کرد و گفت: آهان می دانستی من با پری جنگل دوست هستم؟ حالا که چنین آرزویی داری دفتر نقاشی ات را بردار و همه ی حیوانانی را که میبینی در دفترت نقاشی کن بعد انتخاب کن که دوست داری شبیه کدام یکی شان بشوی آن وقت باهم پیش پری🧚 جنگل میرویم تا با معجون جادویی اش تو را به حیوانی که دوست داری تبدیل کند.
زرافه کوچولو از جا پرید و با خوشحالی گفت: واقعا؟ مادرش گفت بله واقعا اگر تو دلت میخواهد شبیه فرد دیگری باشی همین کار را میکنیم تا تو خوشحال
شوی.
از آن روز به بعد زرافه کوچولو همیشه دفتر نقاشی 🖼همراهش بود تا هر حیوان جدیدی که میبیند بکشد. چون فقط یک بار میتوانست با معجون پری جنگل تبدیل شود برای همین میخواست زیباترین حیوان را انتخاب کند و پشیمان نشود زرافه کوچولو هر روز به حیوانات نگاه میکرد و نقاشی میکشید تا وقتی دفتر نقاشی پر شد و زمان آن بود که انتخاب کند. زرافه کوچولو تمام روز در حال نگاه کردن و ورق زدن دفترش📒 بود مادرش در حالی که یک سبدبرگ تازه و خوشمزه برای او آورد پرسید: چی شد عزیزم تصمیمت را گرفتی؟
زرافه کوچولو گفت: مامان انتخاب کردن خیلی سخت است.مادرش گفت: دوست داری باهم درباره اش حرف بزنیم و کمکت کنم؟ زرافه کوچولو با خوشحالی :گفت بله اینطوری خیلی بهتر است. برای همین کنار مادرش نشست و دفتر نقاشی را باز کرد و ورق زد.
༺◍⃟🐘჻ᭂ࿐❁❥༅••
اولین نقاشی تصویر فیل بود. زرافه کوچولو گفت فیل بزرگ 🐘است گوشهای قشنگی دارد میتواند حتی خودش تنهایی آب بازی کند. اما راستش میترسم به من بگویند چاق هستی.
در صفحه ی بعدی نقاشی خرس قهوه ای🐻 را کشیده بود. زرافه کوچولو با دقت به نقاشی نگاه کرد و رو به مادرش گفت:
خرس قوی است و خیلی بامزه عسل میخورد. اما راستش میترسم به من بگویند پشمالو مادر لبخند زد و گفت خب ورق بزن تا ببینیم در صفحه ی بعدی تصویر چه حیوانی را کشیده ای وقتی نقاشی میمون🐒 را نگاه میکرد یادش آمد که بچه میمون به او گفته بود زرافه کوچولو خوش به حالت که قد بلندی داری و میتوانی شیرین ترین میوه ها را از بالاترین نقطه ی درخت بچینی زرافه کوچولو به مادرش گفت: راستش میمون خیلی باهوش است و میتواند از درخت هم آویزان شود، اما من زودتر از او به میوه های بالای درختها میرسم برای همین به صفحه ی بعدی رفت
خرگوش🐇 دم خوشگلی دارد و خیلی سریع می پرد. اما میترسم اگر شبیه خرگوش بشوم، بچه های مدرسه دندان هایم را مسخره کنند.
زرافه کوچولو یک برگ خوشمزه در دهانش گذاشت و صفحه ی بعدی را به مادرش نشان داد
میدانی مامان؟ روباه نارنجی🦊 دم خیلی خیلی قشنگی دارد اما میترسم بچه های دیگر با من دوست نشوند. بخاطر اینکه روباه دوست خوبی برای بقیه نیست و بیشتر وقت ها تنها میماند. مادر فقط گوش میداد تا زرافه کوچولو نظراتش را بگوید.
گورخر🦓 یک عالمه دوست دارد و همیشه در دشت با هم بازی میکنند و میخندند. اما میترسم پوست راه راهام را مسخره کنند گرچه از نظر خودم قشنگ است.
شیر 🦁هم شال گردن زیبایی دارد اما خیلیها از او میترسند و مغرور است
من دوست ندارم مغرور باشم مار پوست براقی دارد اما نگرانم به من بگویند نیش نیشو و فرار کنند.
زرافه کوچولو خسته شد و دفترش را بست در این موقع مادرش مداد رنگیها را برداشت و روی یک کاغذ شروع کرد به نقاشی کشیدن بعد آن را روی جلد دفتر نقاشی زرافه کوچولو چسباند. زرافه کوچولو دفترش را برداشت تا ببیند مادر چی کشیده است.
عکس زرافه کوچولو بود
مادرش گفت خب حالا نظرت را درباره ی این یکی هم بگو یادت رفت او را ببینی زرافه کوچولو به چشمهای قشنگش به خالهای رنگی به پاهای بلند به گوشهای کوچکش🦒 نگاه کرد و گفت خب هم زشت است هم زیبا مثل بقیه حیوانات که هم قشنگ بودند. هم چیزهای زشت داشتند.
مادر گفت نه عزیزم اسم این دنیا پر از حیوانات جورواجور است. جورواجور بودن یعنی هرکسی یک شکلی است و هیچ کس زشت تر یا زیباتر نیست.
زشت بودن نیست.
اسمش جورواجور است.
ممکن است یکی پوست خال خالی را زشت ببیند یکی زیبا یکی کوتاه بودن را زشت ببینید یکی زیبا بداند. اما جنگل و دشت خانه ی همه ی ماست هرجوری که هستیم، ما فقط جورواجوریم.🌿🌱
༺◍⃟🦁჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۸۲۲_۱۹۰۴۴۹۱۹۹_۲۲۰۸۲۰۲۳.mp3
15M
#حضرت_خدیجهسلاماللهعلیها
༺◍⃟🧕🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#حضرت_خدیجهسلاماللهعلیها
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۲۶
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۶۰۱_۲۰۰۷۲۰۰۷۱_۰۱۰۶۲۰۲۳.mp3
13.82M
#کیک_امانتی🧇🐰
༺◍⃟😊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد👈حواسمون به امانتی که میدن به ما باشه ...
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۲
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🦉჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
کیک امانتی🧇
یک روز صبح خرگوشک پای درخت سنجاب کوچولو آمد و :گفت: «سلام فندقی لطفا این کیک سیب زمینی را آن بالا برایم نگه میداری؟ می ترسم مورچه ها کیکم را بخورند
فندقی قبول کرد سبدش را با طناب پایین فرستاد و کیک را بالا کشید خرگوشک🐰 گفت: «خوب مواظبش باش عصری برمی گردم و میگیرمش ازت »
خرگوشک که از درخت دور نشده بود که یک دفعه یکی از شاخه ی بالایی تلپی افتاد پایین فندقی جستی زد و پریدو دید جغد همسایه بود که روی کیک🧇 افتاده
جغد خواب آلود بالهایش را لیس زد و گفت «پیف پیف چه بدمزه هم شور شده هم سوخته!»
بعد به سختی از کیک بیرون آمد و گفت: ببخشید که مزاحم شدم
و گیج خواب به لانه اش برگشت
فندقی به سوراخ وسط کیک نگاه کرد. آه کشید و با خودش گفت : حالا چه کار کنم؟ جواب خرگوشک را چی بدهم؟
فندقی زود از لانه اش پایین پریدو رفت پیش خانم خرسه🐻 و ماجرای جغد خواب آلودو کیک را برایش تعریف کرد کیک را نشان داد و پرسید: «شما می توانید این را درست کنید؟ »
خانم خرسه به سوراخ وسط کیک نگاه کرد. با مهربانی خندید و گفت: «این که دیگر درست شدنی نیست ولی اگر برایم سیب زمینی و عسل🍯 پیدا کنی واز بچه هایم مراقبت و نگه داری کنی یک کیک تازه برایت میپزم »
فندقی این طرف و آن طرف دوید تا سیب زمینی و عسل پیدا کرد.بعد هم با بچه خرسهای شیطون هم آن قدر بازی کرد تا کیک آماده شد. فندقی از خانم خرسه تشکر کرد و خسته و خوشحال به لانه اش برگشت.
کیک سوراخ شده را پشت درخت جلوی مورچه ها گذاشت و گفت: «بفرمایید.» مورچه ها کیک را بو کردند و گفتند پیف خیلی ممنون حالا میل نداریم و تند و تند از آنجا دور شدند.
عصر شد و خرگوشک🐰 برگشت.
فندقی با نگرانی پرسید: «اگر بفهمی کیک تو یک ذره خراب شده، عصبانی میشوی؟» خرگوشک گفت: «خُب... خُب... اگر یک ذره باشد، عیبی ندارد.» فندقی گفت حالا اگر همه اش خراب شده باشد و من یک کیک دیگر به تو بدهم چی؟ خرگوشک چشمهایش را گرد کرد و پرسید: «مگه چی شده؟»
فندقی🐿 کیک تازه را در سبدش گذاشت وپایین فرستاد و گفت یکی اشتباهی توی کیکت افتاده
بعدش هم یکی این را به جایش پخته حالا بیا این کیک تازه بجای اون یکی کیک مال تو
خرگوشک به کیک نگاه کرد بوش کرد و با خوشحالی گفت: این که از کیک من بزرگتر و خوشبوتره !🐰
پس کیک من هم مال تو
فندقی خنده اش گرفت ولی چیزی نگفت
وقتی خرگوشک رفت فندقی نفس راحتی کشید و چشمهایش را بست تا خستگی در کند
اما یک دفعه سر و صدایی شنید و نگاه کرد چندتا خرگوش🐰 کیک به دست پای درختش جمع شده بودند یکی :گفت: «شنیدیم که تو کیک امانت میگیری و بهترش را پس میدهی حالا کیک ما راهم نگه میداری؟ »
فندق🐰ی فریاد کشید:وای نه نه همان یک دفعه بود!»
«خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانش پس دهید...»
قرآن کریم، سوره نساء، آیه ۵۸
#کیک_امانتی🧇
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🦉჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۸۲۴_۱۹۵۳۰۹۹۷۱_۲۴۰۸۲۰۲۳.mp3
15.97M
#کاروان_سالار
༺◍⃟🧕🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۲۷
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۸۲۴_۱۹۳۶۲۳۱۹۹_۲۴۰۸۲۰۲۳.mp3
15.62M
#ماجرای_قوقولخان🐓
༺◍⃟🐔჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: 👈 پرخوری و هله هوله خوری نکنیم 😉
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۲
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🐔჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🦃჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#ماجرای_قوقولخان
قوقول یک خروس شکموی تنبل بود🐓. او توی یک مزرعه زندگی میکرد هر روز صبح راه میافتاد و میرفت دنبال غذا. هر چه را دم نوکش میرسید میخورد. مرغ و خروسهای دیگری که در مزرعه بودند همه قوقول را میشناختند. آنها همیشه به او می گفتند:«در خوردن بی احتیاطی نکن! تو بالاخره با این غذاخوردن خودت را به دردسر میاندازی» امّا قوقول این حرفها را از یک گوش می شنید و از گوش دیگر بیرون میکرد.
در مزرعه یک باغچه بزرگ پراز سبزی🌿 بود. قوقول هر روز به باغچه سبزی سر میزد. با نوکش همه سبزیها را میکند و میخورد.
صاحب مزرعه از این کار قوقول ناراحت و عصبانی بود. او هر وقت قوقول را سر باغچه میدید دنبالش میدوید و داد میزد:«ای خروس شکمو! اگر دستم به تو برسد و بگیرمت، از تو یک غذای حسابی درست میکنم!»
آن روز صبح هم قوقول مثل همیشه مشغول گشت و گذار در مزرعه بود میرفت و در سر راهش دنبال غذا میگشت اول یک دانه خشک و خراب را دید فوری آن را خورد. بعد چشمش به سنگ کوچک و خوشرنگی🪨 افتاد با خودش گفت: « به به چه سنگی! چه رنگی! الان آن را یک لقمه چپ میکنم.» بعد سنگ را خورد و به راهش ادامه داد.
جلوی پایش یک ته سیگار را دید کمی آن را نگاه کرد و گفت: «این دیگر چه جور خوراکی است؟ چه مزه ای دارد؟ باید آن را بخورم تا بفهمم »
آن وقت با نوکش ته سیگار🚬 را برداشت و خورد. بعد هم بالهایش را به هم زد و گفت: «به چه غذاهای خوب و خوشمزه ای! حتماً خیلی هم مقوی هستند!»
قوقول به راهش ادامه داد و گفت: «هنوز سیر نشده ام. » بعد از این حرف با عجله یک کاغذ آدامس و سر یک بطری را بلعید کمی جلوتر رفت و دگمه ای رادید آب از نوکش روان شد فوراً آن را هم خورد بعد به طرف پوست خشک میوه ای که روی زمین افتاده بود پرید آن را هم یک لقمه کرد. بعد بالهایش را به شکمش کشید و گفت: « خُب کمی سیر شدم. حالا باید فکری برای دسر بکنم»
او کمی راه رفت تا یک گیره کاغذ 🖇پیدا کرد گیره براق و قشنگی بود قوقول خم شد و گیره را بر داشت و قورت داد زبانش را دور نوکش کشید و یک میخ و یک تکه چوب را هم بلعید. قُدقُدا خانم، مرغ حنایی مزرعه از آن نزدیکی میگذشت. او غذا خوردن قوقول را دید جیغ کشید و گفت: «وای! قد قد قد! چه وحشتناک!» اما قوقول خان بی اعتنا به قُدقُد خانم به راهش ادامه داد. او باز هم مشغول جمع کردن و خوردن اشغالهای 🗑روی زمین شد.
چند ساعتی گذشت حیوانهای مزرعه در لانه هایشان خوابیده بودند که یک مرتبه صدای ناله و فریادهای قوقول را شنیدند. از لانه ها بیرون آمدند و با عجله به طرف قوقول دویدند. قوقول خان روی زمین افتاده بود و ناله میکرد حالش خیلی بد بود شکمش به اندازه یک توپ بزرگ باد کرده بود. او ناله میکرد و فریاد میکشید: «کمک کمک کنید! دارم می میرم آی... وای ... تب دارم. سوختم کباب شدم سنگدانم درد میکند. دکتر را خبر کنید پرستار را بیاورید وای چه دردی!» قدقدا🐔 خانم اشکهایش را با پرهایش پاک کرد و گفت:«بیچاره قوقول خان، حتماً نفسهای آخر را می کشد.» یکی از خروسها مثل باد ،دوید، رفت و دکتر را خبر کرد. دکتر که خروس پر و بال رنگی بزرگی بود با عجله آمد. او با دقت قوقول را معاینه کرد. بعد اخمهایش را در هم کشید و گفت: «وضع خطرناکی دارد باید شکمش را پاره کنم تا بفهمم علت دردش چیست.💉»
قد قدا خانم جیغ کشید: «وای بیچاره قوقول خان» و شروع کرد به گریه کردن.
قوقول هم حرف دکتر را شنیده بود. پر و بالش از ترس شروع کرد به لرزیدن فریاد کشید: «نه، نه! شکمم را پاره نکن! پاره نکن پاره نکن» قوقول جیغ و داد میکشید که به سرفه افتاد. سرفه کرد و سرفه کرد ناگهان سر یک قوطی و تکه ای از پوست میوه از حلقومش بیرون پرید قوقول مرتب سرفه می کرد با هر سرفه یکی از چیزهایی که خورده بود از دهانش بیرون می آمد. بالاخره شکم قوقول از همه آشغالهایی که خورده بود خالی شد.
قوقول بی حال در گوشه ای افتاد دکتر و مرغ و خروسهای مزرعه دور قوقول جمع شده بودند. آنها با تعجب به این وضع نگاه میکردند.
دکتر سر قوقول فریاد کشید: «تو خروس شکمویی هستی مگر نمیدانی که نباید هر چه را گیرت می آید توی شکمت بریزی؟ تو از امروز باید مواظب غذا خوردنت باشی یادت باشد که سنگدانت از آهن نیست تو یک خروسی یک خروس.»
قوقول سرش را از خجالت پایین انداخت و گفت: «بله شما راست میگویید. من خیلی بد غذایی کرده ام. »
بعد هم فکری کرد و با خنده گفت:« قوقولی قوقو از این به بعد حتماً در غذا خوردن احتیاط میکنم این طوری هم سالم میمانم و هم خوش هيكل. »📝
༺◍⃟🐓჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟☄჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄