eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
519 عکس
161 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
@nightstory57.mp3
12.06M
؟ ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: دستامونو بشوریم 😉 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🖐🤚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🖐🤚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((دستاتو شستی؟)) یکی بود یکی نبود، توی یه قصر بزرگ یک شازده کوچولو با بابا حاکم و مامان ملکه و بقیه زندگی می کرد شازده کوچولو توی حیاط قصر مشغول بازی کردن بود تا اینکه مامان ملکه صداش زد و گفت: «شازده کوچولو بدو بیا، بیا کیک بخور.» شازده کوچولو از توی حیاط دوان دوان خودشو رسوند و درو باز کرد و وارد خونه شد. همینکه رسید اول رفت سراغ کیک ، مامان ملکه گفت: «اول باید دستاتو بشوری بعد کیک بخوری.» شازده کوچولو پرسید: چرا؟؟؟. ملکه گفت:« آخه توی حیاط داشتی بازی میکردی. دستاتو ب همه چی زدی » شازده کوچولو رفت توی آشپزخونه و شروع کرد به ناخنک زدن به غذاها، آشپز گفت: «دستاتو شستی؟» شازده کوچولو گفت : «نه چرا باید بشورم؟» آشپز گفت: «آخه دیدم داشتی با گربه توی حیاط بازی می کردی. یادت باشه که دستاتو باید خوب بشوری بعد خشک کنی تا بتونی غذا بخوری.» شازده کوچولو اخماشو توی هم کرد و رفت بطرف دستشویی از دستشویی که اومد رفت پیش بابا حاکم. بابا حاکم ازش پرسید : «دستاتو شستی؟  شازده کوچولو گفت: چرا همه میپرسن دستاتو شستی ؟آخه من تا حالا دوبار دستامو شستم.» بابا حاکم گفت:« باید باز هم بشوری. آخه الان از دستشویی بیرون اومدی» شازده کوچولو رفت کنار خدمتکار خدمتکار گفت: «دستاتو شستی؟» شازده کوچولو گفت:« من دستامو بعد از بازی کردن توی حیاط شستم. بعد از بازی کردن با گربه شستم. بعد از عطسه کردن شستم. شستم ... شستم ...شستم. »😬 بعد گفت: «چرا باید اینقدر دستامو بشورم؟» خدمتکارگفت:بخاطر میکروبها.» شازده کوچولو پرسید:« میکروب دیگه چیه؟ » خدمتکارگفت:«یه موجود وحشتناکه که توی چیزای کثیف ؛ روی بدن حیوونا و توی عطسه ما زندگی میکنه میکروبها میتونن وارد غذا بشن و با غذا خودشونو به شکمت برسونن. بعد از اون میتونن شما رو بیمار کنن شازده کوچولو پرسید: «میکروب چه شکلیه؟» خدمتکار جواب داد: «از تمساح هم بدقیافه تره.» شازده کوچولو گفت: «من که روی دستام تمساح ندارم.» خدمتکار گفت: «از تمساح خیلی کوچکتره اینقدر کوچیکه که نمیتونی اونو ببینی. » شازده کوچولو یه نگاهی به دستهاش کردو گفت:« اگه من اون تمساح رو نمی بینم باید برم دستام رو دوباره بشورم.نکنه من غذا بخورم و بره تو شکم من؟ اگه من دستامو بشورم باز هم اون میکروبها وجود دارند؟» خدمتکار گفت: «نه عزیزم اگه دستاتو تمیز با اب و مایع شستشو بشوری و خشک کنی دیگه اون میکروب ها از بین میرن. حالا بدو دستاتو تمیز بشور و خشک کن و بیا کیکت رو بخور» اینبار شازده کوچولو از خدمتکار پرسید: «خودت چی ؟خودت دستاتو شستی؟ » خدمتکار زد زیر خنده و گفت: «بله من هم هر وقت کار کثیفی انجام میدم و دست به چیزی که الوده باشه میزنم فوری دستامو می شورم و بعد خشک میکنم تا میکروبها از دستام پاک بشه و همراه غذا نخورمشون .» شاهزاده کوچولو هم خندید و گفت تا میکروبا ب جای کیک توی شکمم نرفتن برم دستامو بشورم و بیام ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
در حال آماده سازی غرفه قصه گویی کانون های فرهنگی تربیتی استان قم در اردوگاه شهید باهنر تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
12.46M
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: مو کوتاه کردن که بد نیست 😉 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟✂️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟✂️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((من آرایشگاه نمیرم)) یک روز صبح قهوه ایی که یک شیر کوچولو بود به همراه بابا شیر مشغول صبحانه خوردن بودند. بابا شیر نگاهی به قهوه ایی کرد و گفت:” پسرم .. وقتشه که به آرایشگاه بریم تا موهاتو کوتاه کنه ” قهوه ایی در حالیکه غذاش رو می جوید گفت:” نه بابا .. من آرایشگاه نمیام” بعد ازصبحانه بابا شیره کنارقهوه ایی نشست وگفت:” ولی تو نیاز به آرایشگاه داری قهوه ایی!نگران نباش اصلا درد نداره ،آقای آرایشگر کارش رو خوب بلده و مراقب هست که قیچی به گوش هات نخوره !” اما قهوه ایی که داشت کتاب می خوندگفت:” نه من نگران قیچی نیستم !من فقط دلم نمیخواد که به آرایشگاه بیام..” توی حمام وقتی بابا شیر موهای قهوه ایی رو میشست دوباره گفت:” قهوه ایی درک میکنم که تو دلت نمیخواد به آرایشگاه بیای، ولی چیزی برای ترسیدن وجود نداره .. شاید از تیغ ارایشگری میترسی درسته؟” قهوه ایی اخمهاش رو توی هم کرد و گفت:” نه بابا ، من یه شیرم از هیچی نمی ترسمممم!” بابا شیر در حالیکه موهای قهوه ایی رو شانه میکرد گفت:” اوووه فکر کنم فهمیدم! تو نگرانی نکنه همه موهات رو کوتاه کنه و مثل بزها کچل بشی درسته؟ ولی اصلا اینطوری نیست فقط قراره کمی موهات روبرات مرتب کنه قهوه ایی! با ناراحتی گفت:” نه نمیدونم در مورد چی حرف میزنید.. من فکر میکنم اصلا نیازی به آرایشگاه ندارم ! من همینطوری خوبم بابا!” بابا شیر که حالا دیگه کلافه شده بود با لحن جدی گفت: ” ولی ما امروز میریم آرایشگاه .. موهای تو ژولیده و درهم برهم شده و به سختی شانه میشه..” اما شیر کوچولو با ناراحتی غرش بلندی کرد و گفت:” نهههه! من نمیااااام…” بابا شیر که حالا دیگه بیشتر کلافه و عصبانی شده بود غرش بلندتری کرد و گفت:” ما میرییییم آرایشگاه!” بالاخره قهوه ایی که راه دیگه ای نداشت قبول کرد و با ناراحتی دنبال بابا شیر راه افتاد. توی راه قهوه ایی با صدای آروم گفت:” اما من میخواستم موهام مثل موهای شما بلند بشه ..” بابا شیر که انتظار شنیدن این حرف رو نداشت ایستاد و با لحن مهربونی گفت:” راست میگی؟ اما من فکر میکردم که تو از آرایشگاه می ترسی.. آخه من وقتی همسن تو بودم از آرایشگاه رفتن بدم میومد چون از قیچی و تیغ و باد سشوار می ترسیدم و دوستشون نداشتم …” بعد بابا شیر قهوه ایی رو بغل کرد و محکم بوسش کرد و با خنده گفت:” درسته که قیافه ی من جذابه .. اگر تو هم یه کم موهات رو مرتب کنی مثل من جذاب میشی..” قهوه ایی در حالیکه موهای صورت بابا صورتش رو اذیت میکرد صورتشو کنار کشید و گفت:” اوه بابا فکر کنم شما هم باید موهات رو مرتب کنی چون خیلی بلند و تیغ تیغی شدند .. !!” بابا شیر از شنیدن این حرف تعجب کرد و ایستاد و تو شیشه ی مغازه نگاهی به صورت خودش کرد و گفت: من من؟ فکر نکنم نیاز به آرایشگاه داشته باشم ..” قهوه ایی شانه هاش رو بالا انداخت و با شیطنت گفت:” چرا بابا شما هم نیاز به آرایشگاه داری! نکنه هنوز هم میترسید؟” بابا شیر گفت:” من؟ نه اصلا.. من تا حالا بیشتر از هزار بار به آرایشگاه رفتم ..” قهوه ایی گفت:” پس مشکلی نیست.. دوتایی با هم به آرایشگاه میریم .. حتی مامان هم از اینکه شما موهات رو کوتاه کنی خوشحال میشه ..” بابا شیر خودش رو توی آینه نگاه کرد و گفت:” جدی میگی؟” قهوه ایی گفت:” بله بابا .. موها و یالهای شما خیلی خیلی بلنده .. مگه یادتون نیست که مامان همیشه بهتون میگه که خرده های نون رو از توی ریش هاتون پاک کنین! پس اگر ریش هاتون رو کوتاه کنید فکر کنم مامان هم خوشحال میشه ..” باباشیر ساکت بود و با دقت به حرفهای قهوه ایی گوش میداد. بعد مِن مِن کنان گفت:” اووووم اما آخه من فکر میکنم موهای کوتاه به من نمیاد..” قهوه ایی گفت:” منم موافقم .. پس بهتره هر دومون بیخیال آرایشگاه بشیم” قهوه ایی میخواست برگرده که بابا شیرگفت:” نه نه وایسا وایسا برنگرد، باشه قبوله منم میام آرایشگاه .. البته خیلی کوتاه نمیکنم هااا فقط مرتب میکنم ..” قهوه ایی چیزی نگفت و بالاخره هر دو با هم وارد آرایشگاه شدند. قهوه ایی گفت:” چون شما تا حالا هزار بار آرایشگاه اومدید پس اول شما برید بنشینید..” آقای آرایشگر پیشبند رو به بابا شیر بست و مشغول کوتاه کردن موهای بابا شیر شد قهوه ایی با لبخند به پدرش نگاه می کرد.. یه کم بعدقهوه ایی و بابا شیر هر دو مرتب و آراسته با موهای کوتاه از آرایشگاه بیرون اومدند بابا شیر با مهربونی گفت:” اوووه تو عالی شدی قهوه ایی!” قهوه ایی با خنده گفت:” شما هم همینطور بابا .. دیدید که اصلا جای نگرانی نداشت..” بابا با صدای بلند خندید وموهای قهوه ایی رو نوازش کرد و بعد هر دو با هم به طرف خونه راه افتادند ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
:: اگر فرزند شما از کوتاه کردن مـــــــــوهاش لذت نمیبره و از آرایشگاه میترسه داستان امشب براش بزارید یا تعریف کنید ✂️ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ::
اگر کودکتون از ظاهر و قیافه خودش راضی نیست همش میخواد خودشو به شکل دیگرون دربیاره داستان امشب رو از دست ندید. ((خودت رو دوست داشته باشه)) https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
10.95M
༺◍⃟🎒❤️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: خودت رو با تمام تفاوت ها دوست داشته باش.. ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((خودت رو دوست داشته باش)) اگه میخوای فرزندت عاشق ظاهر خودش باشه صبح شد و جنگل دوباره زیباتر شده بود. گورخر کوچولو مثل هر روز با طلوع خورشید بیرون آمد. و در نزدیکیهای خانه مشغول بازی شد. او به آسمان آبی نگاه میکرد و لذت میبرد نفس عمیق میکشید و از هوای پاک جنگل حسابی کیف میکرد گورخر به این طرف و آن طرف میدوید و بازی میکرد تا اینکه یک طوطی زیبا و رنگارنگ کنارش نشست. گورخر کوچولو خیلی از طوطی خوشش آمده بود.طوطی رنگارنگ و زیبا بود کمی بعد طوطی پر زد و از آنجا رفت. گورخر کوچولو کنار رودخونه نشست و با دقت به خودش نگاه کرد در آب صورتش را دید و بعد به دست و پاهاش نگاه کرد دید که همه جای بدنش یا سفید است یا سیاه او سرش را برگرداند تا پشت خود سرشو ببیند. اما پشت سرش هم یا سیاه بود یا سفید گورخر از اینکه مثل طوطی رنگارنگ نبود، خیلی ناراحت شد. او رنگارنگ دوست داشت برای همین فکر می کرد رنگ پوست خودش اصلا زیبا و دوست داشتنی نیست. گورخر کوچولو با ناراحتی در جنگل قدم میزد ،ناگهان، تمساح از رودخانه آنجا بیرون آمد. تمساح به گورخر نگاه کرد و بعد گفت: "وای! چقدر پاهات زیباست. بلنده و راحت میتونی راه بری.دیگه شکمت به زمین هم نمیخوره. خوش به حالت تمساح با خوشحالی این حرف را زد و وارد آب شد گورخر از شنیدن حرف تمساح خوشحال بود اما کمی بعد، به خودش گفت: اما من دوست دارم بدنم رنگارنگ باشه. دوباره گورخر کوچولو با ناراحتی راه میرفت که ناگهان یک بچه خرس را دید. بچه خرس با مادرش حرف میزد او خیلی ناراحت بود به مادرش میگفت:" بدن من فقط یک رنگ داره کاش دو تا رنگ داشت مثل گورخرا یا ببرا اونا خیلی قشنگن!" گورخر کوچولو وقتی این حرف را شنید با دقت بیشتر به خودش نگاه کرد. کمی خوشحال شد و به راه خود ادامه داد. گورخر کوچولو خوشحال بود اما کمی بعد، دوباره یادش آمد که رنگ بدنش را دوست ندارد او دلش میخواست رنگارنگ باشد. باز هم ناراحت شد او رفت و رفت تا به یک لاک پشت کوچولو رسید. لاک پشت سلام کرد و گفت خوش بحالت تو با این پاهایی که داری میتونی خیلی سریع بدوی و فرار کنی منم دوست داشتم پاهام مثل تو باشه ولی ناراحت نیستم چون اگه پاهام مثل تو بود دیگه نمیتونستم بچه مامان بابای خودباشم . گورخر کوچولو با خوشحالی از لاک پشت خداحافظی کرد. او داشت به خانه برمی گشت که ناگهان کانگوروی بازیگوش را دید. کانگورو سلام کرد و گفت: گورخر کوچولو خوش به حالت. نگاه کن شکم تو کیسه نداره من از این کیسه اصلا خوشم نمیاد!" گورخر کوچولو گفت: " یعنی خودتو دوست نداری؟ یعنی ناراحتی؟". کانگورو لبخند زد و گفت: " نهههه من عاشق خودمم. اگه این کیسه رو نداشتیم مامانم چطوری منو با خودش همه جا میبرد؟ این کیسه یعنی من بچه مامان بابای خوب خودم هستم خودمو دوست دارم". گورخر کوچولو با کانگورو خداحافظی کرد و به سمت خانه رفت. وقتی مادرش را دید، فورا بغلش کرد و گفت: " من خیلی چیزای خوب و دوست داشتنی .دارم پاهام بلنده و شکمم به زمین نمیخوره و میتونم تند فرار کنم تازه دوتا رنگم دارم، روی شکمم هم کیسه ندارم اصلا مهم نیست که موهام صافن یا فرفری، سیاه و سفیدم یا رنگارنگ پاهام بلندن یا کوتاه، من این شکلی که هستم یعنی بچه مامان بابای خوب خودم هستم. وخودمو دوست دارم!". و بعد مادرش را بغل کرد و گفت: " مرسی که مامان جون خودِ خودم شدی". ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا