eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
514 عکس
154 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
569.7K
قصه گویی سید علی عزیزم بشنوید😊 پسر من ۶سالشه و تقریبا ۵سال و نیمه شیمی درمانی میشه.به خاطر این قضیه بیناییش و هم از دست داده. هرشب باید با قصه های شما بخوابه. امروز هم گفت میخوام یکی از قصه ها رو برای خانم معین الدینی بخونم و من ارسال کنم براتون 🌱برای سلامتی آ سید علی هفت بار سوره حمد بخونیم 😊 .
چقدر رضایت شما از دوره های آموزشی به بنده انگیزه کار بهتر و شوق آموزش با کیفیت تر به فرزندانم میده..... ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
اگه فرزند شما هم برای خوردن هله هوله مدام گریه می‌کنه و بهونه می‌گیـــــــــــــــــــره داســـــــــــــــتان امشب و حتماً براش بزارین گوش بده 😊☝️ ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
9.66M
ا﷽ ༺🦁჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویــکــــرد: غذای سالم بخوریم ☺️ :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((بچه_شیر_بهانه،گیر )) رویکرد :غذای سالم بخوریم روزی روزگاری توی جنگل سرسبزی، بچه شیری به نام " سندی" زندگی میکرد سندی تازه به مهد کودک رفته بود. او بچه مودب و شیرین زبونی بود برای همین دوستان زیادی پیدا کرده بود سندی و دوستاش هر روز توی مهد کودک کلی چیزهای قشنگ و جدید یاد میگرفتن اونها با هم بازی میکردن و از مهدکودک لذت میبردند. یکی از دوستان سندی بسیار لاغر و ضعیف بود. او بچه روباه با مزه ای بود با همه مهربون بود و خوب رفتار میکرد. خانم مربی دلش برای بچه روباه میسوخت. چون او نمیتونست غذاهای سالم بخوره و ضعیف شده بود یه روز خانم مربی بچه ها رو دور هم " جمع کرد و گفت: اگه غذاهای سالم نخوریم، بدنمون آسیب میبینه. حتى مغزمون هم نمیتونه فکرای جدید و هوشمندانه بکنه چون مغزمون برای باهوش بودن و باهوش موندن به خوراکی های سالم نیاز داره و بعد در گوش روباه کوچولو خیلی آروم گفت:"یکی از دوستان سندی بسیار لاغر و ضعیف بود. او بچه روباه با مزه ای بود با همه مهربون بود و خوب رفتار میکرد. خانم مربی دلش برای بچه روباه میسوخت. چون او نمیتونست غذاهای سالم بخوره و ضعیف شده بود یه روز خانم مربی بچه ها رو دور هم " جمع کرد و گفت: اگه غذاهای سالم نخوریم، بدنمون آسیب میبینه. حتى مغزمون هم نمیتونه فکرای جدید و هوشمندانه بکنه چون مغزمون برای باهوش بودن و باهوش موندن به خوراکی های سالم نیاز داره و بعد در گوش روباه کوچولو خیلی آروم گفت:"عزیزم من هر روز خوراکیهای سالم میارم. اما نمیتونم تنهایی همشون رو تموم کنم تو میتونی بهم کمک کنی تا باهم بخوریم و تمومشون کنیم؟!". روباه کوچولو لبخندی زد و گفت: " بله خانم مربی بهتون کمک میکنم اون روز وقتی بچه ها تعطیل شدن سندی به مامانش گفت مامان خانم مربی گفته اگه میخواین بدنتون قوی تر بشه باید خوراکی بخورین میشه برام اون آبنبات چوبی رو بخری؟ مامان سندی گفت:" نه پسرم. الان میریم خونه غذا میخوریم! سندی ناراحت شد و با گریه گفت :" آبنبات میخوام الان چطوری راه برم وقتی هیچی نمیخری بخورم؟ پاهام درد میکنه هیچی هم نخوردم اصلا حال ندارم! سندی انقدر گفت و گفت تا مامان با ناراحتی براش یه آبنبات خرید سندی آبنبات رو گرفت و خورد و خیلی خوشحال شد روزها گذشت و سندی هر روز بعد از مهد کودک خوراکی میخورد. او از این کار خیلی خوشحال بود چون با خودش میگفت: " آخیش هر روز دارم خوراکی میخورم هم خوشمزه است، هم بدنم و مغزم قوی تر میشه!". اما روز به روز سندی ضعیف تر میشد او لاغرتر شده بود. حتی خیلی زود عصبانی میشد و با همه بد حرف میزد. یه روز خانم مربی یه سوال سخت از بچه ها پرسید سندی هر چقدر فکر کرد هیچ جوابی به ذهنش نرسید تا اینکه روباه کوچولو دستاش رو بالا برد و گفت: خانم مربی من بگم جوابشو ؟ و بعد جواب داد. روباه کوچولو خیلی جواب خوبی داد خانم مربی و همه بچه ها تشویقش کردن حالا روباه کوچولوی لاغر و ضعیف خیلی قوی شده بود. هم زورش بیشتر شده بود و هم خیلی فکرای خوبی میکرد و جوابای قشنگی میداد. برای همین سندی با خودش گفت باید ببینم روباه کوچولو چکار میکنه که هم بدنش قوی شده و هم مغزش چون منم خوراکی میخورم اما دارم ضعیف تر میشم! سندی از اون روز به بعد حواس سندی به روباه کوچولو بود سندی دید که روباه کوچولو هم بعد مهد کودک خوراکی میخوره اما خوراکی هاش فرق داره روباه کوچولو خوراکیهای سالم میخورد. اما سندی، هر روز غر میزد تا مامان خوراکیهایی براش بخره که سالم نبودن. حالا سندی فهمید که چرا خودش روز به روز ضعیف تر شده اما روباه کوچولو قوی تر و قوی تر فردای اون روز وقتی مامان دنبال سندی رفت، سندی هیچی نخواست مامان تعجب کرد و گفت: پسرم دیگه شکلات و آبنبات " و لواشک و پفک و از این چیزا نمیخوای؟ سندی گفت:" نه مامان خانم مربیمون گفته بود خوراکیهای سالم بخورین. تازه فهمیدم که این خوراکیها که من میخواستم اصلا سالم نیستن و بدن و مغزم رو قوی نمیکنن!". مامان سندی رو تشویق کرد و گفت: درسته عزیزم! الان برسیم خونه با همدیگه خوراکی های سالم و مقوی میخوریم تا دوباره بدن و مغزت قوی بشه!". بعد از اون روز سندی همیشه خوراکیهای سالم خورد. او دیگه برای خوراکی های ناسالم گریه نکرد و خودش رو اذیت نکرد. تا اینکه دوباره سندی قوی شد. حالا او مثل بچه های دیگه خیلی خوب میتونه بدود فکرای خیلی هوشمندانه بکنه زود عصبانی نشه و قدرت زیادی داشته باشه ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
اسامی بچه های گلم😍: زینب بوژمهرانی ۱۰ساله ازنیشابور زینب وحسین مهرجو۸و۵ساله از قم پارسا و یاسا کریمی از اصفهان محمدامین سلطانی۷ساله ازاهواز شبنم مهدی نژاد و مهناز رضانژاد مرضیه علی نژاد و شهربانو شفیع پور زینب کریمی وزهرا محمدتبار ازپیش دبستانی ملائک بابل محدثه دهقان و نفس باقر پور ۹ ساله از بابل ریحانه حیدری۷ساله از ماهشهر امیرحسین،فاطمه حسناوحلما صمدیان ازشاهین شهر ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ .
333.4K
اجرای قشنگ دخترم بهار بشنوید از هنرآموزان فن بیان کودک که چه زیبا با رعایت نکات فن بیان اجرا میکنند 😍😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
8.35M
ا﷽ ༺🐸჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((قورباغه عینکی)) قورباغه توی برکه نگاهی کرد وسط برکه ی آب، یه سنگ سبز دید . از روی خشکی یک پرش بلندی زد و روی سنگ سبز وسط آب پرید وقتی پرید تازه متوجه شد که اون یه سنگ نبوده بلکه یه برگ سبز معمولی بوده برگ سبز توی آب فرو رفت و قورباغه هم افتاد توی آب قورباغه که اصلا حوصله خیس شدن رو نداشت از آب اومد بیرون و دوباره کنار برکه توی خشکی نشست . به اطرافش نگاهی کرد و یه دفعه متوجه یه مگس شد که روی زمین نشسته . به نظرش اومد که این مگس باید خیلی خوشمزه باشه بعد با یه حرکت سریع، زبونشو بیرون آورد و مگسو شکار کرد ولی تا اونو تو دهنش گذاشت تازه فهمید مگس نبوده یه حلزون سیاه بوده قورباغه، حلزون رو روی زمین گذاشت و ازش معذرت خواهی کرد. قورباغه به دنبال یه شکار خوب براه افتاد اما توی راه یه چیز عجیب دید. اون یه سنگ خالخالی رو دید که داشت آروم آروم راه میرفت مثل اینکه داشت ب سمت قورباغه میومد قورباغه ترسید وپابه فرارگذاشت .ولی صدای لاک پشت رو شنید که می گفت:آهای!!! قورباغه وایسا من نفس ندارم اینهمه دنبال تو بیام لطفا وایسا!!!! قورباغه تازه فهمیده بود که اون سنگ خالخالی نبوده بلکه دوستش لاک پشته ست قورباغه دیگه از کارهای خودش تعجب کرده بود. پیش خودش گفت: چرا من همه چیز رو اشتباهی میبینم ؟؟؟ قورباغه همه چیزو برای لاک پشت تعریف کرد لاک پشت گفت:پس به خاطر همینه که صبح از جلوی من رد شدی ولی منو از خواب بیدار نکردی ! حتما منو درست ندیدی! قورباغه گفت:شما فکر میکنی که چشمای من ... لاک پشت گفت:بله البته چشمای تو ضعیف شدن وتو باید عینک بزنی قورباغه با ناراحتی گفت:اونوفت میشم یه قورباغه ی عینکی لاک پشت گفت خوب بشی مگه چیه! تازه خیلی هم بانمک می شی ! اون روز بعدازظهر، قورباغه و لاک پشت به یک مغازه عینک فروشی رفتن تا یه عینک مناسب برای قورباغه بخرن قورباغه عینکهای زیادی رو امتحان کرد.بالاخره یه عینک قورباغه ای خیلی بامزه انتخاب کرد و خرید. حالا قورباغه با کمک عینک خوشکل و با مزه ش خیلی بیشتر میتونه مگس شکار کنه.حتی مگسهایی که خیلی دورتر هم پرواز میکنن رو میبینه بله بچه های قشنگم قورباغه ی قصه ما با کمک عینک تونست همه چی رو بعتر و واضحتر ببینه ، اون خیلی خوب از عینکش مراقبت میکنه و به قول خودش دیگه یک قورباغه ی عینکی شده بود. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ .