@nightstory57.mp3
7.68M
ا﷽
#حق_به_حقدار_میرسه
༺👧🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
از هدیه هایی که خدا به ما داده است مثل شجاعت ، سلامتی، پدرو مادر، استفاده کنیم😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((حق به حق دار میرسه))
یکی بود یکی نبود زیر سقف آسمان ، هیچ کسی تنها نبود. در یک شهر بزرگ ، ثمینا و مادر و پدرش زندگی می کرد، امروز ثمینا به همراه مامان تصمیم گرفتند به پارک بروند.
از خانه بیرون آمدند و وارد خیابان شدند ، مامان دست ثمینا را گرفت و آرام از خیابان عبور کردند تا به پارک رسیدند ثمینا از مامان اجازه گرفت و به طرف سرسره بزرگ و رنگارنگ وسط پارک رفت.
وقتی برای اولین بار از آن سر خورد هیجان زده شده بود و مشتاق بود تا دوباره سر بخورد. بار دوم که در صف ایستاد و می خواست بالای سرسره برود تا سر بخورد، پسری تند آمد و به آن ها خورد و بدون معذرت خواهی گفت : برید کنار ببینم و بدون نوبت ، بالای سرسره رفت.
ثمینا که حس عجیبی داشت به فکر فرو رفت چون تا به حال کسی با او اینطور رفتار نکرده بود در فکر بود که دوباره پسر زورگو با صدای بلند گفت برید کنار می خواهم بازی کنم. بچه ها سکوت کرده بودند و می خواستند دوباره بگذارند تا بدون نوبت ، پسر زورگو بازی کند .
اما ثمینا با خودش گفت : چه روش عجیبی با صدای بلند، زور می گوید ، پس من هم میتوانم برای کار درست خودم و دفاع از حقم حرفم را با صدای بلند بگویم . اگر مشکلی پیش بیاید مامان و بابا هستند و با صدای بلند گفت: کسی حق ندارد خارج از نوبت سوار شود برو کنار بگذار همه به نوبت شر بخورند
و رو به بچه ها کرد و گفت چرا ساکتین؟ شما نیز از حقتان دفاع کنید . همه با هم بلند گفتند برو کنار کسی حق ندارد بدون نوبت سوار شود . پسر زورگو ترسید مشخص شد او از همه ترسو تر است فقط صدایش را بلند کرده بود. آرام آرام عقب رفت و در نوبت ایستاد.
ثمینا به مادرش نگاه کرد مادر که داشت از دور به بچه ها نگاه می کرد به او لبخندی به نشانه افتخار زد.
بچه های پارک امروز متوجه شدند آدم های شجاع از بازی لذت بیشتری می برند فقط کافی ست از هدیه هایی که خدا به آن ها داده است مثل شجاعت ، سلامتی، پدرو مادر، استفاده کنند.
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57(2).mp3
9.05M
ا﷽
#دوستی_قو_و_کبوتر
༺🦢჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
دوست خوب برای خودت انتخاب کن😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((دوستی قو وکبوتر))
رویکرد:دوست خوب برای خودت انتخاب کن
توی یک جنگل بزرگ لابه بلای درختان سرسبز و انبوه دو تا کبوتر زندگی میکردند با بالهای سفید و دم های رنگی .. اسم اونها دم سیاه و دم طلا بود.
اونها هرروزپرواز میکردن و به قسمتهای مختلف جنگل سرمیزدند. یکروز وقتی کبوترهادرحال پرواز بودن چندتاقوی سفیدوزیبا روکنار رودخانه دیدن
دم طلا گفت:وای چقدر این قوها زیبان .. بهتره بریم و از نزدیک اونها رو ببینیم
دم سیاه گفت :آره واقعا ازدور خیلی قشنگ وباشکوه هستن..
کبوترهانزدیک رودخانه رفتن و کنار قوها نشستن
دم سیاه گفت:سلام قوی زیبا !میشه با هم دوست بشیم؟ ما خیلی بالهای سفید و درخشان تورودوست داریم. قو لبخندی زد و گفت:بله حتما ! ولی بالهای خودتون هم که سفیده!” کبوترها خندیدن و ازاونروز به بعد با قوها دوست شدن و هرزمان که همدیگه رو در کنار رودخانه میدیدن مدت زیادی با هم حرف می زدند.
دم سیاه همیشه سوالاهای زیادی از قو میپرسید و قو با حوصله و آرامش جوابشو میداد.یکروز دم سیاه پرسید: به نظرتو یک دوست خوب چه ویژگیهایی باید داشته باشه؟
قو گفت:به نظر من دوستهای خوب در مواقعی که لازمه به هم کمک می کنند، به همدیگه اعتماد دارند و کارهای خوب رو به همدیگه پیشنهاد میدن.. اینها نشانه های یک دوستی واقعیه!
دم سیاه بلافاصله گفت:خب چجوری میشه بفهمیم دوستمون این ویژگیها رو داره یا نه؟”
قو گفت:وقتی که باکسی دوست میشیم کم کم اونو میشناسیم و خصوصیات اونو میفهمیم..چنین دوستی ای هیچ وقت از بین نمیره!.. دوستها باید اخلاقهای خوب و بد همدیگه رو به هم بگن.. برای همین من میخواستم یک چیزی رو بهت بگم
کبوترباتعجب پرسید:چه چیزی ؟
قوگفت:توچرا انقدر ترسویی؟اینجوری بقیه حیوونا از ترس شما سواستفاده می کنند!مثلا توبه محض اینکه گربه سیاه رو میبینی چشماتو میبندی! فکر میکنی که وقتی چشمهاتو ببندی اون هم تورو نمیبینه!مطمینا این ترس یکروز برای تو دردسر ساز میشه
دم سیاه من من کنان گفت:خب چیکاربایدبکنم؟قو گفت:باهاش بجنگ! سرنوشت همیشه به نفع افراد شجاع و جنگجو هست..”
دم سیاه با تردید گفت:” اما آخه چطور؟” قو گفت:” کافیه از فکر و مغزت استفاده کنی!
کبوتر ساکت شد.. اون با خودش فکر کردکه قودرست میگه.چرامن همیشه قبل از جنگیدن شکست رو قبول میکنم؟!ازاین به بعد دیگه اجازه نمیدم کسی من و دم طلا رواذیت کنه ..
با اومدن فصل سرما و سرد شدن هوا کبوترها تصمیم گرفتند در بالکن کلبه چوبی ای که داخل جنگل بود لونه ای بسازن.
دم طلا داخل لونه گرم و نرمی که ساخته بودن 2 تا تخم کوچیک گذاشت. اونها بادقت از تخمها مراقبت میکردن.
صاحب کلبه از اینکه کبوترها بالکنشو کثیف میکردن ناراحت بود و یکروز که دم سیاه و دم طلا برای پیدا کردن غذا به جنگل رفته بودند بدون اینکه متوجه تخمهای کوچک باشه لانه رو برداشت و از بالکن پرت کرد بیرون. همون موقع کبوترا به لونه برگشتن و با دیدن لانه شکسته شده و تخم هایی که وسط جنگل افتاده بود شوکه شدند.
دم طلا شروع کرد به گریه کردن.. همون موقع مرد دوچرخه سواری از کنار جنگل رد میشد و نزدیک بود با دوچرخه از روی تخم ها رد بشه.. دم سیاه به سرعت پرواز کرد و روی دسته دوچرخه نشست.
دوچرخه به طرف دیگه ای چرخید و از کنار تخمها رد شد و تخمها سالم موندن.
دم سیاه به سرعت تخمهاروبا منقارش برداشت و داخل یک گودال گذاشت و روشونو با علف وبرگ خشک پوشوند.
خطر کاملا برطرف شده بود و تخمها بعد از دوروز ترک خوردند و جوجه ها بیرون اومدن.قو با دیدن جوجه کبوترها هیجان زده شد و به دم سیاه گفت:بهت افتخار میکنم که تونستی با شجاعتت تخمها رو نجات بدی ..”
چندروز بعد که دم طلا مشغول دونه خوردن بود که گربه سیاه که همیشه اونها رو اذیت میکردبی سروصدا از پشت بهش نزدیک شد. دم سیاه با دیدن این صحنه، اول نمیدونست چیکارکنه ولی سریع یادحرفهای قو افتاد وکمی فکرکرد و سریع بوته های خاری رو که روی زمین افتاده بودن رو برداشت واز پشت به گربه پرتاب کرد. گربه که شوکه شده بود و دردش اومده بود میو میو کنان فرار کرد.
قو و حیوانات دیگه جنگل اطراف دم سیاه و دم طلا جمع شدند.
قوگفت:تو با عقل و شجاعتت جان دم طلا وجوجه هاتو نجات دادی .. کسانی که میترسن هیچوقت نمی تونن مقاومت کنن و شجاع باشن. من به داشتن دوست شجاعی مثل تو افتخار می کنم
دم سیاه که حالا از خودش خیلی راضی بود با غرور وخوشحالی گفت: بله دوستم ! تو باعث شدی من شجاع بشم..ازت ممنونم..” و همه حیوانات جنگل دم سیاه رو تشویق کردند.
بله بچه های قشنگم ما هم باید دوستان خوبی برای خودمون انتخاب کنیم تا اونا ب کارهای خوب و درست یاد بدن
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
333.6K
اسامی بچه های گلم😍:
فاطمه زهرا اعزازی۹ساله از قم
سدنا و دلسا ۶ساله از استهبان
فاطمه میرزاده کوهشاهی ۷ساله از حاجیآباد امشب تولدشه🎂🌹
مطهره خانم قدسی ۷ ساله از میبد
امشب تولدشه🎂🌹
امیر مهدی قربانی۹ساله از اسلامشهر
یه خواهر۴ساله داره به اسم ساغر و یه برادر ۴ ماهه
درسا ۵ ساله از شهر جم
بنیامین سهرابی از اصفهان
صدرا۷ساله ونسترن زمانلو ۱۱ ساله از تبریز
محمدحسین انوری ۵ساله ازمشهد
هانامسیحا۵ساله ونیم ساله و هامین ۱ونیم ساله ازتهران
مهدی عربلو۵ ساله و زهرا ۱۰ساله از تهران
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
390.5K
حافظ خوانی دختر قشنگم 😍
نفس دوستی ۹ ساله از پرند بشنوید
::
امشب قصه داریم
اونم یک انیمیشن جذاب و زیبا😍
ما رو همراهی کنید با کانال داستان شب
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
11.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب محل کار من اینطوریه 😍
الهی بچه هامون همه رهرو اهل بیت
علیه السلام باشن 😍
@kanoonshahidfahmide
81.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مدادجادویی_دوستانش
رویکرد: مراقب وسایلمون باشیم 😊
قصهگو: معین الدینی
انیماتور: عارفه رضائیان
#قصه
#داستان_شب
🆔آدرس اینستاگرام داستان شب 😊👇
@dastane_shab5763
✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
242.3K
اسامی بچه های گلم😍:
حلما ایمانی ٩ساله از تهران
کمیل فتاحی۱۰ساله،حلما۶ساله و حسین۴ساله از واوان
محمدمهدی اسفندیاری پور۶ساله
از علی آبادکتول
امیرحسین امیری ۹ ساله از شیراز
فاطمه و پرنیا سعیدی که پرنیا امروز تولدشه 🎂🌹
امیرعباس قادری ۵ ساله از شهرکرد امروز تولدشه🎂🌹
همتا بهمنی ۵ ساله از بابل امروز تولدشه 🎂🌹
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.