eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
519 عکس
161 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
InShot_۲۰۲۳۰۹۰۲_۱۹۴۴۱۹۵۴۶_۰۲۰۹۲۰۲۳.mp3
12.26M
سلام‌الله‌علیها🌼 ༺◍⃟ ☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد:داستان زندگی حضرت زینب سلام‌الله‌علیها ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟ 🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ داستان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تقدیمی به فرزندان گلم ⚘ 🌻 آقا سبحان و آقا سید مجتبی و محمد جواد عزیز 😍 🌻حنانه سادات خانم و آقا سید محمد 😍 🌻دخترم سارا صمصامی و آقا پارسا صمصامی 😍 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ داستان امشب تقدیمی به فرزندان گلم⚘ دختر و پسر گلم ساغرخانم و آقا ابوالفضل 😍 آقاحامد و آقاهادی نازینین و گل 😍 هلماخانم و هلیاخانم گل 😍🎊 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۹۰۳_۱۸۳۳۵۲۳۷۸_۰۳۰۹۲۰۲۳.mp3
13.32M
🦔 ༺◍⃟🪴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ :معین‌الدینی ༺◍⃟🚗჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟ 🌿჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
«راه میانبر» روزی روزگاری در کنار جاده ای شلوغ و پر رفت و آمد، پرچین سبز و پرپشتی وجود داشت.  جوجه تیغی🦔 کوچکی در کنار این پرچین با ترس ایستاده بود. چون که زمان آن رسیده بود که مادرش قوانین عبور از جاده های شلوغ را به او یاد دهد  و عبور از جاده را تمرین کنند. جوجه تیغی🦔 کوچولو گفت: مادر این چیزها چرا اینقدر سریع حرکت می کنند؟  مادرش گفت: این چیزها ماشین🚙 هستند و آدم ها از آنها برای رسیدن به جاهای مختلف استفاده می کنند. آن‌ها دوست دارند نشسته سفر کنند. جوجه تیغی🦔 کوچولو که حسابی تعجب کرده بود گفت: اما من واقعا گیج شدم، چرا آدم ها به جای اینکه با این چیزهای آهنی سفر کنند، پیاده راه نمی روند؟ مادرش گفت: نمیدونم عزیزم، اما من اینجا هستم که به تو راه عبور از بین بزرگراه رو آموزش بدم و با این کار نگذارم که تو تصادف کنی یا توی خطر بیوفتی. مادر چرخید و از روی زمین چند وسیله را برداشت و به جوجه تیغی🦔 کوچولو گفت: قبل از شروع آموزش این جلیقه ایمنی زرد را بپوش و کلاه رو روی سرت بگذار و محکم ببند. عینک رو هم به چشمات بزن. جوجه تیغی کوچولو لباس‌ها رو پوشید. سپس مادرش به او گفت: بسیار خوب، عزیزم. یک مورد دیگر هم هست که قبل از شروع آموزش باید مثل هر جوجه تیغی🦔 کارآموز دیگری ببینی. حالا اینجا بنشین و به دقت نگاه کن. سپس مادر از یک تا پنج شمرد و خیلی سریع خودش رو به شکل یه گلوله گرد در آورد و به سرعت چرخید و حرکت کرد. و گفت: در صورتی که در موقعیت خطرناکی بودی این شکل دایره ای تو را نجات می دهد. این حالت بیشتر وقت‌ها جوجه تیغی‌ها رو از دست ماشین‌ها🚙 و سگ‌های وحشی🐕‍🦺 نجات داده است.  حالا زمان آموزش عبور از جاده رسیده است. جوجه تیغی🦔 کوچولو به سرعت از پرچین خارج شد و به سمت لب جاده دوید.  قلب 🫀کوچک جوجه تیغی 🦔کوچولو درون جلیقه زرد رنگ می تپید. اون به جاده شلوغ و پر رفت و آمد نگاه کرد. سپس نفس عمیقی کشید و برای شروع دوی سرعت آماده شد. مادرش با نگرانی به او گفت: با علامت من شروع کن. جوجه تیغی🦔 کوچولو پشت یک سبزه🌵 کوچک آماده حرکت شد. سپس مادرش دستش را بالا برد و چند لحظه نگه داشت. و یک هو آن را پایین آورد و فریاد زد: بدو. در این لحظه اولین ماجرای عبور از جاده جوجه تیغی 🦔کوچولو آغاز شد. تمرین سخت و خطرناک جوجه تیغی🦔 کوچولو شروع شد و او با سرعت تمام شروع به دویدن کرد. اما مشکل اینجا بود که جوجه تیغی🦔 ها اصلا نمی توانند به تندی بدوند. بنابراین در حالی که اون احساس می کرد به تندی در حال دویدن است حداقل سه دقیقه طول کشیده بود و او حتی به وسط جاده هم نرسیده بود. در همین فاصله او یک بار از تصادف با یک کامیون🚛 فرار کرده بود و یک بار در میان یک کیسه پلاستیکی گیر افتاده بود. حتی فکر کرده بود که داخل آن کیسه پلاستیکی محل امنی است! اما به سرعت فهمیده بود که اشتباه می کند و از کیسه پلاستیکی خارج شد و به حرکت ادامه داد. جوجه تیغی 🦔کوچولو دیگر داشت مایوس و خسته می شد. در همین زمان یک اتوبوس🚌 دو طبقه از پیچ جاده به سمت جوجه تیغی 🦔آمد. در آن لحظه خطرناک جوجه تیغی🦔 باید فکری می کرد. یک لحظه جوجه تیغی 🦔کوچولو با خود فکر کرد: من تلاش خوبی انجام دادم و تا اینجا به خوبی دویدم. اما حالا شرایط سختی است و ممکن است تصادف کنم. من دوست ندارم آسیبی ببینم. مادرش از آن سوی جاده فریاد زد: عزیزم، وقتشه که کاری که یاد گرفتی را انجام بدی. اصلا و به هیچ عنوان یک جا ثابت نمون و حرکت کن. در همین لحظه جوجه تیغی🦔 کوچولو فکری به ذهنش زد و سریع خودش را مثل یک توپ 🌕 به شکل گلوله در آورد و با یک جهش ظریف و سریع خودش را به سمت جلو پرتاب کرد. دقیقا مثل یک توپ زرد 🌕کوچولو که به سرعت حرکت می کند. با اینکار او سرعت بسیار زیادی پیدا کرد و من خیلی خوشحالم که بگویم جوجه تیغی🦔 کوچولوی ما از جاده خطرناک و شلوغ به سلامت عبور کرد. در طرف دیگر جاده با خوشحالی فریاد زد: مادر نگاه کن، من از جاده عبور کردم. مادرش هم که خیلی ذوق کرده بود پرچم سبز 🟩بزرگی را در هوا چرخاند که روی آن نوشته بود: آفرین پسرم، تو قبول شدی. ༺◍⃟🚗჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟ 🌿჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۹۰۳_۱۹۳۰۲۰۰۲۹_۰۳۰۹۲۰۲۳.mp3
16.45M
سلام‌الله‌علیها🌼 ༺◍⃟ ☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد:داستان زندگی حضرت زینب سلام‌الله‌علیها ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟ 🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ داستان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تقدیمی به فرزندان گلم ⚘ 🌻آقا امیر عباس گل 😍 🌻النازخانوم و الهام گل 😍 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
. ســــــــــلام به همه دوستان عزیز ممنون از همه شما بزرگواران که در این روزهــــــا به یاد تیم داستان شب بودید و دعاگوی ما در حرم امیرالمومنین علیه السلام‌ هستید، دعای شما هدیه بزرگی است برای ادامه خدمت به فرزندانتون. از شمابی نهایت ممنونیم 🌹 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ داستان حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تقدیمی به فرزندان گلم ⚘ 🌻دخترم محیا خانوم 😍 🌻 رقیه خانم ۹ساله و ریحانه خانوم ۳ ساله 😍 🌻 آقا ارسلان ۷ ساله 😍 ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄