eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.2هزار دنبال‌کننده
507 عکس
148 ویدیو
21 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
@nightstory57.mp3
1.35M
تولدتون مبارک 🎉🎊   ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ زهراخانم۸ساله ورقیه سعادت از گناباد😍 محمدحسین پیش علمی۵ساله قزوین😍 علی اباذری 8 ساله از نایین😍 مهدیار داودپور از مشهد😍 سیدمحمدرضا یعسوبی۶ساله از قاین ،خراسان جنوبی 😍 علی آقا حسن پور 5ساله ازساری😍 سپهر خدایی اصل ۸ساله وستاره ۳ساله از تهران😍 امیرحسین رفیع زاده از تهران😍 فاطمه اجتهادی۸ساله وعلی اقا ۵ونیم ساله ازتهران😍 محمد صالح نوری۶ساله😍 ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(2).mp3
12.77M
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: همیشه صبور باشیم😊 :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((صبرکن صبر کن)) رویکرد:اموزش صبر ب کودک یکی بود یکی نبود شب بودغیراز خدای مهربون هیچ کس نبود همه جا تاریک شده بود وماه پشت ابرهای نرم خوابیده بود بچه راکون همراه مادرش توی یک لونه ی قشنگ زیر درخت بلوط زندگی می کردند. یک شب بچه راکون هرکار کرد خوابش نبرد راکون کوچولو روز رو دیده بودولی شب رو ندیده بود وچیزی از شب نمیدانست دلش میخواست شب از لونه بیاد بیرون و بره وهمه جارو بگرده و آشنابشه و ببینیه جنگل توی شب چه شکلیه. دوست داشت بیدار بمونه و شب زیبا رو ببینه. برای همین به مادرش گفت دوست دارم از لونه بیرون بروم و شب را ببینم اما مادرش گفت صبرکن تاماه کامل بشه راکون کوچولو گفت چجوری ماه کامل میشه مامانش گفت درست ب ماه نگاه کن ببین امشب ماه چقدر نازک و هلالی هست ولی چندین شب دیگه ماه کم کم از حالت هلالی شکل تغییر میکنه و از نازکی و هلالی در میاد و تبدیل به یک دایره بزرگ و نورانی میشه زمانیکه ماه یک دایره کاملا گرد شد اونوقت ماه کامل و نورانیه و شب هوا روشن تر هست و میتونی همه چیز رو بهتر ببینی راکون بازم صبر کرد او درلانه گرمشون موندوجایی نرفت. فردا شب دوباره راکون کوچولو بیدار موندتا شب بشه. باد تندی میوزید همه جا تاریک تاریک بود راکون کوچولو میتوانست صدای تکان خوردن شاخه های درخت را بشوه راکون کوچولو بیرون لانه را نگاه کرد. چیزی دیده نمیشد اما صداها را بخوبی میشنید. او صدای پر زدن پرنده ای را شنید که از لانه اش پرواز کرد و رفت صدای جغدها که بیدار بودند را شنید و بعد همه جا ساکت شد. راکون به مادرش گفت جغد بیداره میخوام برم باهاش دوست بشم. میشه از لونه برم بیرون؟ مادرش گفت صبر کن صبر کن تا ماه کامل بشه الان بیرون خیلی تاریکه و تو جایی رو نمیتونی ببینی وقتی ماه کامل بشه شب کمی روشنتره و میتونی جواب سوالاتو پیدا کنی راکون کوچولو چندین شب به همین روش خوابش بردونتونست شب رو ببینه تا اینکه یک شب راکون کوچولو از مادرش پرسید شب چقدر تاریکه؟؟ مادرش گفت خیلی زیاد عزیزم راکون کوچولو گفت اجازه بده برم بیرون وشب خیلی تاریک را تماشا کنم اما مامانش دوباره گفت صبر کن صبر کن تا ماه کامل شود شب بعد دوباره همه جا تاریک شد. مادر بیرون از لانه بود. با اینکه همه جا تاریک تاریک شده بود مادر هنوز به لانه برنگشته بود. راکون کوچولو تنها بود. او صدای باد و خش خش برگ درختها را میشنید. همان موقع صدای پایی ب گوش راکون کوچولو رسید اون صدای پای مادرش بود. راکون کوچولو جلوتر دوید و پرسید مادرجان امشب آسمان چقدر تاریک است؟ مادرش گفت امشب خیلی تاریکه اخه امشب ماه نو درآسمان است. ماه نو هلالی شکله و نور زیادی نداره و اونجا بالای درختا توی آسمونه راکون کوچولو دست مادرشو گرفت و گفت شب چه شکلیه؟ مادرش گفت شب بزرگ و تاریکه خیلی بزرگ راکون کوچولو گفت چقدر بزرگ؟ مادرش گفت صبر کن تا ماه کامل بشه راکون کوچولو با اینکه حوصله اش سر رفته بود بازم صبر کرد تا ماه کامل بشه ماه یواش یواش داشت کامل میشد ماه هرشب از شب قبل کامل تر میشد اما کامل شدن ماه هیچ صدایی نداشت شبهای تاریک پشت سر هم میگذشتند یک شب راکون کوچولو از مادرش پرسید مامان جون شبها همه میخوابن؟ مادرگفت نه همه نمیخوابند. بعضی حیوانات تا صبح بیدار هستند راکون کوچولو پرسید: ماه شبیه یک خرگوشه؟ مادر گفت نه. ماه ماهه ماه یک دایره ی بزرگ و نقره ایه که توی شب که همه جا تاریکه ماه باعث میشه ی کم تاریکی کمتر بشه خلاصه بچه ها جونم شب ها یکی یکی گذشتند تا اینکه یک شب راکون کوچولو به مادرش گفت مادرجان هنوز هم نمیتوانم بیرون برم و جنگل و شب را تماشا کنم؟" مامان گفت عزیز من اگر میخواهی بیرون بری و شب روببینی با جغد دوست شوی ؛ماه رو ببینی تاریکی شب را اندازه بگیری و به آواز پرندگان گوش کنی و تا صبح بیدار بمانی و با رنگ شب آشنا بشی و با راکونهای دیگه دوست بشی، وقتش رسیده چون ماه امشب کامل شده " بعد راکون کوچولو همراه با مادرش بیرون رفتند و تا صبح زیر نور ماه بیدار موندند و راکون کوچولو جواب همه سوالاشو پیدا کرد بچه ها بنظرتون چرا مادر راکون کوچولو بهش میگفت صبر کن تا ماه کامل بشه بعد برای دیدن شب برو بیرون؟ بله عزیزای من اخه مادر راکون کوچولو داشت به پسرش اموزش صبر کردن میداد و میخواست پسرش یاد بگیره تا هر کاری رو در بهترین زمانش انجام بده و صبور باشه و عجله نکنه ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(3).mp3
14.87M
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: نباید ازروی‌ ظاهر‌ کسی را قضاوت‌کنیم!😊 :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((وقت دوست پیداکردنه)) روزی دریک اقیانوس بزرگ آبی که پر ازحیوانات دریایی جور واجور بودیک کوسه کوچولوی آبی به اسم بی دندون زندگی می کردکوسه کوچولوی قصه ما بیشتر وقتهاتنهابودودوستی نداشت.اون دندونهای تیز و بزرگی داشت وهرحیوونی که میدیدش سریع ازدندونهای بزرگش میترسیدو فرار میکرد بی دندون همیشه باخودش فکر می کردکه چقدرخوب میشداگرکه میتونست با اسب های دریایی و دلفین هادوست بشه و با هم یک گروه دوستی بسازن.اون توی رویاهاش همیشه میدیدکه بادلفین هادنبال کشتیها می کنندوغروب خورشیدروتماشامیکنندوبامرغهای دریایی حرف میزنند. ولی حیف که همه اینها یک رویا بود و کوسه کوچولو هیچ دوستی نداشت. اون تا حالاخیلی سعی کرده بود که دوست پیدا کنه ولی موفق نشده بود. اون یک بارکه خواسته بود به یک دلقک ماهی که داشت بازی می کرد سلام کنه ، دلقک ماهی سریع فرار کرده بود و داخل یک صدف پنهان شده بودو کوسه کوچولو حسابی غمگین شده بود.یکروزکوسه ماهی پیش مامانش رفت و با ناراحتی گفت: “مامان، من چطوری می تونم چند تا دوست پیدا کنم؟ راستی چرا اسم منو بی دندون گذاشتید؟وقتی من این همه دندون دارم؟ وقتی من اسمم رو به بقیه می گم همه گیج میشن ..” مامان گفت: ” وقتی توخیلی کوچولو بودی تا مدت خیلی زیادی بی دندون بودی و هیچ دندونی نداشتی، برای همین این اسم برای همیشه روی تو موند اما بی دندون هنوز هم ناراحت بود.چه بادندون وچه بی دندون اون هیچ دوستی نداشت واین موضوع اونو غمگین می کرد. مامان گفت: “چطوره دفعه بعد که کسی رو دیدی اول براش یه جوک بامزه تعریف کنی و بعد خودتو معرفی کنی؟کوسه کوچولو گفت: ” باشه امتحان می کنم و بعدسریع شنا کرد وخیلی زودبه دو تالاک پشت دریایی رسید.لاک پشت ها به محض اینکه کوسه کوچولو رو دیدند با  ترس گفتند:خواهش میکنیم مارو نخور!” بی دندون گفت: :” بخورم؟ من قبلا نهارم رو خوردم تازه من گیاهخوارم و عاشق جلبک دریاییم” اما لاک پشت ها که انگار به حرفهای بی دندون گوش نمی دادند همینطور از ترس می لرزیدند. بی دندون لبخندی زد و گفت:به هر حال من اومدم که براتون یک جوک بامزه تعریف کنم” لاک پشت های دریایی درحالیکه به دندونهای تیز و بزگ کوسه کوچولو زل زده بودندبا ترس و لرزگفتندباشه باشه زودتر تعریف کن کوسه کوچولو با ذوق و شوق گفت: میدونید چرا دریا موج داره؟لاک پشت ها همونطور که از ترس میلرزیدندگفتندنه !کوسه ادامه داد:به خاطر اینکه وقتی ماهیها شنا می کنن اون قلقلکش میاد و میخنده و بعدهم خودش شروع به خندیدن کرد.لاک پشت ها که هنوز از ترس می لرزیدند گفتند:حالا میشه بریم؟ مامانمون داره صدامون میکنه و کوسه کوچولو باخودش گفت انگار جوک تعریف کردن هم فایده ای نداره آهی کشیدواز سرراهشون کناررفت و لاک پشت هاباسرعت ازاونجادور شدند.کوسه کوچولو پیش خواهر کوچیکترش رفت وبا ناراحتی گفت حتی جوک تعریف کردن هم فایده ای نداشت” بعد هم به همراه اون مشغول بازی با مرجانهاشداماخیلی زود دوباره حوصله بی دندون سر رفت و با عصبانیت گفت: ” به نظرم همش تقصیرآدمهاست که توی فیلم هاشون کوسه ها رو انقدر ترسناک نشون دادند.اونهاماروخطرناک نشون دادند.درحالیکه بیشترآدمابه دنبال شکارماهستندتازه مااصلا مثل اونها از دیدنشون جیغ نمی زنیم پدرش که حرفهای بی دندون رو می شنید گفت:به خاطراینکه مادندونهای تیزوبرنده داریم پسرم.یعنی همه انواع ماهیها و موجودات دریایی رو می خوریم و به همین دلیل از ما می ترسند.این زنجیره غذایی طبیعی ما هست وتو نمی تونی تغییرش بدی. اصلا چرا با کوسه های دیگه بازی نمیکنی؟ این همه کوسه توی دریا وجود داره..” کوسه کوچولو باناراحتی گفت:چرا شما متوجه نمیشید؟ من نمیخوام ماهی بخورم من میخوام با ماهیها دوست بشم” بعدهم آهی کشیدواز اونجا دور شد..هنوز مسافت زیادی رو شنا نکرده بود که یک قایق بزرگ رو دید.که این روزها مدام به تعدادشون اضافه میشد. بی دندون با خودش فکرکرد: وای این فقط یک معنی میده، قایق ماهیگیری و تور ماهیگیری!اون یادش اومدکه خیلی از کوسه ها و ماهیها توی روزهای اخیر ناپدید شده بودند پس حتما این قایق ها یک خطر بزرگ برای حیوانات دریا بودند. همون موقع صدای فریاد و گریه ای رو شنید. چند تا ماهی که داخل تور ماهیگیری گیر افتاده بود فریادمیزدند: کمک ،کمک لطفا یکی به ماکمک کنه”بی دندون خیلی سریع به طرفشون شنا کردوگفت:نگران نباشین من الان نجاتتون میدم اما ماهی کوچولوها تا چشمشون به دندونهای کوسه کوچولو افتاد با گریه گفتند: ” وای ما رو نخور خواهش میکنیم” بی دندون گفت:درسته که من دندونهای بزرگ و ترسناکی دارم ولی شمانباید فقط به ظاهر من توجه کنید!حالا هم چشمهاتون رو ببندید و به من اعتماد کنید” ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
1.35M
تولدتون مبارک 🎉🎊   ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ زینب قاسمی ۸ساله از قاین 😍 حسین صادق زاده ۸ ساله ازقم😍 علی رضا اختردانش۵ساله از تهران😍 هلن آقا علیپور سه ساله از جویبار استان مازندران 😍 ایلیا و امید کرمپور از میبد یزد😍 معصومه آقاکوچکی ده ساله و محدثه آقاکوچکی شش ساله از قم😍 فاطمه خانم 10ساله دوقلوها حسین و حنانه 7ساله و محسن کوچولو از شهر آبپخش استان بوشهر😍 محمدحسن علیزاده😍 ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(3).mp3
10.46M
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: قبل‌ازهرکاری‌به‌عاقبتش‌فکرکنیم❤️ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((روباه شکمو)) یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبودروزی روزگاری روباهی در یگ ک جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همین دوستاش بهش دم قشنگ می گفتند. دم قشنگ روزها در میان جنگل و دشت و صحرا میگشت و چندحیوان وپرنده را شکار میکرد و میخورد وقتی سیرمیشد به جنگل بلوط برمیگشت و توی لونه ش استراحت میکرد. یه روز دم قشنگ چندتاکبک خوشمزه شکار کرد خوردوحسابی سیرشد.اوخوشحال بود و برای خودش آواز میخوند: یه کبک خوردم یه تیهو دویدم مثل آهو دمم خیلی قشنگه قشنگه رنگ وارنگه همه میگن بلایی روباه ناقلایی  اون آواز میخوند و به طرف لونه اش میومد که به یک درخت بلوطی  که داخل تنه ش  سوراخ بود رسید.بوی غذا از داخل تنه ی درخت به مشام روباه رسید.هیزم شکنهایی که همون  نزدیکی کار میکردند،غذاشون که نون و گوشت بود،داخل تنه ی درخت گذاشته بودند.دم قشنگ که روباه شکمویی بود،داخل تنه ی درخت رفت وهرچه غذا اونجا بود خورد،اون  قدرخورد وخورد تا شکمش باد کرد. وقتی خواست از تنه ی درخت بلوط خارج بشه، نتونست بیاد بیرون چون شکمش حسابی بادکرده و گنده شده بود وتوی سوراخ گیر می کرد. دم قشنگ شروع به گریه و زاری کرد. صدای گریه هاش به گوش دوستش زیرک رسید.زیرک، یک روباه زرنگ و دانایی بود.وقتی دید دم قشنگ توی تنه ی درخت گیر کرده، فکری کرد و گفت:« دوست شکموی من، کمی صبرکن تا غذات هضم بشه واونوقت شکمت کوچیک میشه،و میتونی از تنه ی درخت بیرون بیایی.آخه گذشت زمان بعضی از مشکلات  را میتونه حل کنه.نگران نباش، فقط حوصله داشته باش و صبر کن.» دم قشنگ به حرفای زیرک خوب گوش داد.او چاره ی دیگه ای نداشت، باید صبر میکرد تا غذاش هضم بشه و شکمش کوچیک بشه و به اندازه ی اولش برگرده و بتونه بیرون بیاد. فقط دعا میکرد هیزم شکنا به این زودی برنگردن و اونو تو این وضعیت نبینند. خوشبختانه غذاش زود هضم شد و شکمش کوچیک شدوتونست از تنه ی درخت خارج بشه. اون دوتا پا داشت، دوتا دیگه هم قرض کرد و از اونجا فرارکرد و به لونه ش رفت و خوابید.از اونروز به بعددم قشنگ دیگه بی احتیاطی نکرد وتوی هر سوراخی وارد نشد ودست ازپرخوری و شکم پرستی برداشت. آخه میترسید بازم تویه سوراخ گیرکنه ونتونه از اون بیرون بیاد! قصه ی ما به  سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57(4).mp3
1.35M
تولدتون مبارک 🎉🎊   ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ اسامی متولدین امیر کیان کاغذی ازشهر کاشان😍 رها الهی ۱۱ساله از شهر قدس😍 آقامهرسام و آقا کسرا سبزعلی زاده از اهواز😍 محمدسبحان آقاکوچکی۱ساله از قم😍 ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄