eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
514 عکس
154 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ســـلــام عزیــــزای دلــــم شـــبــــتـــــون بــــخــــیــــــر 🌙✨ 🎉فـــــــــردا شــــــــــب مــســـابقـــــه هـــیـــــــجــان انگیز داریم که به برندگان جوایز🛍ویژه ای میدیم 😉 💰نفرات اول شانس بیشتری برای بـــــــــــــرنده شدن دارن😁 📩ما رو به خانواده و دوستان و آشناهاتون معرفی کنید 😍😍👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟ ჻@nightstory57⚘❥༅••┅┄
امروز سید سینا پسرم دوباره مهمان بود در محل کار 😊 حدس بزنید چی جلوش گذاشته داره میخوره 😉 بچه داری با رنگ و بوی کار 🌱
:: راستی بچه ها داستان امشب داستان مســـــــــــــابقه است 😊 ::
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
10.44M
ا﷽ 👦🏻🪖 ༺◍⃟🪖჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ :معین الدینی : فاطمه‌معین‌الدینی 🏳به امید آزادی کودکان مظلوم فلسطین 🇯🇴 ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
بچه های عزیزم سلام 😊 به مسابقه یک قصه در قاب مداد رنگی خوش آمدید ویـــــژه حــــــمایت از کـــــودکان فلسطیــــنی داستان را با دقت گوش کنید بعد شما یک نقاشی زیبا درباره موضوع داستان بکشید و برای ادمین قصه 👇 بفرستید به ۵ نقاشی برتر جوایزی اهدا خواهد شد 😊 ادمین قصه 👈@Mojgan_5555 ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
نقاشی های قشنگتون داره برای ما میرسه😍 ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
7.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط آخرش میخواست بگه نقاشیاتون بشینین بکشین غش کرد از خنده😄 ::
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
11.44M
ا﷽ 👦🏻 ༺◍⃟⛄️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((پسر خجالتی)) یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود . توی یه شهر قشنگ یه پسر کوچولویی بود به اسم آرش آرش کوچولو فقط ۷ سالش بود و همراه مامان و بابا و خواهر بزرگش آرزو زندگی میکرد. آرش کوچولو پسر خوب و مهربونی بود و به همه کمک می کرد . مامان و بابا وآرزو ،از آرش خیلی راضی بودن . اما خودِ آرش از خودش راضی نبود آخه خیلی خجالتی بود. به خاطر همین اگه کسی ازش می خواست کاری براش انجام بده آرش دلش نمیخواست که اون کار رو انجام بده ،چون خجالت میکشید، نه بگه آرش توی مدرسه و کلاس ، به پسری معروف شده بود که هر کاری بهش بگی ، نه نمیگه . بعضی وقتا هم بچه های کلاس از این رفتار آرش سو استفاده میکردن و هر درس و مشقی که داشتن رو به آرش میسپردن . آرش از این رفتارش خیلی ناراحت و ناراضی بود و دلش میخواست این رفتارشو تغییر بده. یه روز یه اتفاق عجیبی افتاد. اتفاقی که باعث خوشحالی آرش شد و رفتارش تغییر کرد” اون روز آرش از مدرسه برمیگشت که یهو یه پیرمرد جلوشو گرفت و گفت ” به منِ فقیر کمک کن من فقیرم آرش دست کرد توی جیب شلوارش و داشت یه اسکناس پانصد تومانی بیرون می آورد که یهو چشمش خورد به جیب شلوار پیرمرد.گوشه ای از چک پول های صد هزار تومانی از جیب شلوار پیرمرد پیدا بود آرش اسکناس پانصد تومانی خودشو رو برگردوند داخل جیبشو از کنار پیرمرد میخواست عبورکنه که پیرمردعصبانی شد و آستین آرش رو کشید و گفت ” هووی ..کجا ؟ میخواستی پول دربیاری و به من کمک کنی ؟ پس چی شد ؟ آرش برای اینکه دوست نداشت با پیرمرد بحث کنه گفت هیچی ! ببخشید. بعدآستین شو از دست پیرمرد کشید و رفت وقتی ارش به خونه رسیدمدام به اون پیرمرد فکر میکرد. پیش خودش گفت پیرمرد اون همه چک پول داره و اون وقت گدایی می کنه ! باید یه کاری بکنم . آره یه کاری بکنم که دیگه اون پیرمرد از محله مون بره و دیگه جلوی مردمو نگیره و گدایی نکنه گوشی تلفن رو برداشت و شماره شهرداری محله شونو گرفت . یه آقای مهربون پشت خط تلفن با آرش صحبت کرد و آدرس پیرمرد رو از آرش گرفت فردای اونروز، توی کلاس ، بچه ها پچ پچ می کردن و میگفتن چرا آرش اینجوری شده ؟ چرا امروز هرکی پیشش میره و میخواد کاری براش انجام بده ، نه میگه ؟ اصلا از دیروز تا حالا چه اتفاقی افتاده؟ آرش پچ پچ ها رو شنید . زنگ تفریح که شد ، گفت ” بچه ها ! یه دقیقه صبر کنید ! میخوام یه چیزی بگم . بچه ها غر غر کردن و بعضیها هم گفتن آرش زود باش! گشنمونه می خواییم خوراکیهامونو بخوریم زودباش آرش گلوشو صاف کرد و گفت ببینید بچه ها ! از این به بعد من دیگه کار هاتونو انجام نمیدم هرکسی مسئول کارهای خودشه از این به بعد اگه آقا معلم تحقیق میگه و بلد نیستید بنویسید خب برید از توی اینترنت سرچ کنید و بنویسید . بعدشم اگه درس نخوندید و پای تخته رفتید به جای اینکه به من هی اشاره میکنید که جواب سوال رو برسونم به آقا ” معلم بگید که درس نخوندید . من دوست شماهستم وباهم دوست میمونیم ولی کارهای خودتونو ، خودتون انجام بدین . بچه های کلاس هاج و واج به آرش نگاه میکردن و با تعجب به بیرون رفتن آرش از کلاس نگاه میکردن اما آرش خیلی خوشحال بود. چون تونسته بود برای اولین بار جلوی بچه های کلاس، واضح صحبت کنه و خجالتی بودنش . برای همیشه از بین رفته خوشحالی آرش موقع برگشتن از مدرسه به خونه خیلی بیشتر وبیشتر شد چون دیگه پیرمرد به ظاهر فقیر رو توی محله شون ندید. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄