برخورد با دانش آموز خجالتی.mp3
12.26M
با دانش آموز خجالتی
چـــــــگونه برخورد کنم؟
🎙معین الدینی
🗣اینجا یک معلمتاثیرگذار باش👇
https://eitaa.com/joinchat/3635741579C95cf080eb4
@nightstory57.mp3
10.79M
ا﷽
#لاکپشتیکه_لاکش_را_دوستنداشت
༺◍⃟🐢჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
خودمان را دوست داشته باشیم ❤️🌷
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((لاکپشتی که لاکش را دوست نداشت))
«لاکی» یک لاکپشت کوچولوییه که توی یک جنگل سرسبز و قشنگ زندگی میکنه.
اودرتمام طول روزتوی جنگل قدم میزنه ازعلفهای تازه و خوشمزه میخوره،گلهای رنگارنگ را بو میکنه، از آب خنک چشمه مینوشه و هر وقت که خسته میشه، سرشو توی لاک محکمش میبَره و میخوابه
لاکی دوستهای خوبی داره که میتونه با آنها بازی کند؛ امامدتی بودکه دیگر مثل سابق صدای خنده و شادی او در جنگل نمیپیچیدبادوستاش بازی نمیکردوحرف نمیزد.
دوستان لاکی که نگرانش بودندیکروز به سراغش رفتن وپرسیدن: لاکی،چرا ناراحتی؟
لاکی نگاهی به آنها کرد و گفت:چرا ناراحت نباشم؟توی این جنگل حیوانات زیادی زندگی میکنن؛ اما هیچکدام مشکلی مثل مشکل من ندارند!
دوستاش باتعجب پرسیدن:مشکل ؟ بما بگو، شاید بتونیم کمکت کنیم.
لاکی جواب داد:مشکل من اینه که من لاک روی پشتمودوست ندارم. این لاک خیلی زشته. من دلم میخواد مثل بقیه حیوانا بدوَم و بازی کنم؛اما این لاک سنگین اجازه نمیده. اصلاًبااین لاک هیچ کاری نمیشه کرد.من لاکمو دوست ندارم.»
دوستان لاکپشت کوچولو گفتند: مگرمیشه که یک لاکپشت،لاکشو دوست نداشته باشد،لاکِ یک لاکپشت، مثل خونه شه
اما لاکی به این حرفها گوش نمیداد.اوفقط دلش میخواست لاکش،از پشتش برداشته بشه
دوستانِ لاکپشت کوچولو که دیگر خسته شده بودند،با او خداحافظی کردند و آرامآرام، بسمت خانه هاشان رفتند.لاکی غمگین و تنها همانجا نشست و به اطرافش نگاه کرد. کمی که گذشت «خانم خرگوش» از راه رسید.در دستش تعدادی هویج تازه بود که بخانه میبرد تا با بچههایش بخوره.وقتی لاکی رو دید، پرسید:لاکپشت کوچولو،چرا تنهایی؟چرا ناراحتی؟
لاکی جواب داد: «خانم خرگوش، من این لاک محکم و زشتم را دوست ندارم.این لاک بهیچ دردی نمیخوره دلم میخواست پوست تنم مثل تن تو بود،نرم و قشنگ!
خانم خرگوش خندیدوگفت:لاک تو هم خیلی قشنگه.تو باید دوستش داشته باشی.
در همین موقع سنجاب خانم از راه رسید.اوهم مقداری فندق همراهش بودکه میخواست به خونه ببره تا بچههایش بخورن اونم بادیدن لاکی و خانم خرگوش جلو آمد و سلام کرد وگفت:لاکپشت کوچولو،چرا ناراحتی؟
لاکی جواب داد:سنجاب خانم، من این لاک محکم و زشتم را دوست ندارم.این لاک به هیچ دردی نمیخوره دلم میخواست روی تنم مثل توموهای خوشرنگ وقشنگ بود.
سنجاب خانم خندید و گفت: «لاک تو هم خیلی قشنگه،خیلی هم به دردت میخوره»
لاکی گفت:بهیچ دردی نمیخوره من دوستش ندارم.
درهمین موقع،گنجشک عاقل از لونهاش که روی شاخهی درخت بلندی بود،پرزدوپایین آمد.پرسید:چی شده خانم خرگوش؟چی شده سنجاب خانم؟لاکپشت کوچولو،چرا ناراحتی؟
لاکی گفت:من این لاک زشتو دوست ندارم.دلم میخواست روی تنم مثل تو، پرهای کوچک وقشنگ داشت.
گنجشک عاقل جواب داد:لاکپشت کوچولو، لاک توهم قشنگه. لاک تو مثل خونهی توعه.هرکسی باید خونه شودوست داشته باشد.
لاکی گفت:من بخاطر این لاک سنگین،نمیتوانم تند بدوم.
گنجشک عاقل گفت:تو با داشتن این لاک،احتیاجی نداری که تندبدوی
اما لاکی قبول نمیکرد و فقط میگفت که لاکش را دوست ندارد.ناگهان گنجشک عاقل فریاد زد:فرار کنید،فرار کنید،روباه دارد میآید.
با شنیدن این حرف، خانم خرگوش هویجهایی را که در دست داشت روی زمین ریخت و دوید و لای چمنها قایم شد.سنجاب خانم هم فندقهایش رارهاکردودویدازدرخت بالا رفت.گنجشک عاقل هم پرواز کرد و میان شاخ و برگهای درخت پنهان شد.
لاکی، تنهای تنها ماند. نه میتوانست بدود، نه میتوانست از درخت بالا برود و نه بلد بودپروازکندپس سرو دستها و پاهایش را توی لاکش برد و راحت و آسوده، همانجا ماند.
کمی که گذشت،گنجشک عاقل پرزد و پایین آمد وروی زمین نشست وبا صدای بلندگفت:بیاییداینجا همه بیایید
خانم خرگوش از لای چمنها بیرون آمد. سنجاب خانم هم از بالای درخت پایین آمد.لاکی هم آرام،سرشو از لاکش بیرون آورد.
گنجشک عاقل خندیدوگفت:حالا دیدی لاکپشت کوچولو،من شوخی کردم که گفتم روباه داره میادخواستم توبفهمی چقدر لاک محکم تو،بدردت میخوره ماهمه مجبورشدیم فرارکنیم پوست نرم وقشنگ خانم خرگوش، موهای خوشرنگ سنجاب خانم وپرهای نرم وکوچک من،نتوانست کمکی بما بکنه امالاک محکم تو، کمکت کرد.لاکپشت کوچولو دیدی که بایدلاکت رودوست داشته باشی!»
لاکی کمی فکرکردودیدگنجشک عاقل درست میگه.باخوشحالی خندید و گفت:لاک من زشت نیست.محکم و امنه،خیلی هم بدردمیخوره.»
خانم خرگوش وسنجاب خانم خندیدن و به خانههایشون برگشتن و لاکی هم با لاکِ قشنگی که روی پشتش داشت، به خانهاش رفت.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
348.7K
اسامی بچه های گلم😍
زهرا احمدپور ۷ ساله از بابل
امیرحسین خادمی ۷ساله از فسا
بهار و رها سلیمانی ۱۱و۷ساله
حمیدرضاورستاسلیمانی ۹ و۲ساله ازفریمان
محمدحسن۸ساله وبُشرا تقی پور منفرد۴ساله از تهران
باران حبیبیان
گُلسا حفیظی۹ساله از مشهد
امیرعلی اکبری ۶ساله ازشیراز
نَفس سعیدی۷ساله از دُرچه اصفهان
مِرسانا قدیمی ۳سال و نیمه
فاطمه کاظمی ۹ ساله
علی کاظمی ۴سال و نیمه
کوثر گُلزاده ۷ساله از قم
مَهتا رحیمی پور ۱۱ ساله وآنیتا ۵ ساله از استان مرکزی
٢٣نفر از دختران کلاس دوم تابان دبستان نورفضه اصفهان
دخترای قشنگم درکلاس سوم مدرسه روستای فرود
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
::
::
آیا کودک شما بدون اجازه به وسایل دیگرون دست میزنه ؟🤦♂
بدون اجازه به وسایل دوستاش دست میزنه؟
بدون اجازه به وسایل خواهر و برادرش دست میزنه ؟
آیا ب خاطر این کار همه باهاش دعوا میکنن ؟؟؟🤷♂
پس داستان قشنگ امشب رو از دست نده😊
🐿((دزد فندُق ها))🦨
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
::
سلام بچه های گلم
علاقمندان به شرکت در جشنواره بزرگ کارینو میتوانند اطلاعات خود را برای
ادمین 👇بفرستند 🎉
رشته های جشنواره :
🎤مجری گری
📹خبرنگاری
🎙پادکست
🌄پوسترسازی
📸عکاسی
🎬فیلم سازی با موبایل
🗣نقالی
🎦استاپ موشن
📺استندآپ کمدی
دقیق به ترتیب
در یک پیام 👇
1-نام و نام خانوادگی
2-شماره همراه
3-کد ملی
4-پایه
5-رشته
دانش آموزان گرامی
لطفا مشخصاتی رو که در این تصویر هست رو برای من ارسال کنید
🔰 @admin_fahmide
کانون فرهنگی تربیتی شهید فهمیده
☎️ 02537505505
◉━━━━━━─────
🍿 https://eitaa.com/Kanoonshahidfahmide
@nightstory57.mp3
8.51M
ا﷽
#دزد_فندقها
༺◍🐿჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
به وسایل دیگران بدون اجازه دست نزنیم😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((دزد فندُق ها))
رویکرد: بدون اجازه به وسایل دیگران دست نزنیم
زمستان از راه رسیده بود و هوا خیلی سرد شده بود،همهی حیوانات جنگل تاجاییکه میتونستن آذوقه جمعآوری کرده بودن
سنجاب کوچولو همینطور،
اوهم مقدار زیادی گردو،فندق و بادام جمع کرده و در تنهی درختی که در آن زندگی میکرد،قایم کرده بود.سنجاب، خیلی خوشحال بود که زمستون سرد راخانوادهاش براحتی خواهند گذراند.
یکروزصبح که از خواب بیدار شد، به فکرافتاد تا گشتی در جنگل بزنه و اگر بازهم خوراکی پیدا کرد،به خونه ش بیاره؛اما وقتی خواست خونه شو ترک کنه، جلوی در خانه چشمش به یک فندق افتادکه درکنار آن جای پاهایی هم دیده میشد.فندق رو برداشت و رفت تااونوکناربقیهی فندقهابذاره که یهو چشمش به کیسهی نیمهخالی فندقش افتاد.خیلی ناراحت شد؛ تمام فصل پاییزرو زحمت کشیده بود و حالایک نفر فندقاشودزدیده بود. چه کسی میتونست همچین کاری بکند؟
سنجاب با ناراحتی پیش جغددانا رفت و ازش کمک خواست وجریان را براش توضیح داد.
جغدفکری کردوگفت: «دزد فندقهارا هرکه باشه، میتونیم پیدا کنیم؛اما اول برو واز همه حیوانات بپرس آیا کسی ازدزدیده شدن فندقهات باخبر است یانه؟»
سنجاب هم همین کارو کرد،اما همه اظهاربیاطلاعی کردن وگفتن تابهحال سابقه نداشته کسی اینجادزدی کنه.
سنجاب دوباره پیش جغدرفت و ازش خواست تادزدفندقاشوپیدا کنه.
جغدبهش گفت:به احتمال خیلی زیاد دزد فندقها برای بردن بقیهی فندقها به خانهی توخواهدآمد.پس برو و پوست همهی فندقها رابا زغال سیاه کن
سنجاب تعجب کرد وگفت: «اما من زغال ندارم!»
جغد دوباره فکری کرد و سپس گفت: ازپوست گردو کمک بگیر.برگ گردو را اگربه فندقهات بمالی،فندقها سیاهرنگ میشن
سنجاب همین کاروکردو تمام فندقها را با پوست گردو رنگ کرد بعد همانطورکه جغدگفته بود، با خیال راحت همراه خانم سنجابه و بچههاش به جای دیگه ای برای خوابیدن رفتن
صبح روز بعد، آقا جغده از همهی حیوانات خواست تادرجنگل جمع بشن.
بعد از جمع شدن همهی حیوانات، جغد رو به سنجاب کرد و گفت: «حالا برو ودستهای همه رو یکییکی ببین!»
سنجاب این کاروکرد ودستهای همه رو یکی پس از دیگری نگاه کرد. به راسو که رسید،ناگهان راسو دستهاشو عقب کشید؛اماجغد،بلندوطوری که همه بشنون گفت:تابهحال هیچیک از حیوانات این جنگل دزدی نکرده؛ اما این بارمیخواهیم به دزدی که فندقهای سنجاب وخانوادهشو برداشته،درسی بدیم تا دیگه مرتکب این عمل زشت نشه.»
درهمین هنگام، راسو که دستاشو بالا گرفته بودو ازکار زشتش خجالت میکشید،جلوآمدواعتراف کردکه کار بدی کرده و دوباره گفت:خواهش میکنم به من بگید،حالا چطور رنگ گردو را از دستام پاک کنم!»
همهی حیونا با شنیدن این حرف راسو به خنده افتادن و بار دیگه آرامش ودوستی به جنگل بازگشت.
بله بچه های عزیزم ما باید سعی کنیم هیچ وقت بدون اجازه به وسایل دیگران دست نزنیم حتی وسایل خواهر و برادرمون
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ده جمله جادویی برای افزایش
اعتماد به نفس کودکان 😊👆
🔴کانال تخصصی فن بیان و ارتباط موثر
༺◍⃟ ჻@bayaneziba⚘❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۴۱۲۱۸_۱۶۱۰۲۹۱۲۰_۱۸۱۲۲۰۲۴.mp3
5.39M
یک تکنیک عالی برای
ارتباط کلامی موثر با
فرزند 😊
به جای سرزنش، توهین،
تهدید، دستور و سخنرانی
از این تکنیک استفاده کنیم 👆
🔴کانال تخصصی فن بیان و ارتباط موثر
༺◍⃟ ჻@bayaneziba⚘❥༅••┅┄