@nightstory57.mp3
8.45M
ا﷽
#کنترل_خشم
༺◍😌჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
سعی کنیم خشممون را کنترل کنیم😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((کنترل خشم))
با خواهرم ماشین بازی میکردیم او ماشینی که دوست داشتمو پرت کرد من هم خیلی عصبانی شدم یهو خشمم از جیبم اومد بیرون و موهای خواهرمو کشید.
خواهرم خیلی گریه کرد.
رفتم تو اتاق خودم هنوز از دست خواهرم عصبانی بودم. که ناگهان خشمم و دیدم.
خشم و ناراحتیم روی دستم نشست و بهم گفت:"از من نترس من شکلهای زیادی دارم. من بهت کمک میکنم هر وقت کسی اذیتت کرد، بتونی اونو بزنی. من میخوام ازت دفاع کنم.
روز بعدخواهرم نقاشی قشنگم و پاره کرد. دوباره عصبانی شدم. خشمم از جیبم بیرون اومد و موهاشو کشید. خواهرم خیلی گریه کرد.
من خواهرم و خیلی دوست دارم اما ،خشمم، موهاشو کشید.
اون هر وقت از جیبم بیرون میاد خواهرم و اذیت میکنه
از دست خشمم خیلی اذیت میشدم چون هر وقت از جیبم بیرون میومد موهای بقیه رو میکشید.
من میخواستم از دست خشمم فرار کنم اما همیشه تو جیبم بود؛کنار دستم ؛ برای همین یه راهی به ذهنم رسید جیبم كجاست؟"
هر وقت میخواست از جیبم بیرون بیاد، دستم و تو جیبم میکردم اینطوری نمیذاشتم بیرون بیاد و موهای بقیه رو بکشه
چندروز پیش دوستم حرف بدی بهم زد خیلی عصبانی شدم.
اما اول به خودم گفتم جیبم کجاست؟"بعد دستم و تو جیبم کردم واسه همین خشمم نتونست بیرون بیاد و موهای دوستم و بکشه.
یه روز هم پسرخالم سرم داد زد خیلی عصبانی شدم فورا با خودم گفتم: جیبم کجاست؟ و دستام و تو جیبم کردم. برای همین موهاش و نکشیدم بعد بهش گفتم: " ما نباید داد بزنیم! داد بده!".
تو پارک بازی میکردم یه بچه اومد به ماشینم لگد زد و بهم خندید. عصبانی شدم با خودم گفتم: " جیبم کجاست؟" اما جیبمو پیدا نکردم ، چون جیب نداشتم دویدم پیش مامانم بهش گفتم " اون پسره ماشینمو لگد زد.و خیلی عصبانی شدم.
مامانم بهم کمک کرد تا خشمم از جیبم بیرون نیاد.
حالا با خشمم دوست شدم اون دیگه نمیتونه از جیبم بیرون بیاد به اون اجازه نمیدم موهای بقیه رو بکشه
هر وقت میخواد بیرون بیاد به خودم میگم: " جیبم کجاست؟". بعد دستامو میکنم توی جیبم.وقتی جیب ندارم از مامان و بابام کمک میگیرم. من خشمم رو تو جیبم نگه میدارم تا به بقیه اسیب نزنم !
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
258.2K
اسامی بچه های گلم
محمدآرتین۷ساله وآیلین قیاسوند ۵ ساله از نهاوند
ابوالفضل منصوری ۳سال ونیم از نوش آباد کاشان
رادمهر علیزاده ۵ ساله از شیراز
رها و علی کوشش از اصفهان
رها ۸ ساله و آویسا و آویناخیری ۶ ساله از شیراز
امیرعلی دائی از یزد
محمدامین،رستا کوچولو وسارا بهروز از کازرون
علی حفیطی ۵ساله از تهران
محمدجواد۹ساله ،محمدحسن ۶ساله،راحیل۱۰ساله ومحمد میکائیل قاسمی۲سال ونیمه ازبروجرد
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و نور صــــــــبحتون به زیبایی
امروز در مجـــــــــــــموعه آموزشیمون
برای دختران کلاس ششم کـــــــارگاه
نان شیرمال داریم از زیبایی کــــــــار
مجموعه ما اینه که اتفاقات قشنگی
هر روز اینجا میوفته که نشون دادنش
خالی از لطف نیست 😊☝️
🔴https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57.mp3
7.79M
ا﷽
#جشن_تولد_پروانه
༺◍🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
مـــراقــــب طــبیعـــــت باشـــیـم 😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((جشن تولدپروانه))
رویکرد:مراقب طبیعت باشیم
گوشه ی یک باغچه ی زیبا، مراسم جشن تولد به پا شده بود. نازنازیها جمع شده بودند
گل سرخ، گل یاس ، شاپرک، زنبور عسل و سنجاقک و خیلیهای دیگه مهمون های این جشن تولد بودند.
جشن تولد برای یک پروانه ی کوچولو بود که یک ساعت پیش از پیله ی خودش بیرون آمده بود.
پروانه تازه چشماشو باز کرده بود و داشت دنیای زیبا را تماشا میکرد. و با دوستاش آشنا می شد.
دنیای پروانه از همان اول پر از کادو های قشنگ شده بود.
گل سرخ برای پروانه کوچولو یک گلبرگ زیبا هدیه آورده بود. تا پروانه هروقت دوست داشت روی اون بخوابد.
گل یاس هم یک شیشه عطر یاس آورده بود.
شاپرک یک لاک طلایی برای رنگ کردن دایره های زیبای روی بالهای پروانه تهیه کرده بود.
زنبور عسل هم با بهترین عسلش از پروانه و همه ی مهمانها پذیرایی می کرد.
سنجاقک هم برای پروانه بهترین آوازش را میخواند.
خلاصه جشن تولد پروانه خیلی قشنگ وزیبا بود. تا اینکه ...
یک دفعه دود غلیظی همه چیز را خراب کرد.
همه شروع به سرفه کردند. پروانه حالش بد شد.گل سرخ نفسش گرفته بود.
سنجاقک رفت تا ببیند چه خبر شده. اما زود سرش گیج رفت وروی زمین افتاد.
زنبور عسل فقط تونست پروانه کوچولو را کمی از وسط دودها به کناری ببرد...
جشن تولد حسابی به هم ریخت و همه چیز خراب شد. دل نازنازی ها، پر از ترس و نگرانی شده بود.
اما بعد از نیم ساعت دود کم شد. و مهمانها تونستن نفس راحتی بکشن.
اما چه کسی مسئول این همه خراب کاری بود. واقعا چه کسی میتوانست این همه بی انصاف باشد و شادی بقیه رو اینطوری خراب کنه؟
گلها و حشرات بعدا متوجه شدند که این همه خراب کاری فقط به خاطر یک ته سیگار بوده که کاملا خاموش نشده بود توسط یک انسان نزدیک آنها روی زمین انداخته بودند.
باور کنید این نازنازی ها، نه تنها هیچ حرف بدی نزدند و آرزوی بدی برای آن شخص سیگاری بی انصاف نکردند، بلکه خیلی هم خدا را شکر کردند . آنها خدا را شکر کردند که این ته سیگار روی سر کسی نیفتاد و باعث سوختن کسی نشد.
آخه گلها، پروانه ها و شاپرکها دلهای مهربانی دارند. اما بعضی ها که فکر می کنند از همه بزرگتر و مهمترند چقدر میتونند کارهای بد کنند و به دیگران صدمه بزنند
عزیزانم یادمون باشه به طبیعت و درختان صدمه نزنیم و هرکسی هم خواست صدمه بزنه حتما بهش تذکر بدیم و ممانعت کنیم از اینکه حشرات و گل و گیاه اسیب ببیند
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
207K
اسامی بچه های گلم😍:
زهرا۸ساله ورضا محمدی ۱۲ساله
از شیراز.... شهرستان کُوار
امیر علی و آیلین افخم از دزفول
مرضیه عبادار۴ساله از بهبهان
امیرعلی نظامزاده
بهراد و نهال محمدی ۷ساله و ۶ ساله از اصفهان
ریحانه و حنانه شاهمندی از اصفهان
آریا بنی هاشمی از خمینی شهر
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
@nightstory57.mp3
7.91M
ا﷽
#شتر_لنگ
༺◍🐪჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
برای رسیدن به هدف همیشه باید تلاش کرد 😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((شتر لنگ))
روزی روزگاری در یک بیابان شتری زندگی میکرد که با شترهای دیگر فرق داشت. فرق او این بود که لنگلنگان راه میرفت. شتر قصهی ما یک روز دید که توی صحرا جنب و جوشی به پا شده. از دیگران پرسید: «چه خبر است؟»
یکی از شترها گفت: «قرار است مسابقهی دو برگزار شود.»
شتر لنگ اصلاً فکر نکرد که نمیتواند در مسابقه شرکت کند. برای همین رفت تا اسمش را برای مسابقه بنویسد. دوستان شتر لنگ وقتی دیدند او هم میخواهد در مسابقه شرکت کند، خیلی تعجب کردند.
شتر لنگ که تعجب آنها را دید گفت: «چه اشکالی دارد؟ چرا این طوری به من نگاه میکنید؟ مطمئن باشید من دوندهای چابک و قوی هستم و مسابقه را میبرم.» دوستان شتر میترسیدند در مسابقه به او آسیبی برسد.
بالاخره روز مسابقه فرا رسید. همهی شرکتکنندهها سر جای خود قرار گرفتند؛ اما همین که چشمشان به شتر لنگ افتاد، او را مسخره کردند. ولی شتر لنگ با خونسردی و با لبخند در جواب آنها گفت: «پایان مسابقه معلوم میشود که چه کسی از همه بهتر است، عجله نکنید!»
سه، دو، یک… همه شترها مثل برق شروع به دویدن کردند. شتر لنگ آخر همه، لنگلنگان میدوید. شترها باید از یک تپه بالا میرفتند و برمیگشتند. مسیر مسابقه خیلی طولانی بود، همهی شترها خسته شده بودند. شترهای جوانتر با سرعت زیاد از تپه بالا رفتند؛ اما آنها هم خسته شدند. بعضی از شترها هم از شدت خستگی روی زمین افتادند.
اما شتر لنگ آرام آرام، به راه خود ادامه داد. شتر لنگ به هر زحمتی بود خود را به بالای تپه رساند و وقتی از شیب تپه سرازیر شد، تازه شترهای خستهای که مشغول استراحت کردن بودند، متوجه او شدند و تلاش کردند تا به او برسند؛ ولی توانی در خود نمیدیدند. برای همین در ناباوری دیدند که شتر لنگ زودتر از همه به خط پایان رسید و برنده شد!
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
246.7K
اسامی بچه های گلم😍:
رادمهر کرمی۶ ساله شهر آمل
۳۱ فرشته کلاس چهارم لاله دبستان شهید سلیمانی آموزگار خانم کارگر
زینب غلامی 10ساله و طهورا غلامی 5ساله از ساوه
محمد عسکری۸ساله از شهرستان راور
پرنیا اسدی۷ساله از شیراز
محیا ایزدیان ۶ساله از قم
فاطمه صدوقی
بهسا و هلما احمدی کبیر
زهرا وطن دوست ۸ساله از یزد
عرفان و امیرعباس قادری ۱۰ و ۴ ساله از شهرکرد
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.