#مردی_در_آینه
#سید_طاها_ایمانی
#قسمت_هفتم
+من، همسرم و كريس از مدتها پيش قصد داشتيم برای تولد امام مهدی به ايران بريم و اين روز بزرگ رو در كنار بقيه برادران و خواهران مسلمان مون جشن بگيريم.
جشن گرفتن براي تولد يك نفر چيز عجيبی نبود🙄:اونطور كه حرفت رو شروع كردی انتظار شنيدن يه چيز عجيب رو داشتم... 😶
لبخندش بزرگ شد: ميدونی اون مرد كيه؟🤔
سرم رو تكان دادم : نه...
لبخند بزرگ و چشم های مصممش... تمام تمركزم رو برای شنيدن جمع كرد🧐
- امام مهدی از نسل و پسر پيامبر اسلام هست مردی كه بيشتر از هزارسال عمر داره... خدا اون رو از چشم ها مخفی كرده همون طور كه عيسی رو از مقابل چشم های نالايق و خائن
مخفی كرد تا زماني كه بشر قدرت پذيرش و اطاعت از اين حركت عظيم رو پيدا كنه. اونوقت پسر محمد رسول االله و عيسی پسر مريم، هر دو به ميان مردم برميگردند.
در نظر شيعيان، هيچ روزی از اين روز مهمتر نيست برای ما این روز نقطه عطف بعثت پيامبران و قيام عظيم عاشوراست...
شوك شنيدن اون جملات كه تموم شد، بی اختيار و با صدای بلند خنديدم... خنده هايی كه از عمق وجود بود🤣
چند دقيقه، بی وقفه صدای من فضا رو پر كرد... تا بالاخره تونستم یكم كنترل شون كنم😅
- من چقدر احمقم! منتظر شنيدن هر چيزي بودم جز اين كلمات... تو واقعا ديوونه ای! خودتم نميفهمی چی ميگی! يه مرد هزارساله؟!🙄🤔 چشم هام پر از تحقير نسبت به اون بود و حس حماقت به خاطر تلف كردن وقتم... 🙄
بدون اينكه چيزي بگم ... چرخيدم و بهش پشت كردم و رفتم سمت ماشين ...
همون طور كه ايستاده بود دوباره صداي آرامش فضا رو پر كرد: اگه اين جنون و ديوانگی من و برادرانم هست، پس "چرا دولت براي پيدا كردن اين مرد توی عراق داره وجب به وجبش رو شخم ميزنه؟!!!!" 😲
پام بين زمين و آسمون خشك شد. همون جا وسط تاريكی...
از كجا چنين چيزی رو ميدونست؟🤯 اين چيزي نبود كه هر كسي ازش خبر داشته باشه و من... اولين بار از دهن پدرم شنيده بودم:
وقتي بهش پوزخند زدم و مسخره اش كردم، وقتی دربرابر من از كوره در رفت، فقط چند جمله گفت: "ما دستور داريم هدف مهمتري رو پيدا كنيم. و الا احمق نيستيم و با قدرت اطلاعاتی ای كه داريم... 😒 از اول ميدونستيم اونجا سلاح كشتار جمعی نيست... 😐"
اما دنيل ساندرز چطور اين رو ميدونست؟😲 و از كجا ميدونست اون هدف خاص چيه؟! هدف محرمانه ای كه حتی من نتونسته بودم اسمش رو از زبون پدرم بيرون بكشم... 😐
اگر چيزي به اسم سرنوشت وجود داشت، قطعا سرنوشت هر دو ما به شدت با هم پيچيده شده بود...
برگشتم سمتش... در حاليكه هنوز توی شوك بودم و حس ميكردم برق فشار قوی از بين تك تك سلولهای بدنم عبور كرده...: تو از كجا ميدونی؟
زماني كه در حال تحقيق درباره اسلام بودم، با شخصی توی ايران آشنا شدم و این آشنایی به مرور به دوستي ما تبديل شد. دوست من، برادر مسلمانی در عراق داره. كه مدت زيادی رو زندان بود، بدون هيچ جرمی! و فقط به خاطر يه چيز...
اون يه روحاني سيد شيعه بود و بازجو تمام مدت فقط يه سوال رو تكرار ميكرد: بگو امام تون كجاست...؟🧐
نفسم توی سينه م حبس شده بود... تا جايی كه انگار منتظر بودم چهره اون بازجو رو ترسيم كنه تا بگم: خودشه... اون مرد پدر منه. بی اختيار پشت سر هم پلك زدم... چندبار.
انگشت هام يخ كرده بود و ديگه آب دهنم رو نميتونستم قورت بدم... درست وسط حلقم گير كرده بود و پايين نميرفت...
اين حرف ها برای هر كس ديگه ای غير قابل باور بود، اما برای من، باورپذير ترين كلمات عمرم بود...
تازه ميفهميدم پدر يه احمق سرسپرده نبود و برای چيز بی ارزشی تلاش نميكرد...
ديگه نميتونستم اونجا بايستم... تحمل جو برام غيرقابل تحمل بود. بی خداحافظی برگشتم سمت ماشين و بين تاريكی گم شدم... ⬛
نه فقط حرفهای ساندرز... كه حس عميق ديگه ای آزارم ميداد. حس همدردی عميق با اون مرد...
حتی اگه اون بازجو، پدر من نبوده باشه، باز هم پذيرش اينكه اون روحانی بی دليل شكنجه و بازجويی شده، كار سختی نبود... 😔
دلم نميخواست فكر كنم...
نه به اون حرفها...
نه به پدرم ...
نه به اون مرد كه اصلا نميدونستم چرا بهش گفت سيد و سيد يعنی چی...؟
هرچی ميگذشت سوال های ذهنم بيشتر ميشد هرچی بيشتر پيش ميرفتم و تحقيق ميكردم بيشتر گيج ميشدم همه چيز با هم در تضاد بود. نميتونستم يه خط ثابت يا يه مسير صحيح رو وسط اون همه ابهام تشخيص بدم تا بقیه مطالب رو باهاش بسنجم...
خودكارم رو انداختم روی برگه های روميز و دستم رو گرفتم توي صورتم. و مطمئن بودم تا تموم شدن اين تعطيلات اجباری، امكان نداشت به نتيجه برسم...🤯
محال بود با اين ذهن درگير بتونم برگردم سركار... و روی پرونده های پر از رمز و راز و مبهم و بی جواب كار كنم... 🙄
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
⬅️ بعضی ها ظرفیتی به دست می آورند كه بدون اینکه درخواستی داشته باشند خداوند به آن ها عنایت می کند.😍
💠 چرا بعضی ها اينقدر معتقدند ولی بعضی ها آماده فرار از اعتقادات؟! 🙄چرا بعضی ها برای هر دقیقه از عمرشان برنامه ريزی می کنند ولی بعضی جوان ها اکثر وقتشان را تلف می کنند و هيچ تحركی ندارند؟🙁
↩️ جواب همه این سوال ها این است که:
👈 نگاهمان به جهان و جهان بينی درست نيست!🙄 اصلا نمی دانيم چرا به این دنیا آمده ایم؟🤔 دو ديدگاه وجود دارد:
۱. انسان برای خوش گذرانی و لذت به این دنیا آمده😃: اين تفكر با طراحی و سیستم اين دنيا هم خوانی ندارد.🙁
معتقدین و طرفداران اين تفكر اکثرا به پوچی رسیده اند یا حتی خودكشی کرده اند.😧
زیرا اين دنيا و طراحیاش برای لذت طلبی آفريده نشده!
بعضی ها اين سوال را می پرسند چون نمی دانند هدف از خلقتشان چه بوده!😕
خیلی وقتها شعار میدهند ما یک بار زندگی میکنیم بگذار جوانی کنیم!!🤪
میدونید این شعار اولین بار کجا نوشته شده؟!🧐 روی بطری های یه کمپانی مشروب فروشی...!!😳
اين اشتباه است كه ما يكبار زندگی می كنيم پس هر لذتی را تجربه کنیم! ما تنها يكبار زندگی نمی كنيم بلکه ما یک بار #حیات_دنیوی. را تجربه میکنیم...😌
#قسمت_هفتم
#ظرفیت😌
@nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
🚹🚺ماجراهای: من + والدینم.. میدونی چرا نباید این کارو بکنی؟😉 #مهارتهای_ارتباط_باوالدین #قسمت_ششم
🚹🚺ماجراهای:
من + والدینم..
چرتکه نندازیاااااااااا😉🙈
#مهارتهای_ارتباط_باوالدین
#قسمت_هفتم
-----•••🕊•••-----
@nimkatt_ir
-----•••🕊•••-----