eitaa logo
نیم پلاک
418 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.7هزار ویدیو
306 فایل
کانال #اختصاصی #سبک_زندگی و #خاطرات شهدا https://eitaa.com/nimpelak_m @abbasma
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مهدی
هدایت شده از فاطمیون
📌مهمان داریم... 🔹مراسم وداع و تشییع شهید مدافع حرم فاطمیون «سید موسی حسینی» 🔸۱۶ و ۱۷ اسفند، ساوه @Fatemiyoun_1434
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسمِ رَبِّ الشُهَداء و الصِّدیقین❤️ وَلا تَحسَبنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ الله اَمواتا بَل اَحیاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون مراسم سالگرد روحانی شهید جعفر باقرزاده مکان:گلزار شهدای دارالسلام کاشان زمان:پنجشنبه مورخ 1402/12/17 ساعت 21:00 همراه با دعای کمیل گلزار شهداء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علی تاجریان
در ادامه حاج احمد واعظی گفت شهید جواد جهانی می­ گفت هر زمان خواستید یاد من کنید ذکر یا زهرا(س) را بر زبان جاری کنید.   جواد؛ "جهانی" از زائرنوازی با هتل جواد!  قدس آنلاین- احمد فیاض: برایم جای سئوال است که چرا وقتی در منزل حاج اسماعیل رودخانه ای و حاجیه خانم کلثوم یگانه برای تهیه گزارش مهمان شان شدم؛ حضور شهید مدافع حرم جواد جهانی را در جای جای خانه احساس می کردم. حدود 1000 کیلومتر دورتر و اینجا محله لمتر رامسر است در حالیکه این احساس حضور در جبل النور پارک خورشید مدفن منور شهیدان جهانی و اسدی شاید در دفعات حضورم برایم کمرنگ تر بود!. عطر حضور شهید جواد جهانی در سرتاسر این واحد مسکونی سه طبقه - سازه ای مانند اغلب واحدهای مسکونی اهالی باصفای خطه سرسبز شمال- احساس حوشایندی برایم دارد. در میان چون و چرایی این سئوال معماگونه تا به خود می آیم؛ حاج اسماعیل رودخانه ای روایت ناب عاشقانه خود را در شروع وصل با نیکان روزگار آغاز کرده است. حاج خانم یگانه نیز گاه گاهی برخی از نکات را به وی یادآور می شود. پنهان نماند در جای جای خانه تصاویر شهید جواد جهانی در ابعاد کوچک و بزرگ جانمایی شده است. اما حاج اسماعیل رودخانه ای – که کارمند گمرکات است-  و همسرش، زاده و بومی رامسرند و جز همین سفرهای زیارتی که به قول خودشان اگر امام رضا(ع) بطلبد؛ مشرف می شوند؛ هیچ قوم و فامیل؛ دوست و آشنایی در خطه خورشید ندارند!. البته تا پیش از آن غروب اعجاب انگیز شهریور ماه سال 1392 و اسکان در هتل جواد!. حاج اسماعیل که موهای جوگندمی اش نشان از سفید شدن در آسیاب دهر دارد و دنیا دیده است؛ آنقدر تجربه دارد که در ابتدا بگوید: دیر شناختمش! البته حاج خانم همین ابتدا تلنگر می زند که "همه جواد را دیر شناختند؛ حتی پدر و مادرش! ... آدم شریف و ممتازی بود!". آقای رودخانه ای ادامه سخن می دهد: ماجرا باز می گردد به شهریور سال 1392! برادرم به واسطه بیماری مدتی بستری بود و از طرفی شوق زیارت امام رضا(ع) در وجودم شعله کشیده بود. به محض بهبودی نسبی برادرم ؛عباس رودخانه ای؛ که دبیر آموزش و پرورش است با وی طرح موضوع کردم که دلم زیارت می خواهد! برادرم بلافاصله موافقت خود را اعلام کرد. با پایان سفر زیارتی چند روزه ما به بهشت معنوی ایران ، قصد بازگشت به بهشت زمینی  یعنی رامسر داشتیم. در همان ابتدای مسیر و در نزدیکی چناران ماشین بنای ناسازگاری گذاشت و به ناگهان خاموش شد. با مراجعه به یک مکانیک حاشیه بزرگراه اتومبیل مان روشن شد اما پس از حدود 5 کیلومتر مجددا خاموش گردید. هوا رو به تاریکی می رفت و از طرفی کسالت برادرم مایه نگرانی شده بود. با محیط بیگانه بودیم و احوال غریبی داشتیم. البته بزودی فهمیدیم که در دیار "غریب الغربا"؛ کسی غریب نیست! در این اوضاع سردرگم و مبهم ناگهان از یکی از فرعی های خاکی و از دل بیابان خودروی مزدا وانتی به رانندگی جوانی خوش سیما و روحانی سر رسید! توقف کرد! خطاب به وی گفتم: زائر امام رضا(ع) هستیم و ماشین مان خراب شده، تا چناران بکسل می کنی؟ با همان لهجه شیرین و غلیط مشهدی گفت: ماشین دولتی است! نُمُبُرُم! عباس که خسته و رنجور از بیماری بود؛ گفت: 30 سال خدمتگزار دولت بودم؛ چی دولت دولت می کنی؟! اینجا گیر کرده ایم!. منم اضافه کردم که هزینه بنزین و حمل خودرو را پرداخت می نمایم! بازهم شنیدیم که " نُمُبُرُم! ماشین اداریه". آن جوان رعنا به ناگهان و پس از مکثی کوتاه تغییر موضع داد و گفت: شما را تا چناران مُبُرم! القصه جمع 5 نفره ما در جلو و پشت وانت نشسته، و ماشین مان نیز بکسل شد و به سمت چناران حرکت کردیم!. در میانه راه جویای نامش شدم. پاسخ داد: جواد!. فامیلی ات...؟! "جهانی"!. حاج اسماعیل رودخانه ای با گفتن نام جواد کمی حالش دگرگون می شود! این را می شود به خوبی از چهره اش فهمید. تمثال بزرگی از شهید که بصورت عمودی در ستون مرکزی خانه جانمایی شده، نگاهش را جلب می نماید. خیره به عکس می ماند تا اینکه با سئوالم به خود می آید: " ماشین درست شد جناب رودخانه ای...؟!" -  از آن جوان خوش سیما که حالا می دانستم نامش جواد است؛ سئوال کردم که در چناران استرحتگاه یا هتل آپارتمان و ... وجود دارد تا طی مدت تعمیر خودرو خانواده ها استراحتی داشته باشند؟! گفت: ما در چناران یک هتل به نام هتل جواد داریم!(خانم یگانه: مسجد جواد)! می برمتان آنجا! گفتم که ممنون! این هتل یا مسجد جواد کجاست؟ راهنمایی کنید و برویم تا زود به اوضاع و احوال ماشین برسیم. در ادامه ماشین را بردیم به یک تعمیرگاه و جواد نیز در همین فاصله وانت مزدا را به اداره(فکر کنم اداره پست بود) برده بود و با یک خودروی شخصی آردی برگشت تا اعضای خانواده را به هتل جواد انتقال دهد. القصه با همان آردی رسیدیم به هتل جواد! خدایا...! هیچ علامتی از هتل یا مهمانسرا و استراحتگاه نیست! هر چه سر در ساختمان را جستجو کردم؛ فایده ای نداشت.
هدایت شده از علی تاجریان
به همسرم یادآور شدم که چه هتلی است؟! هیچ علامت و نشانی ندارد. به هر حال چون خسته بودیم و هوا تاریک و از طرفی حال برادرم نامساعد با توکل بر خدا و پشت سر جواد، وارد ساختمان سه طبقه ای شدیم. به طبقه سوم که رسیدیم خانم جوانی که نوزاد سه ماهه ای در بغل داشت با خوش رویی به استقبال مان آمد. خیلی زود فهمیدیم آن زن؛ خانم مریم خلقی همسر گرامی شهید جهانی و نوزاد  نیز علی آقا پسر جواد آقاست! فاطمه خانم(دختر شهید) هم در حال ورود به ابتدایی بود. در این حیرانی و سردرگمی رو به جواد کردم و گفتم: جوادآقا! سر کارمان گذاشتی؟ گفتی می بری مان هتل! خنده ای کرد و گفت: سیره من همین است! هر جا که ببینم زائر امام رضا(ع) گرفتار شده، یا در بیابان مانده است؛ بدون استثنا می آورمش منزل خودم! هتل جواد! به هر حال آن شب را در هتل جواد! سپری کرده، و صبح روز بعد پس از تعمیر ماشین و با استقبال گرم خانواده معظم شهید جهانی که اصرار بر ماندن داشتن و نیز با مشایعت جمعی از همسایه ها با خاطره ای شیرین و ماندگار رهسپار رامسر شدیم. -  از هتل جواد بیشتر تعریف می کنید؟ چه جور جایی بود؟ -  یک واحد مسکونی بسیار ساده حدود 30 الی چهل متری! یک خوابه! -  رابطه شما با شهید جهانی در ادامه به چه نحوی پیش رفت؟! -  این تازه شروع رابطه بود. گویا گمشده مان را پیدا کرده بودیم!.پس از آن دو تابستان شهید جهانی به همراه خانواده اش مهمان که نه اما میزبان شان بودیم. متاسفانه سعادت نداشتیم بیشتر در خدمتش باشیم. کلام حاج اسماعیل رودخانه ای به اینجا که می رسد؛ طاقت نمی آورد و عقده دل وا می کند! حالا شانه های مردانه اش از هق هق ناگهانی اش تکان می خورد و سکوتی حکمفرما می شود. سپس می گوید: ... سعادت بیشتر از این نداشتم. طی این رفت و آمدها دیگر چون برادرم شده بود. خانه مال خودش بود. حالا نیز خانه متعلق به جواد آقا و اعضای خانواده اش است. اصلا جواد آقا همیشه اینجاست(گریه ممتد). حضورش را احساس می کنم و این ویژگی شهدای ماست. بالاخره دو تابستان آمد. طی همین مدت نفوذ معنوی عجیبی در خانواده ما ایجاد کرده بود. تابستان آخر که آمد حاج خانم خیلی اصرار کرد بیشتر بماند اما گفت باید برود سوریه!. "رشته ای بر گردنم افکنده دوست/ می کشد هر جا که خاطرخواه اوست". آقا جواد خاطرخواه حضرت زینب(س) شده بود و عشق حقیقی اش را پیدا کرده بود. دفاع از حریم آل الله در وجودش زبانه می کشید. به هر حال بچه ها بشدت تحت تاثیر سجایای اخلاقی و معنوی جواد قرار گرفته بودند. پسرم محمدحسین از شهادت جواد ضربه زیادی خورد. پس از ازدواج بلافاصله به اتفاق همسرش روانه مشهد شدند و پس از تشرف به محضر امام رضا(ع)؛ در مرقد شهید جهانی در پارک خورشید مشهد حاضر شده، و ارتباط تصویری مستقیمی با ما داشتند. البته بچه ها انس و علاقه عجیبی به جوادآقا پیدا کرده، و برایشان حکم برادر یافته بود. خودشان هر بار مشهد مشرف می شدند بدون تردید مهمان خانواده شهید جهانی بودند. یادم است اولین باری که شهید جهانی؛ رامسر آمد تصور فرزندانمان از وی یک فرد متعصب مذهبی و خشک بود. دخترم که تازه عقد کرده بود بخاطر نوع پوشش و مانتو و ... نگران واکنش های جوادآقا بود. اما طی همان سفر اول این تصور محو شد. شهید جهانی مصداق امر به معروف و نهی از منکر عملی بود. به گونه ای برادرانه و هوشمندانه رفتار می کرد که بطور مثال دختران بصورت داوطلبانه و تحت تاثیر مقام معنوی برادرشان، حجاب را رعایت می کردند. همان شب حضور اولیه ی جوادآقا؛ دامادم که نگران بود(با اشاره به مبل)  کنار دخترم نشسته بود. در برخورد اولیه آن شب شان، به قدری گفتند و خندیدند که بچه ها قرار بود ساعت ده شب عازم منزلشان شوند؛ ساعت دو بامداد رفتند. -  هنگام شهادت ایشان به چه نحوی خبردار شدید؟ -  عازم پیاده روی اربعین بودم که جوادآقا زنگ زد. با همان لهجه شیرینش گفت: حلام کن حاج اسماعیل که مجددا به سوریه می روم. به جواد گفتم که "ول کن! بسه دیگه! دو سال سوریه هستی و دینت رو ادا کردی. حضرت زینب(س) ازت راضی است. گفت: این بار می روم و دیگر نمی روم! به هر حال برخی از وقایع با عقل بشری قابل تحلیل نیست. ما الکن هستیم و نمی توانیم درک کنیم که شهدای عالیمقام چه دریافتی داشتند. مشکلاتی برای اعزام جواد بوجود آمده بود و با لباس برادران افاغنه عازم شد. عکس هم با همان لباس برای مان فرستاد که داریم. لبخند میزد. یعنی اصولا بسیار خوش مشرب و خنده رو بود و این یکی از صفات بارز جواد بود. بعد پیاده روی اربعین به محض ورود به خاک ایران؛ ناگهان تلفن ناشناسی تماس گرفت. معرفی کرد که از دوستان جواد است و گفت که جواد لحظاتی قبل به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید. بلافاصله خودم را به رامسر رساندم و به سمت مشهد حرکت کردیم. برای تشییع پیکر پاکش نرسیدیم اما در کلیه مراسمات بعد حضور داشتیم.
هدایت شده از علی تاجریان
-  خانم یگانه! شما از جواد آقا و سیره ایشان بفرمایید. -  جواد آقا مثل اولاد ما بود. خیلی نگران دیسک کمرم بود. بعد سفر اولش به رامسر در مراجعت رفته بود و برای من نوبت پزشک متخصص گرفته بود. عکس دیسک را فرستادم و پیگیری می کرد. یه سال که مشهد آمدیم اینبار منزل جوادآقا بلوار وکیل آباد بود. یک واحد حدودا 40 متری و ساده و محقر. شب دیدم یکی یکی محو می شوند. نگو که برای رفاه و آسایش ما رفته بودند منزل پدرشان. صبح که آمدند بشدت عصبانی بودم و گفتم برای دیدن شما آمده ایم. خلاصه عذرخواهی کرد و تاکید کرد برای آرامش و آسایش شما رفتیم منزل پدر. اینجا تمام بچه ها به جوادآقا متوسل می شوند. در تمامی خانه حضور دارد و این حضور را درک می کنم. در هفته چند بار تماس می گرفت و جویای احوالاتمان می شد. هر بار می گفت: حاج خانوم! رفتم امام رضا(ع)! برایتان دعا کردم. اربعین هر سال که نذری و سفره و محفل روضه دارم؛ تصاویر فرزندم؛ جواد؛ زینت بخش روحانی محفل است و اهالی لمتر به وی متوسل می شوند. هم محله ای های لمتری؛ دیگر کاملا شهید جهانی را می شناسند. دم دمای عید سال قبل بود که راهیان نور رفتم. در مراجعت بخاطر رنگ آمیزی منزل بشدت خانه شلوغ و به هم ریخته بود. تمام منزل را با نیروی عجیبی چیدمان کردم. فرش های سنگین را پهن کردم. روی مبل نشستم و ناگهان اندیشیدم با چه نیرویی توانستم خانه را مرتب کنم. وقت حمل فرش ها به خوبی احساس می کردم دست جوادآقا یاری گرم است. ارتباط عاطفی ما به قدری زیاد بود که گزافه سخن نمی گویم. واقعا حضورش را در منزل احساس می کنیم. شب ها کنار راه پله نماز شب می خواند تا مزاحم ما نباشد. اهل تظاهر و ریا نبود. اهل این دنیا هم نبود. جواد؛ آسمانی بود و دنیا برایش کوچک(با گریه). سیره اش یادآور سیره و فرهنگ رضوی بود. معتقد بود مجاور امام رضا(ع) باید امام رضایی باشد. -  چه گونه خبر شهادت جوادآقا به شما رسید؟ -  آقا اسماعیل پیاده روی اربعین بود و گوشم همیشه به زنگ تلفن!. با اذان صبح برای نماز مهیا می شدم که صدای پیامک آمد. مریم خانم(همسر شهید) پیامک زده بود: مامان جان! جواد به آرزویش رسید و شهید شد!. مات و مبهوت شدم. باورم نمی شد. گوشی از دستم افتاد و ربع ساعتی روی مبل نشستم. ذکر می گفتم. به ذهنم آمد که شاید خواب دیدم. دوباره رفتم سراغ گوشی و متوجه شدم که خبر شهادت صحیح است. به لحظات آخر گفتگو که نزدیک می شوم؛ آقای رودخانه ای همچنان از شهدای والامقام می گوید. اینکه 57 سال دارد و خود نیز چندین سال در دفاع مقدس حضور داشته و شماری از دوستان نزدیکش به فیض شهادت نائل آمده اند. اسامی یکایک آنها را می آورد. شهید طاهری، خیام، شمس، نجارزاده و فلاحی شیروانی و ... از رزمندگان رامسری که جا دارد کنار مضجع شریف امام علی بن موسی الرضا(ع) در کنار شهید جهانی یادی از آنها شود. حاج اسماعیل تاکید دارد که بنویسم: یادمان شهدای والامقام در قلب ماست. جان شیرین بهترین داده خداوندی است که آنان برای اعتلای میهن و امنیت بخشی به ما در راه خدا هدیه نمودند. هرگز اجازه نمی دهیم خون شان پایمال شود. گفتنی است شهید مدافع حرم؛ شهید «جواد جهانی» 22 آبان سال 1395 در حین خنثی‌سازی تله‌های انفجاری در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در 26 آبان همان سال؛ بنا بر توصیه نماینده ولی فقیه در استان خراسان رضوی و در عمل به وصیت نامه شهید در جبل النور پارک خورشید مشهد پیکر پاکش مهمان خاک گردید(روحش شاد).
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
🌷سیدالشهداء‌جبهه‌ها 🕊خبر شهادت او را از بی‌سیم شنیدم. در حین عملیات حتی اگر استراحت هم می‌کردم معمولاً بی‌سیم را روشن می‌گذاشتم تا بفهمم چه اتفاقی دارد می‌افتد. من اصلاً با صدای بچه‌ها می‌خوابیدم و بیدار می‌شدم. همیشه صدای آن‎ها توی گوشم بود تا شنیدم حاج همت طوری شده است سریع رفتم روی بی‌سیم و با فرمانده قرارگاه جزیره تماس گرفتم. پرسیدم حاجی چطور است⁉️وضعش را سریع بگو. گفت طوری نشده فقط زخمی است. گفتم این‌طوری نمی‌خواهم. سریع می‌روی می‌بینی مطمئن می‌شوی و می‌آیی راستش را به من می‌گویی. وقتی برگشت گفت، گفتنی نیست. گفتم ولی تو به من می‌گویی که چه شده است. گفت حاجی شهید 🕊شده. نتوانستم بایستم. نشستم. نبودن و رفتن حاج همت و خیلی‌های دیگر و آن پاتک‌ها، رمق برایم نگذاشت. وقتی کنار هم بودیم احساس قدرت می‌کردیم، ولی تا یکی می‌رفت احساس نقصان و کمبود می‌آمد سراغمان. عراقی‌ها حتی جشن گرفتند. توی مجله‌ها و یا رادیو و تلویزیون‌هایشان (درست یادم نیست) اعلام کردند که فرمانده یکی از لشکرهای قوی ایران را کشته‌اند. اولین‌باری که در جنگ به کسی عنوان سیدالشهدا🕊 دادند در همین خیبر و برای حاج همت بود. بالاخره هر جنگی ادبیاتی خاص خودش را دارد. 🌷سردار شهید محمدابراهیم همت ✍راوی: محسن رضایی در کتاب اسوه حسنه 🖇انتشار به مناسبت ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┄┄ . . 🌟اینجا‌بیت‌الشهداست👇 🆔@hamrazm_mag
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
🌷سیدالشهداء‌جبهه‌ها 🕊خبر شهادت او را از بی‌سیم شنیدم. در حین عملیات حتی اگر استراحت هم می‌کردم معمولاً بی‌سیم را روشن می‌گذاشتم تا بفهمم چه اتفاقی دارد می‌افتد. من اصلاً با صدای بچه‌ها می‌خوابیدم و بیدار می‌شدم. همیشه صدای آن‎ها توی گوشم بود تا شنیدم حاج همت طوری شده است سریع رفتم روی بی‌سیم و با فرمانده قرارگاه جزیره تماس گرفتم. پرسیدم حاجی چطور است⁉️وضعش را سریع بگو. گفت طوری نشده فقط زخمی است. گفتم این‌طوری نمی‌خواهم. سریع می‌روی می‌بینی مطمئن می‌شوی و می‌آیی راستش را به من می‌گویی. وقتی برگشت گفت، گفتنی نیست. گفتم ولی تو به من می‌گویی که چه شده است. گفت حاجی شهید 🕊شده. نتوانستم بایستم. نشستم. نبودن و رفتن حاج همت و خیلی‌های دیگر و آن پاتک‌ها، رمق برایم نگذاشت. وقتی کنار هم بودیم احساس قدرت می‌کردیم، ولی تا یکی می‌رفت احساس نقصان و کمبود می‌آمد سراغمان. عراقی‌ها حتی جشن گرفتند. توی مجله‌ها و یا رادیو و تلویزیون‌هایشان (درست یادم نیست) اعلام کردند که فرمانده یکی از لشکرهای قوی ایران را کشته‌اند. اولین‌باری که در جنگ به کسی عنوان سیدالشهدا🕊 دادند در همین خیبر و برای حاج همت بود. بالاخره هر جنگی ادبیاتی خاص خودش را دارد. 🌷سردار شهید محمدابراهیم همت ✍راوی: محسن رضایی در کتاب اسوه حسنه 🖇انتشار به مناسبت ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┄┄ . . 🌟اینجا‌بیت‌الشهداست👇 🆔@hamrazm_mag
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
هدایت شده از مجله مجازی همرزم
هدایت شده از کانون نورالانوار
🌺شهیدان شما را می خوانند🌺 🌼ویژه برنامه گردهمایی دوستان شهدا🌼 مقدمه ای بر برنامه آخرین لحظه اولین پیمان 👈👈👈همه شما دعوتید ⏰زمان: شنبه ۱۹ اسفندماه ساعت۱۹ 📌مکان: آستان مقدس امامزاده کلثوم شهدای خوراسگان و حومه
هدایت شده از حسین جان
🇮🇷🇮🇷پدر جبهه‌ها یادت به خیر🇮🇷🇮🇷 🔹اولین سالگرد عروج مجاهد نستوه حاج ناصر مدیدیان ((پدر)) و بزرگداشت شهدای گران‌قدر تدارکات و پشتیبانی سپاه ⏰ پنجشنبه ۱۷ اسفند | ساعت ۱۶ | خیمه حسینی گلستان شهدای اصفهان ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ https://eitaa.com/yarankharazi
هدایت شده از محسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز شهادت شهید همت ۱۷اسفند ماه شادی روح این شهید فاتحه و صلوات بفرستید
هدایت شده از سربازان ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از سردار بی‌ سرِ خیبر، حاج ابراهیم همت بمناسبت ۱۷ اسفند‌ماه سالروز شهادت سردار عشق ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🌹 🌹🇮🇷 🦋 @sarbazane_velayat_esf 🦋