eitaa logo
تا انتهای افق
10.1هزار دنبال‌کننده
627 عکس
186 ویدیو
1 فایل
مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک ایرانی از هلند و فرانسه برای تحقق آرمان بر حقت، جهانی بیندیش! ارتباط با نویسنده کانال: @N313mohajer
مشاهده در ایتا
دانلود
مردم و ساک های چرخ دار @ninfrance
کاشی های تذهیبی بسیار زیبا در موزه لوور پاریس. هنر دست ایرانیان پس از اسلام. اینها را کی و چگونه بردند؟ @ninfrance
توان خرید معلم بود در فرانسه، صحبت از اعتراضات اخیر فرانسه شد. با ناراحتی و دعواگونه از این حرکت فرانسوی ها گفت و اینکه شورش را درآورده اند... گفت: والا ما تو ایران گفتیم اوضاع خرابه، اومدیم اینجا حالا اینا هم شلوغش کردن... معلوم نیست چشونه...! من همین طور نگاه می کردم، نمی دونستم چی بگم... بعد گفت: بیچاره مکرون... دلم براش میسوزه، با این مردم بی چشم و رو طرفه... این مردم فرانسه همیشه معترضن، هر کاری براشون بکنی باز به وضعیت موجود اعتراض دارن... ادامه داد: «من نمی تونم یه لباس شیک تو مدرسه بپوشم، معلم های دیگه شاکی میشن، بد نگاه می کنن... می گن مردم ندارن، توان خرید ندارن، باید رعایت کنیم که کسی که نداره دلش نخواد. تو مدرسه اگر شیک بپوشی تو رو طرفدار سرمایه داری حساب می کنن...» 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی 🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
در گوادلوپ چه گذشت؟ ایران که بودم یکی از کتب ثابتی که خریداری و مطالعه می کردم کتب "مرکز اسناد انقلاب اسلامی" بود. بخصوص آن کتب در اندازه ی کوچک که مفید برای راه و سفر بود. آوردن بسیاری از کتابهایم به دلیل وزن، ممکن نبود، اما این کتب به دلیل حجم و وزن کم، گزینه های مناسبی بودند. یکی از این کتب که فقط خریداری کرده بودم اما هیچ شناختی نسبت به آن نداشتم عنوانش " در گودلوپ چه گذشت" بود. وقتی این اواخر نوبت این کتاب شد و شروع به مطالعه کردم برایم خیلی جالب بود که هم مرتبط به فرانسه بود و هم به لحاظ زمانی، مناسب با این ایام. گفتم بخشی از این کتاب را با دوستانی که علاقه مند به تاریخ خوانی مستند هستند به اشتراک بگذارم: "گوادلوپ نام جزیره ای در غرب اقیانوس اطلس و در قسمت شرق دریای کارائیب است و به دولت فرانسه تعلق دارد. کنفرانس مهمی در سال 1357 شمسی در این جزیره برگزار شد که به مناسبت نام جزیره، کنفرانس گوادلوپ نام گرفت و به سبب ارتباط موضوع آن با انقلاب اسلامی ایران، با بسیاری از کتب تاریخی و سیاسی ما همراه شده است. ماجرا از آنجا آغاز می شود که والری ژیسکاردستن، رئیس جمهور وقت فرانسه، برای هریک از سران دولت های آمریکا، انگلستان و آلمان دعوت نامه ای فرستاد و از آن ها خواست تا به گوادلوپ سفر کنند تا به طور غیر رسمی درباره مسائل سیاسی ـ بین المللی، خصوصا اوضاع نابسامان ایران گفت و گو کنند. در نتیجه ی این جلسه، غرب از ادامه ی سلطنت محمدرضا ناامید شد..." آنچه در این کتاب می آید مطالب بسیار جالبی است که از زبان شرکت کنندگان و سفیر فرانسه ترجمه و منتشر شده است. در یک پست مستقل چند بخش جالب این کتاب را ارسال خواهم کرد. 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی 🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
کتاب « در گوادلوپ چه گذشت» ماجرای جلسه اضطراری ۴ کشور درباره انقلاب مردم ایران، سال ۱۳۵۷ در فرانسه @ninfrance
از هلند به ترکیه در تمام سخنرانی های روسای آمریکایی، تاکید می شود که ما با مردم ایران هستیم و با دولت ایران مشکل داریم. اما تحریم ها مستقیم مردم ایران را عذاب می دهد. تحریم اقتصادی، تحریم دارویی و حتی تحریم رفت و آمد بین کشورها! از بعد از شدت گرفتن تحریم ها، پرواز به ایران هم سخت تر شد، الان با سه پرواز امکان آمدن به ایران است. یا پرداخت یک هزینه ی شش برابری با وجود فقط یک خط از پاریس به تهران... به هلند که رسیدیم، باید جابجا می شدیم به سمت ترکیه، ورودی هواپیما سه پلیس ایستاده بودند، دو آقا، یک خانم. یک سگ شکاری بزرگ دست خانم بود و هر مسافری می خواست بعد از نشان دادن کارت پرواز سوار هواپیما شود طنابش را شل می کرد و سگ سمت مسافر می آمد بو می کشید که اگر مواد مخدر با اوست، شناسایی کند. شفاف بگم واقعا ترسناک و آزاردهنده بود. اینکه یک همچین سگی بهت کاملا نزدیک بشه و بو بکشه و حتی باهات تماس پیدا کنه اعصاب خرد کن بود، بحث نجس بودن سگ هم طرف دیگر... حالا من هی خویشتن داری می کردم که تحمل خواهم کرد اما هر کس را که می دیدم سگ چه جوری به او نزدیک می شود، رنگ از رخسارم می پرید. اما دوست همراهم هیچ جوره کوتاه نمی آمد و می گفت من اصلا نمی توانم و بهم نزدیک بشود داد می زنم و... خلاصه تو یک مخمصه ای قرار گرفته بودیم. دیگر کار به «آیت الکرسی» و «وجعلنا» خواندن رسیده بود. نوبت به نفر جلویی ما رسید، او که رفت، پلیس ها با هم صحبتی کردند و سگ را سمت خود کشیدند و جمع کردند و رفتند! ما که همین طور شوک نگاه می کردیم، از خوشحالی نمی دانستیم چه کنیم. دعاها بلافاصله تاثیر کرده بود و بی هیچ حاشیه ما عبور کردیم. به دوستم گفتم پیش خدا خیلی عزیزی که انقدر هوایت را دارد. چیزی شبیه معجزه بود... پ.ن: خیلی سعی کردم عکس بگیرم، ترسیدم اذیت کنند و منصرف شدم. 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
نکات ایمنی، خیلی جدی در فرانسه رعایت می شود. حتی روی دوچرخه از کلاه ایمنی استفاده می کنند و عموما یک جلیقه رنگی حتی در روز به نشانه احتیاط بخصوص برای کودک به کار می رود. @ninfrance
تحریف معنوی امروز با محققی در حوزه تاریخ فرانسه آشنا شدیم که مطالعات مفصلی در این خصوص داشت. در میان تمامی صحبت ها از شخصیت "ژاندارک" قهرمان زن فرانسوی گفت که در یک برهه از تاریخ فرانسه، قهرمان و الگو و اسطوره ی مردم فرانسه به دلیل شخصیت روحانی و قیامش علیه ظلم می شود. اما با گذشت زمان و تحریف دین مسیحیت، کسانی پیدا می شوند که با قلب حقایق تا آن حد این شخصیت را در ذهن مردم تحریف می کنند که او را یک بیمار روحی روانی معرفی می کنند و شخصیت الگویی و هدایتگری او را در ذهن مردم که موثر در تربیت و خلق و خوی آنان بوده است از بین می برند. با صحبت ایشان یاد آن نقل معروف افتادم که معاویه کاری با اذهان مردم در تحریف شخصیت علی علیه السلام کرد که وقتی خبر ضربت خوردن ایشان را در مسجد شنیدند، گفتند: مگر علی نماز می خواند؟! سالها پیش در کتاب حماسه ی حسینی علامه مرتضی مطهری مطلبی خواندم با عنوان « تحریف معنوی». موضوع هم در خصوص تحریف واقعه تاریخی کربلا بود. اینکه کسانی پیدا شدند که با کج کردن سخنان، و با برعکس بیان کردن حقایق برای مردم، در تفسیر و معنی قیام امام حسین علیه السلام، نقش منفی خود را در بی خاصیت کردن و بی اثر کردن این حادثه ی بزرگ اجتماعی که پشتوانه ی حیات و سعادت اجتماع است، ایفا کردند. چگونه؟ با تحریف علل و انگیزه، با تحریف منظور و هدف این قیام، با تحریف شخصیت ها... آنهایی که امروز تیشه بر ریشه اهداف مقدس انقلاب مردم ایران و رهبر این قیام، آن نهضت مقدس و باعظمت می زنند، نمی دانم چه عاقبتی خواهند داشت، (هرچند تاریخ عاقبت این دست از انسانها را ثبت کرده است)، اما به نص صریح قرآن ایمان دارم که فرمود: این حق است که می ماند و باطل همچون کف روی آب، هرچند پرحجم و پر هیاهو اما از بین رفتنی است... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی در فرانسه @ninfrance
هزارمرتبه شستن دهن به مشک و گلاب هنوز نام تو بردن، مرا نمی شاید... بچه تر که بودم، در مدرسه دوستان مقیدی نداشتم، مقید به نماز، به حجاب، حیا و وقار دخترانه از نوع مسلمان و مومن اش... نمی دانم اقتضای سن بود برای یافتن حقیقت یا چه، مدتی با آن ها نشست و برخاست داشتم، در مدرسه و ساعات خارج از آن. قبلا هم درباره اش گفته ام، برای با آن ها بودن گریزی نبود از شبیهشان شدن، مدتی هرچند کوتاه سعی کردم شبیه آنان باشم، نشد... وقتی شبیهشان فکر کردم و شبیهشان حرف زدم و شبیهشان پوشیدم، دیدم چیزی در وجودم حال خوبی ندارد... پدرم هیچ وقت تذکر مستقیم نمی داد، همیشه با اعمال و رفتارش درس می داد و ما هم درس می گرفتیم... کودک که بودم، یکی از کارهای جذابش گذاشتن یک خوراکی کوچک یا هرچیزی که ما را شاد کند زیر بالش بود، اگر بچه های خوبی بودیم و مادر را اذیت نکرده بودیم... هر صبح که بیدار می شدیم با هیجان بالش را بر می داشتیم که امروز خدا از آسمان چه برای ما فرستاده است... آن موقع سنمان قد نمی داد که بفهمیم کار پدر است... بزرگتر که شدم دیگر خبری از هدیه های کوچک زیر بالشی نبود. تا اینکه یک روز که از خواب بیدار شدم باز این سنت انگار شامل حالم شده بود. اما اینبار از جنس دیگری. دیدم کتابی زیر بالشم هست که اصلا ربطی با من و احوالاتم نداشت. کتابی درباره حضرت زهرا سلام الله علیها و زنان مومن الگو در تاریخ... با تعجب نگاهی به کتاب کردم که این اینجا چه می کند! ناخواسته صفحه اولش باز شد، دست خط پدر و امضایش را می شناختم: تقدیم به دخترم، امیدوارم دارای فرزند صالح باشی... همین... جمله ساده و کوتاه بود... اما برای من خیلی سنگین و طولانی... گفتم: پدرم از داشتن چنین دختری ناراضی است، و غیر مستقیم گفته من که فرزند صالحی ندارم، ان شا الله خدا به تو فرزند صالح عنایت کند در آینده... کتاب را نخوانده اثرش را گذاشت، در حال و هوای سنگینی بودم که مادر صدایم زد که چیزی برای همسایه ببرم. رفتارم مثل همیشه نبود، متفاوت از هربار با طمانینه چادر سر کردم، و با وقار هرچه تمام تر با گام های سنگین با نگاهی که زمین را دنبال می کرد تا در خانه همسایه رفتم.... حس خاصی بود، از این همه وقار و متانت لذت می بردم و احساس می کردم به خود واقعی ام به آنچه در نهادم هست به آنچه حال مرا بهتر می کند لحظاتی نزدیک تر شدم... این نقطه پایان ارتباط با آن دوستان و نقطه شروع ارتباط با کسانی شد که به من چیزهایی بیش از خودم، چهره ام، لباسم و ... می بخشیدند... افقی بلندتر... قرارهای رفاقتمان شد مسجد، وقتی تعطیل می شدیم با عجله از مدرسه بیرون می زدیم که به نماز جماعت ظهر مسجد برسیم، وقار دوستان جدیدم، متانت و پوشش و اخلاقشان همه مرا مسحور خود کرده بود... آرامش آن روزها، طهارت و نورانیت قلب همه و همه احساس هایی بود که فقط می بایست تجربه کرد تا شیفته و اسیرش شد... یاد دارم همه چیز دست به دست هم داده بود و یقین دارم هیچ چیز تصادفی نبود... فیلمی از تلویزیون پخش شد به نام فاطیما؛ آن بانوی ملکوتی که چند کودک اروپایی به چشم سر دیده بودند و همه نشانه ها مشخص کرده بود که حضرت زهرا سلام الله علیها است و یا سریال مریم مقدس و نمایش آن وقار و متانت و حیایی که همه مرا گام به گام به دست بانویی که مادرانه نقش هدایت و تعالی را تا ابد به عهده دارد پیش می برد... مادر، کاری ندارد فرزندش چه اوضاع خرابی دارد... مادر مادر است و محبت مادرانه اش را بی منت نثار می کند... حالا اگر به این مادر، به این گل یاس با ظرافت، آسیب بزنند، چه حالی باید بشوند فرزندان؟ فرزندانی که همیشه سیراب مهرش شده اند... جای سیلی تا ابد بر روی ماست تا قیامت میخ در پهلوی ماست.... 🏴 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی 🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
قطره در دریا در جمع برخی دوستان ایرانی بحث شرکت در راهپیمایی برای سالگشت پیروزی انقلاب اسلامی ایران شد. وقتی گفتیم ما هر سال در این جشن باشکوه شرکت می کنیم، تعجب می کردند و با خنده می گفتند: پس شماها هستید که می روید! ما فکر کردیم همان فیلم سال های اول است که هر سال تکرار می کنند... قصد تهیه بلیط برای ایران که کردیم، گفتم دو سال است تولدم پیش خانواده نیستم، جوری تنظیم کنیم که دی ماه ایران باشیم. اما بعد دیدیم آن وقت ۲۲ بهمن ایران نخواهیم بود. همسر به شوخی گفت: یکی را باید انتخاب کنی، یا تولد خودت یا تولد انقلاب... گفتم: معلوم است حضور در جشن انقلاب، انتخابم است. تهران خیلی خلوت بود، تعجب کردیم. گفتند، همه رفتند سفر بخاطر تعطیلات... گفتیم: پس راهپیمایی ۲۲ بهمن چه می شود؟! بازتاب خبری حضور پر رنگ مردم در رسانه های خارجی خیلی اهمیت دارد! بیش از سال های گذشته... بعد گفتیم: خب درست است خیلی ها رفتند سفر، اما خیلی ها هم شاید آمده اند من جمله از فرانسه☺️ جایشان را پر می کنند. به جمعیت امروز که پیوستیم، لبخند رضایت بر لبم نشست😌😊 قطره بودم در دریا... عالییییی بود، زیر باران رحمت الهی، در کنار سیل خروشان مردم، که می توانند اهمیت حضورشان را برای حفظ حکومت اسلامی (هرچند به ایده آل نرسیده)، در این جهان شیطان زده، با ناراحتی شان از مشکلات به وجود آمده ی تدبیر دولت تفکیک کنند، و چه برف باشد، چه باران، چه سرد باسد، چه گرم، کوچک و بزرگ، تنها یا با خانواده، حاضر شوند. دست مریزاد... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷✌️ در فرانسه @ninfrance
خدای نامحرم قبلا تعریف کرده بودم که فرودگاه آمستردام یک نمازخانه عالی دارد. وقت نماز بود و رفتیم آنجا. از هر ملیتی اما محجبه دیده می شد که خود را برای نماز آماده می کردند، فضای زیبایی بود. من هم مشغول مقدمات نماز بودم که یک خانم بدون حجاب با آرایش، وارد شد. با خودم گفتم حتما مسیحی است... اما یک دفعه دیدم روسری از کیف درآورد، کاملا محجبه شد و به نماز ایستاد... ظاهرا فقط خدا نامحرم بود... در واقع مشخص می شود که فلسفه حجاب را نمی دانست. زن از آن رو بر او پوشش واجب شده است که امکان آزاد حضور در جامعه بدون آسیب دیدن از سوی هوس بازان، داشته باشد. همچنین، زن خود را می پوشاند که جامعه، عرصه ی ارائه جنسیت نشود، و محیط فعال کار و تلاش برای هر دو جنس زن و مرد کنار هم باشد نه بستر جذب و حواس پرتی طرفین. یکی مشغول خودنمایی، یکی مشغول بهره برداری... حالا خداوند برای اینکه از مخلوقش که از جمالش بر او دمیده، حراست کند، پوشش را در جامعه بر او فرض دانسته و برای اینکه نشان دهد بهترین حالت نزد او هنگام در پوشش بودن مخلوق زیبایش است، از او خواسته هنگام عبادتش با این حالت ظاهر شود... یعنی خدا نامحرم نیست، خدا حرکتی تبلیغی در طرفداری از پوشش زن کرده است. با یک دوست سنی که در فرانسه در خصوص حجاب گفتگو می کردم، محکم می گفت: حجاب برای زنان پیغمبر نازل شده است! در حالی که آیات قرآن، صریحا همه ی زنان مسلمان را خطاب قرارداده است. احزاب/۵۹. نور/۳۱ و وقتی کیفیت پوشش را مطرح کردم که فقط گردی صورت و دو دست تا مچ اجازه هست که بدون پوشش باشد، و همین برای حضور و کار در اجتماع کافیست. قبول نمی کرد و می گفت معنای جلباب پوشاندن بدن، بازوها و سینه است و سر آزاد است. هرچند خودش همین را هم رعایت نمی کرد... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
آثار هنر دست ایرانی بعد از اسلام؛ اصفهان و کرمان. موزه لوور پاریس @ninfrance
هربار که فرودگاه آمستردام می رویم اسلامی تر شده است☺️☺️ این بار برای اولین بار شاهد فروشندگان محجبه بودیم✨ @ninfrance
تجربه شگفت اینبارمان در محل عبادت فرودگاه آمستردام، وجود یک جعبه مهر تربت کربلا، کنار سجاده های بی مهر سنی ها بود... @ninfrance
شوک سوم در پاریس شنیده بودم، اما واقعا باورش برایم سخت بود. در این شهری که خودمان زندگی می کنیم، بود اما خیلی کم. مثلا در میدان اصلی شهر که یک دروازه مانندی بود و طاقی، از زیر آن که رد می شوی خیلی روزها باید نفست را حبس کنی. انقدر که بوی ادرار می آید... اما در پاریس، پایتخت فرانسه، وضع خیلی عجیب بود. راستی در شهر نانت هم خودم شاهد بودم... هوا خوب بود و بیرون از کافی شاپی نشسته بودیم و قهوه می خوردیم که سگی آمد، یک پایش را بلند کرد، کنار تابلویی که برای تبلیغ و نمایش قیمت ها گذاشته بودند، ادرار کرد و صاحبش خیلی عادی بعد از توقفی کوتاه، سگ را با خودش برد. خب حالا می گوییم آن سگ بود، نمی فهمید. حیوان خدا را در اسارت گرفته اند، خب هر وقت احساس نیاز کند، هرجا کارش را می کند. اما انسان... در پاریس خیلی ناجور بود. کوچه ای که ما در آن هتل گرفته بودیم فاصله چندانی با برج ایفل نداشت. یعنی وقتی به پایان کوچه می رسیدیم برج ایفل و آن چراغانی شب کریسمسش نمایان می شد. اما در طول این کوچه قدم به قدم خط ادرار جریان یافته روی زمین حال به هم زن و تهوع آور بود... انقدر این خطوط زیاد بود که هنگام راه رفتن، فقط چشم به زمین می دوختم که پایم روی آن نرود. برخی برای سگ هایشان بود، برخی برای خودشان... خیلی پشیمانم. باید فیلم می گرفتم. اول با خودم گفتم: کسی باورش نمی شود، می گوید از کجا که ادرار باشد (خب برای ما که شاهد عینی بودیم، رنگ و بو داشت😷)، از کجا که پاریس باشد... گفتیم فیلم می گرفتیم و در آخر هم دوربین را روی برج ایفل می بردیم... تمدن را در قدمت برج ایفل بیابیم یا در رفتار امروز مردم یک کشور... اما حالا پشیمانم. می گویم ضرر نداشت، هرچند صحنه آزار دهنده ای بود اما باید حقایقی که رسانه های خودشان نشان نمی دهند را ما مردم عادی بگوییم. شهر عشق، شهر هنر، شهر قدیمی فرانسه... با همه معروفیت و زیبایی هایی که باعث جذب توریست در آن می شود، چند وجه دیگر دارد که هرگز نمایش داده نمی شود... یکی همین. فقط شب آخر همین طوری دو عکس گرفتم که به این متن ضمیمه می کنم. شوک چهارم تعداد بالای مردمی بود که در سرمایی که ما توان و تحمل زیاد راه رفتن را هم در آن نداشتیم، کنار خیابان ها و مغازه ها، شب می خوابیدند که در پیامی دیگر با تصویر شرح خواهم داد. 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
خطوط ادرار انسان و حیوان در کوچه های پاریس... در خبرها خوانده بودم که شهردار پاریس حتی گلدان هایی قرار داده که لااقل کارشان را در آن بکنند. اما اینبار خودم شاهدش بودم... @ninfrance
یک متناقض نمای شیرین؛ حصارِ آزادی بخش هوا سرد بود سریع داخل فروشگاه شدم که خریدهایم را انجام دهم. ناگهان مواجه شدم با یک دختر که نمی دانم چینی بود یا ژاپنی یا کره ای یا... خب از نگاه ما شبیه هم هستند و تشخیص دادنش سخت است. یک لباس کلاه دار گشاد پوشیده بود که کمی روی پاهایش هم رسیده بود و دیگر هیچ... پاهای کاملا عریانش هویدا بود و منظره ی اذیت کننده ای ساخته بود. شاید ناخواسته چهره ام درهم شده بود که چشم در چشم یک خانم سن دار فرانسوی شدم. او هم انگار خوشش نیامده باشد سری تکان داد و رفت. خودش کاملا پوشیده بود جز موهای سپید سرش. ادا و اطوار دختر کنار دوستش فضا را آزاردهنده تر کرده بود. سعی کردم سریع عبور کنم که با چند دختر محجبه رو در رو شدم. مانتوهای بلند، روسری هایی که کاملا موها را پوشانده بود و یک متانت رفتار خاص... اخم به لبخند تبدیل شد و حس خوب به من برگشت. همان جا با خودم فکر کردم که چه می شود که انسان میل پیدا می کند به عریانی؟ در عریانی چه هست؟ خب آن دختر از عریانی و عرضه ی بدن خود در جامعه چه عایدش می شود؟ شاید مثل خیلی ها که وقتی از آن ها می پرسم می گویند: دوست دارم، دلم اینطور می خواهد، به تو چه. تو نبین. بگذار آزاد باشم... پاسخ او هم همین باشد اما فکر می کردم شاید واقعا توان اندیشیدن بیش از این را ندارد و باید کمکش کرد. اینجا گرم هم نبود که بگوید گرمم بود تحمل لباس را نداشتم. پاهایش از شدت سرما قرمز شده بود... از فروشگاه بیرون آمدم اما فکرم درگیر... همچنان با خود فکر می کردم که همه دخترهای روی زمین میل به زیبایی و نمایش این زیبایی و خرج این زیبایی شاید داشته باشند، اما برخی از آن ها از برخی دیگر مهربان تر هستند، دل رحم تر هستند، خودخواهی خود را جنگیده اند و مهار کرده اند... یعنی به خود سخت گرفته اند، زیبایی های خود را در اجتماع پوشانده اند، در گرما یک جور آزار دیده اند، در سرما جور دیگر، فقط و فقط برای اینکه علت امر خالقشان که مهربان تر از هر مهربانی است را خوب فهمیده اند. در این جامعه پدر و همسر و برادر خیلی ها هست. همچون پدر و همسر و برادر خودم. آیا دوست دارم دختری با عرضه ی خود در اجتماع حواس آن ها را پرت کند و نسبت به خانه و خانواده ام دلسردش کند؟ یک خانم باید فکر کند که پس من هم هرچند امکانش را دارم، اما به احترام همجنس های خودم، برای حفظ خانه و کاشانه شان. خود را می پوشانم تا در جامعه پیش از آن که زن باشم انسان باشم. بروم، بیایم، کار کنم، حرف بزنم، فعالیت داشته باشم اما حواس کسی را پرت نکنم. این ها را از خودم نمی گویم: دین و مکتب و امام و پیغمبر و دختر پیغمبرم به من آموخته اند. اینجاست که نمی فهمم چرا دختر و دخترانی پیدا می شوند که بگویند ما اینها را نمی خواهیم و دوست داریم خودمان را عرضه کنیم، تنمان برای خودمان است هرطور دلمان بخواهد خرجش می کنیم... من اصلا نمی توانم بفهمم چقدر سنگدل می تواند بشود یک دختر که بگوید من لذت ببرم هرکس هر بلایی سرش آمد آمد... من از زیبایی ام بهره ببرم و خودم را به نمایش بگذارم و به من اصلا مربوط نیست که چه شود اگر کسی شیفته من شد و غرق من شد و همسرش را از دست داد یا سایه پدری اش از یک خانواده کم شد به من ربطی ندارد... اینجاست که از دین خوشم می آید، از اینکه مکتبی هستم لذت می برم، چون به من افقی بلندتر و دیدی وسیع تر می بخشد. چیزی بیش از خود را دیدن، خود را خواستن و خود را پرستیدن... دین مرا مهربان تر می کند، با وجدان تر، دیگر خواه تر، حجاب را دوست دارم. یک متناقض نمای شیرین است. حصار آزادی بخش... حصار است، محدود می کند، اما حصاری است که آزاد می کند... آزادت می کند از غرق شدن در خودت، آزادت می کند از یک بعدی شدن، از دغدغه های عجیب و غریب زیباتر و زیباتر کردن صرفا جسم... به نظرم علت اینکه وقتی زنان غیر مسلمان مسلمان می شوند و بیش از همه حجابشان را سفت و سخت می کنند این است که محصول دوران بی حجابی را خوب لمس کرده اند. آسیب به خود و به دیگران. کسی که مومن می شود، مهربان تر می شود... دیگر نه دلش می آید به خودش آسیب بزند، نه به دیگران. به تعبیر دیگر، هم خودش برایش مهم می شود، هم دیگران... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
حضرت راسل دیروز یکی از دوستانم تعریف می کرد که در میانه راه از دانشگاه به خانه دو پسر جوان جلو راهش را می گیرند و در خواست می کنند که دقایقی صحبت کنند. بعد می گویند که آیا به خانواده اعتقاد دارد؟ و آیا قبول ندارد که امروز خانواده ها وضعیت نامناسبی پیدا کرده اند؟ و وقتی تایید دوستم را می گیرند. می گویند: پیغمبر جدیدی از طرف خدا به نام «راسل» فرستاده شده که ما را در این زمینه کمک کند و راه درست زندگی کردن را به ما بیاموزد. این پیغمبر در آمریکاست و این دو نفر از آنجا به مدت یک سال به فرانسه آمده اند تا تبلیغ مکتب او را بکنند و مردم را هدایت نمایند... دوستم هم می گوید: خب هر پیامبری برای اثبات پیغام آوری و حقیقت مکتب خود که مستقیما از سوی خداست معجزه ای یا علامتی دارد. علامت پیغمبر شما چیست؟ آن ها هم کمی مکث کرده اند و پاسخ داده اند: وقتی دستوراتش را در کتابش بخوانی و زیبایی و درستی حرفهایش را بفهمی، پی به معجزه بودن آن خواهی برد... بعد هم یک برگه دعوت به نشستشان در کلیسا داده و بسیار ابراز علاقه و تاکید کرده اند که دوست دارند دوباره ایشان را ببینند. از او شماره خواسته بودند و البته ایشان شماره نداده و گفته شما شماره تان را بدهید من خودم تماس می گیرم...😊 خیلی برایم جالب بود... تشنگی مردم جهان به یک هادی... درک مردم جهان از اینکه وضعیت خوب نیست... حس نیاز به اصلاح و تغییر وضعیت فعلی... ایمان و اعتقاد به وجود خدا تا این حد که هنوز ممکن است پیغمبری از سوی او برای نجات بشر بیاید... همه خبر از آمادگی روحی مردم جهان نسبت به ظهور موعود آخرالزمان می دهد... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
امیرکبیر همیشه نام امیرکبیر همراه با یک حس افتخار در ذهن همه ی ایرانیان نقش می بندد. گرایش و خط سیاسی پذیر هم نیست. همه از او به نیکی یاد می کنند. وزیر لایقی بود. اولین مرکز تحصیلی به نام دارالفنون را تاسیس کرد. حقوق درباریانی که بی حساب از خزانه ملی می بردند با حساب کتاب کرد... اما یک وجه دیگر هم دارد داستان واقعی زندگی او. اینکه تعداد آن هایی که از امیرکبیر خوششان نمی آمد در کشور ما بیشتر بود. و همه ی آنها هم ایرانی بودند! تعداد وزرایی که چشم دیدنش را نداشتند بیشتر بود، تعداد مسئولینی که بی کفایت و بی لیاقت هم بودند بیشتر بود. آخر هم با این همه خدماتی که امروز ما با سلام و صلوات از آن یاد می کنیم و دقیقا بخاطر همین خدمات، حسادت ها برانگیخته شد، دشمن ساز شد و در نهایت به غم انگیز ترین حالت به دست ایرانیان بد، دستش از خدمت به مردم کشورش کوتاه شد... اینجا بارها شده است که با دوستان ایرانی که خط فکری، دینی یا سیاسی نزدیک به هم نداریم هم صحبت شده ایم؛ داشت با هیجان و ناراحتی و خشم، از وضعیت فعلیِ میزان خیانت برخی مسئولین و اختلاس ها و بها ندادن به نخبگان و جوانان و ... می گفت و می زد به سر نظام امروز. گفتم: ببین اینها که از کره مریخ نیامده اند! مردم همین کشور خودمان هستند، حالا از پله ها رفته اند بالا و مقام و منصب گرفته اند. به نظرم اما در کل ما خیلی پیشرفت کرده ایم، زمان، حلّال ترقی و تعالی و کمال جامعه ما خواهد بود. ما زمان امیرکبیر را گذرانده ایم. مردی که با تمام وجود با دغدغه ی بالای خدمت به کشور و با داشتن عقاید دینی و مکتبی مورد حسادت و نارضایتی اطرافیانی که دست درازشان از بیت المال کوتاه شده بود حکم قتلش به دست شاه زمان امضا شد. آن هم چگونه؟ وقتی شاه در مستی بود و معشوقه اش طبق برنامه در آن حال، امضاء حکم اعدام بهترین شخصیت سیاسی به نفع مردم را گرفت و تا در مستی بود به دست پیکی سپرد که کار را تمام کند... گفتم این گذشته ی ماست... ما خیلی پیشرفت کرده ایم... پاک ترین مردممان انقدر تعدادشان زیاد شد که توانستند قیام کنند با پاک ترینشان که رهبرشان شد تا تمام تلاششان را برای رسیدن به ایده ال های ممکن بکنند. ضعف های امروز را با ایده ال های مد نظر نسنج؛ ما مردم ایران همین هستیم. خوب هایی هستند و بدهایی. تا بوده در طول تاریخ هم همین بوده. جنگ بین خوب و بد، بین حق و باطل... از زیادی نامردها نترس یک تنه هرجا هستی مثل امیرکبیر مرد باش و تا آخرین لحظه حیاتت به تلاش برای بهبود شرایط پیرامونت تا آنجا که دستت می رسد بکوش. تو هم خواهی رفت و آنچه خواهد ماند اثر کارهای تو و پرونده ای است که یک روز مجدد مقابلت گشوده خواهد شد... این نگرانی ها را کنار بگذار؛ همه نگرانی ات این باشد که فردا در کدام فهرست نامت خواهد بود، فهرستی که نام امیرکبیر در آن است، یا فهرستی که نام مقابله کنندگان با او... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
هر شنبه شهر ما هم از ظهر به بعد صحنه جنگ و اعتراض کف خیابانی است. دیروز که بیرون رفتم آثار تظاهرات روز قبل نمایان بود. مردم هرچه مربوط به دولت بود آسیب زده بودند... با اینکه ایده جدید بانک ها یا اداره های پست، پلمب کردن کل شیشه ها و در ورودی با چوب است، اما هر کدام که در دسترس بود کامل آسیب دیده بود. تصویر بالا اداره پست و بانک و خود پردازهاست که کامل حصارکشی شده، تصویر پایین خودپردازی در دسترس است که کاملا خرد شده... @ninfrance
خوش به حال خودم... دو سه روز پیش دوستی آماری خواست از وضعیت زن در غرب من فقط در فرانسه را جستجو کردم. آماری که سایت های معتبر فرانسوی در خصوص وضعیت زن داده بودند خیلی ترسناک و عجیب بود. دوست ندارم در این روز عزیز کام کسی را تلخ کنم، روزی دیگر شرح خواهم داد. اما همین شد که در فکر فرو روم... خیلی راحت نیست از غرب گفتن برای کسانی که غرب را ندیده اند. یا برای کسانی که غرب را فقط در سفر توریستی دیده اند. وقتی با اینها زندگی می کنی واقعیت ها را واقعا می بینی... یکی از نقاط ضعف غرب به نظرم وضعیت زنان و دختران است. دلم برای زنان و دختران غربی و من جمله فرانسوی می سوزد. خدا کمکشان کند. خدا توفیق دهد از ما هم کاری بر بیاید... قبلا خیلی به مسلمان بودنم، افتخار می کردم و از این تقدیر خرسند بودم، اما بعد از تجربه از نزدیک غرب، حال خاص تری دارم. شاید خیلی ها باشند که تا آخر عمر شرایطش را پیدا نمی کنند که با کسی به نام دختر آخرین پیغمبر این جهان آشنا بشوند. شخصیتی خاص که افق هم جنس های خود را خیلی بلند کرد برای دست یابی به بالاترین کمالات فکری و اخلاقی و رفتاری. کودک بود که مادرش را از دست داد، در خانواده ای مجاهد به دنیا آمده بود که از روزی که به یاد داشت در حال مبارزه بودند. بخاطر حق. سنی نداشت که مادر از فشار همین مبارزه در سخت ترین روزهای غربت از دنیا رفت. کم نیاورد، وبال گردن پدر که نشد هیچ، پرستار و روحیه دهنده به پدرش هم شد. پدر می رفت، سنگ خورده و زخمی به لحاظ روحی و جسمی بر می گشت: بی هیچ حرفی شروع به پاک کردن زخم ها می کرد...انقدر خاص این مراقبت را انجام می داد که پدر بگوید تو همچون مادر هستی برای پدرت. همسر مجاهد ترین مرد زمانش شد. اصول خودش را داشت، شب ازدواجش حتی پیراهن جشنش را هم بخشید... کدام یک از ما حاضر به چنین کاری است؟! آنچه در طول زندگی کوتاه اما سرشار از برکتش به چشم می آید دغدغه انجام "تکالیف" اش است... بر خلاف همه ما که پیوسته دغدغه "حقوق" مان را داریم... به محض امر خدا که پیامبر را با اسم صدا نزنید آمد اولین کسی شد که پدر را رسول الله خطاب کند. تا پدر بگوید زهرای من، تو دخترم هستی، این آیه شامل تو نمی شود. دغدغه بعدی اش، همراهی جدی همسرش در مسیر حق بود. دلش شاید خیلی چیزها می خواست، اما می ترسید از همسرش بخواهد و او توان برآورده کردنش را نداشته باشد و اینچنین می شد که گاهی همسر در سفر و نبرد باشد و چیزی حتی اندک در خانه نباشد اما دم بر نیاورد. فرزند دار که شد، شغل مادری اش هم شد یکی دیگر از تکالیف الهی اش. تاریخ ثبت کرده است که چند نور تربیت کرد. اما دغدغه اش به فرزندان به دنیا آورده متوقف نشد، تا آخرالزمان دغدغه تمامی فرزندانش را داشت که وقتی آیه عذاب نازل شد همراه پدر انقدر گریه کرد تا جبرائیل از سوی خدا خیالش را راحت کند که شیعیان همسرش را آنقدر ببخشد که با رضایت به همراه آنها وارد بهشت شود. تکلیف آخرش حمایت از همسرش که ولی زمان بود شد، تا حدی برایش انجام تکلیف در اولویت بود که برای حمایت غریب زمانه اش، فرزندان خردسال را با خود همراه کند و تک تک به در خانه مردم برود و یادآور شود که او کیست و آن ها را مجاب کند که همراهی کنند. کار به اینجا ختم نشود، برای دفاع از او پاره تنش را از دست بدهد، ضربت بخورد، تضعیف شود، در کوچه ها کشیده شود، تا اخر جانش را در این راه بدهد... چند دختر در غرب چنین افقی برای زندگی دارند؟ فردی، اجتماعی، سیاسی. به فاطمه زهرا سلام الله علیها، از هر جهت نگاه کنی، الگوست. الگوی ما چنین شخصیتی است. یعنی هرچقدر متعالی شویم هنوز خیلی راه داریم. یعنی هرچقدر پاکی، ادب، وقار، حیا، ایمان و محبت کسب کنیم و خرج کنیم باز جا داشته باشد که بیشتر تلاش کنیم. این از ما چه می سازد؟ مسلمان شدن خوبی اش این است که مرزها از بین می رود و تو دستت می رسد بهترین های روی زمین در طول تاریخ حیات انسان بر این کره خاکی را بشناسی، شاخص ات کنی و هدف و جهت و سبک پیدا کنی برای زندگی کردن. به بودن تو و مهر تو فکر می کردم حساب کردم و دیدم که در خیال خودم ... ... چقدر شکر نیاز است که من تو را دارم نشسته ام بنویسم که خوش به حال خودم... میلادت، خیر کثیر بود به واقع، توان حقیقی یک بانو در نقش پذیری در این جهان را به نمایش گذاشتی: نشان دادی که می توان دختر عزیز دل بابا بود و حتی دستش را گرفت، می توان همسری بود به غایت محبوب و مورد رضایت، می توان مادری بود در نهایت مسئولیت پذیری، عابدی بود در محضر پروردگار و شخصیتی اجتماعی و فعال سیاسی داشت و ایفا کننده نقش های بزرگ تاریخی بود. سلام بر تو... خدا کند که همه ی دختران و زنان جهان با تو آشنا شوند. خدا کند که بر همه ما نظری بکنی. سیده نساء عالمین... 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
به بودن تو و مهر تو فکر می کردم حساب کردم و دیدم که در خیال خودم ... ... چقدر شکر نیاز است که من تو را دارم نشسته ام بنویسم که خوش به حال خودم... @ninfrance
• تو نورمندان راستین را نخواهی یافت مگر به گاه خطر و عمل؛ • انسان متقی اعمال را نه به دلیل آسانی آنها بلکه به دلیل وجوبشان انجام می دهد. • دو دل، به درد میدان مبارزه نمی خورد؛ فقط در لحظه های عمل، دست اهل عمل را می لرزاند و نمی گذارد ضربه ها درست در همان جایی که باید، فرود بیاید. مردد زخمی می کند و دشمن زخمی به مراتب خطرناک تر از دشمن سالم است. گزیده ای از کتاب بر جاده های آبی سرخ؛ زندگی میرمهنای دغابی؛ نادر ابراهیمی 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
اندر معضلات تفاوت فرهنگ ها و عادت ها یه چیزایی عادت محض شده، اصلا آدم بهش فکر هم نمی کنه. اما کافیه بری تو یه فرهنگ دیگه... عادت های ابتدایی هم تحت الشعاع قرار می گیره. از جمله معضلات اینجا "روبوسی" است! تا بحال بهش فکر نکرده بودم، اما خب روبوسی در ایران سه باره. راست، چپ و دوباره راست. چرا؟ نمی دانیم. هست دیگه. اما اینجا دوباره. راست و چپ. لب ها با صورت تماس پیدا نمی کنه، فقط گونه ها، اما صدای بوس کردن را خیلی جدی در می آورند.😊😄 حالا معضل چیه؟ معضل اینه که مثلا دوبار که طبیعیه، بار سوم که میری بوس آخر را نثار دوستت کنی صورتت تو هوا می مونه و جای خالی صورت طرف مقابل را حس می کنی... چرا؟ چون در فرهنگ و عادت آن ها دوباره و طرف بعد دوبار، ناخواسته صورتش رو کشیده عقب و تو حواست نیست و بدون فکر و طبق عادت می ری برای سومی که همین طور بین زمین و آسمان ضایع می مونی... شاید خنده دار یا بی مزه باشه اما واقعا معضله😅 هربار هم به خودم می گم دقت کن دقت کن این دفعه دوبار!! حواست باشه، اما بعد که با طرف روبرو می شم باز یادم میره و به شکل کاملا خنده داری صورت من هنوز جلو مونده... تنها باری که داستان متفاوت شد، زمانی بود که با یه دوست تونسی روبوسی کردم و با اینکه به خودم باز یادآوری کرده بودم که دو بار... اما مجددا 😄 طبق عادت سه بار روبوسی کردم و عقب کشیدم... و این بار صورت اون بنده خدا وسط موند که توضیح داد: در بین تونسی ها اگر با کسی رابطه ات رفاقتی و صمیمی باشه، تعداد روبوسی از دوبار به چهار بار افزایش پیدا می کنه!! حالا معضل جدید اینه که هربار به خودم می گم با این بنده خدا یادت باشه چهاربار باید روبوسی کنیا، اما باز طبق عادت سه بار که تموم می شه صورتمو عقب می کشم و صورت اون بنده خدا رو هوا می مونه...😅 🌸 مشاهدات، تجارب و یادداشت های یک دانشجوی ایرانی🇮🇷 در فرانسه @ninfrance
از کیفیت برخی تخم مرغ هایی که می خریدیم ناراضی بودیم. با اینکه حواسمان به تاریخ تولیدش بود. در زرده هایش خون بود و... از دوستی فرانسوی پرسیدیم. گفت: مهم تاریخ تولیدش نیست، مهم این است که تخم، از مرغی باشد که در هوای آزاد رشد کرده باشد نه در قفس و سلول های سقف دار و در بسته... گفتیم از کجا بفهمیم؟ گفت: باید رویش نوشته باشد: élevées en plein air قیمت این نوع تخم مرغ، تا دوبرابر بیشتر است. فرانسه @ninfrance