🏴 #شب_پنجم_محرم
#عبدالله_بن_الحسن
صبرش به سر رسید، چو قصه به سر رسید
از دست عمّه جان و ز جان، دست بر کشید
«واللهِ لا اُفارِقُ عمّی» خروش او
با این رجز به سوی عمو جان خود دوید
گودال رنگ کوچهٔ تنگ مدینه بود
از چشم مجتبایی او اشک می چکید
در ازدحام نیزه و تیر و عصا و سنگ
از ره رسید و جز سر و دستش سپر ندید
دستش فتاد و ناله کشید: «آه مادرم»
قد حرم خمید، چون این ناله را شنید
افتاد و شد دخیل ضریح تن عمو
یک تیر حرمله، دو نشان را به چشم دید
این بار غیر حنجر پاکش سپر نداشت
تیر جفای حرمله را بر گلو خرید
✍شاعر:
#سعید_نسیمی
#مرثیه_حضرت_رقیه
#مصائب_شام
چرا ای میهمان لعل لبی چون ارغوان داری
گمانم كه نشان ازبوسه هاى خيزران داری
چرا همرنگ پیشانی عمه شد جبین تو
مگرباباتوهم زخمی زسنگ کوفیان داری
تركهاى لبت رابوسه دادم سوخت لبهايم
به لب سرّ مگوى غربت لب تشنگان دارى
شبی کنج تنورخولی و روزی به تشت زر
بمیرم من که روزوشب زدشمن میزبان داری
دل این دخترت تنگ است ازهجر عزیزانش
بگو آیا خبراز اصغرشیرین زبان داری؟
برای شستن اين صورت غرق به خون تو
زچشم دختر دردانه ات سیل روان داری
سر عباس روى نى سر من زير كعب نى
به طعنه گفت نامردى عموى پهلوان دارى
رخم تصوير ياس وپيكرم تفسيركوثر شد
شبيه مادرخود دخترى قامت كمان دارى
✍شاعر:
#سعید_نسیمی