🏴#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر
عارفان را اینچنین در باور است
طفل این گهواره شیخ اکبر است
این علی ابن حسین ابن علیست؟
یا خدایا عیسی پیغمبر است
در کرامت با عمو هم شانه است
در امامت با پدر همجوهر است
صبح محشر فاش خواهد شد به ما
این پسر میزان روز محشر است
نسل زهرا خیر زهرا میدهد
شعبه کوثر خودش هم کوثر است
امتحانش کن به هنگام خطر
از دوصد مرد خطر غوغا تر است
حرمله تیر و کمان آورد اگر
این پسر راهی میدان با سر است
در کمان انگار تیر آماده است
یا رب این تیر است یا که خنجر است
تیر لازم نیست این لب تشنه را
از عطش این شاخه گل پرپر است
✍شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_زینب
#دروازه_کوفه
#کاروان_اسرا
هرچند فاتح همه ی جنگ ها شدم
خیلی میان کوفه اسیر بلا شدم
ابروی من شکست سر کوچه ای شلوغ
زخمی سنگ بازی این بچه ها شدم
همسایه ی قدیمیمان داد زد سرم
آزرده از نگاه بد آشنا شدم
خیلی سرت مقابل من خورد بر زمین
افتاد زیر پا و من از غصه تا شدم
پایین نیزه ی تو به من پشت پا زدند
دست خودم نبود که از تو جدا شدم
ام حبیبه آمد و نشاخت زینبم!
من تا نبینمش دو قدم جابجا شدم
لب باز کردم و همه کوفه لال شد
من ناخدای کشتی کرببلا شدم
✍شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
#مرثیه_حضرت_رقیه
#مصائب_شام
بشنوند امروز دختردارها..
قصه غمگین کوثردارها
از روی نیزه بیا بوست کنم
رفته ای بر نیزه با سردارها
به علی اکبر بگو سنگم زدند
سنگ خوردم از برادردارها
زجر که تنها به دنبالم نبود
در پی ام بودند لشکردارها!
معجرم را دستگردان میکنند
گوشه ی بازار، معجردار ها
نیشخندی زد به گوش پاره ام
این هم از آداب زیوردارها
حرف خدمتکار پیش من زدند..
من که خود هستم ز نوکردارها
✍شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
#اربعین_حسینی
مابین خوبانت به بدها هم نظر کن
یک بار هم از کوچه اینها گذر کن
خیلی گناه آورده ام اینجا ببخشی
شام مرا با نور آمرزش سحر کن
من بند بندم با گناهان انس دارد
آتش بزن!جسم مرا زیرو زبر کن
هرتیررا شیطان به سمت قلبم انداخت
یا نور و یاقدوس هایم را سپر کن
بی گریه میمیرم تورا حق سه ساله
سهمیه چشمان من را بیشتر کن
این بنده سرکش به تو امیدوار است
خیلی بدم اما تو با من خوب سر کن
بگذار با هم اربعین درراه باشیم
یارب مرا با دوستانم همسفر کن
کرببلا را از حسن باید بگیرم
آقا!تو رحمی به گدای دربه در کن
هرموقعی امضا زدی شش گوشه ام را
درروضه ی زینب گدایت را خبر کن
✍شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
#رسول_اکرم #مرثیه_رسول_اکرم
به مدینه خبری داغ ببر از فردا
که ز شبهای شما رفته سحر از فردا
پدر پیر شما میل به رفتن کرده
نیست روی سرتان دست پدر از فردا
مَلَک الموت خجالت زده ی فاطمه شد
مانده پشت در و آورده خبر از فردا
بستر مرگِ نبی مجلس روضه شده است
روضه میخواند به صد سوزِ جگر از فردا
گفت احمد که علی دوره صبرت آمد
بی جواب است سلام تو دگر از فردا
کار تو سوختن و سوختن و سوختن است
تویی و خون دل و دیدهی تر از فردا
تیغ تو فاطمه است و سپرت فاطمه است
چه نیازی ست به تیغ و به سپر از فردا
نظری کرد به زهرا نفسش بند آمد..
فاطمه جان نرو دیگر دمِ در از فردا
بی علی رد نشو از کوچه خطر بسیار است
امنیت نیست ز کوچه نگذر از فردا
✍شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی