eitaa logo
نیروی قدس (جبهه مقاومت)
42.5هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
17.2هزار ویدیو
924 فایل
﷽ 🔰وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَالْحَمْدُ لِلّهِ قاِصمِ الجَّبارینَ مُبیرِ الظّالِمینَ در خدمتم 👇
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیتنامه تصویری شهید قاسم سلیمانی.pdf
24.36M
🍀مژده به دوستداران شهید قاسم سلیمانی 👈 انتشار pdf تصویری به مناسبت شهادت حاج 👌 لطفا در تمام کانال ها و گروه ها نشر حداکثری بدهید... استفاده از Pdf حلال می باشد. ارادتمند
(4)👇✨ماه رمضان سال گذشته همراه با خانواده شهدا برای افطار دعوت‌شده بودیم. هم حضور داشت. خودش سر تک‌تک میزها می‌آمد و احوالپرسی می‌کرد. ✨ به‌محض اینکه من را دید احوال فرزندانم حسین، فاطمه و زینب را پرسید. همیشه این‌طور بود، اسم بچه‌های خانواده شهدا خوب یادش می‌ماند. ✨پسرم حسین کنارم نشسته بود. از او تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارد و ما ر ا به این افطاری دعوت کرده‌اند. با رویی گشاده گفت: «شما هم دعوت کنید ما می آئیم.» ✨باورمان نمی‌شد که حاج قاسم وقت داشته باشد به منزل ما بیاید. گفتم شما بااین‌همه گرفتاری چطور می‌توانید وقت بگذارید به خانه ما بیایید؟ اصلاً چطور شمارا پیدا کنیم؟ ✨ نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزند من می‌آیم.» حاج قاسم هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، حاج قاسم شوخی که نمی‌کند؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمی‌کنم، کاملاً جدی بود.» ✨دوهفته‌ای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفته بعد بازهم زنگ زدیم بازهم حاج قاسم نبود. چند روز گذشت. ✨ ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: «حاج قاسم سلام رساندند. گفتند برای ناهار به منزل شما می‌آیم.» ✨باورم نمی‌شد. هاج و واج مانده بودم. همان ۷ صبح چادربه‌سر کردم و با حسین روانه بازار شدم برای خرید میوه و سبزی تازه. همه‌جا بسته بود. سرصبح هیچ  مغازه‌ای باز نکرده بود‍؛ اما من به شوق مهمان عزیزمان همه‌جا را زیر پا زدم. یکی از مغازه‌ها باز بود؛ اما سبزی‌هایش تازه نبود. ✨با حسین خیابان‌ها را بالا و پایین می‌رفتیم. فرصت خوبی هم شد که با حسین همفکری کنم می‌خواستم برای ناهار سنگ  تمام بگذارم. حسین گفت: «مامان این کار را نکن حاج قاسم ناراحت می‌شود. یک نوع غذا بیشتر نمی‌خورد.» ✨از ذوق و شوق روی پای خودمان بند نبودیم. بالاخره مغازه‌ها باز شدند و توانستم خرید کنم. دیگر تصمیم ام را گرفته بودم: یک غذای محلی و شمالی درست می‌کنم. با حسین که رسیدیم خانه باز تلفن زنگ خورد. همان شخصی بود که صبح تماس گرفته بود. ترسیده بودم که مهمانی به‌هم‌خورده باشد؛ اما همان آقایی که صبح زنگ‌زده بود گفت: «مهمان شما فقط حاج قاسم است برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد.» ✨ساعت به ظهر نزدیک شده بود. سردار تنها آمد، خیلی ساده، بدون هیچ محافظی وارد منزل ما شد. با بچه‌ها حرف می‌زد، خاطرات پدرشان را می‌گفت، از دورانی که حاج اسماعیل در شهر حلب بود. از مهربانی و جنگ‌آوری پدرشان برای بچه‌ها می‌گفت. تعریف می‌کرد که حاج اسماعیل چطور حواسش به بچه‌های جنگ‌زده حلب بود. در شرایط سخت، روستاهای ناامن را زیر پا می‌گذاشت تا برای کارخانه آسیاب اهالی روستا که گرسنه مانده بودند نفت پیدا کند. ✨حرف‌ها به‌جایی رسید که بچه‌ها بغض‌کرده بودند خود حاج قاسم نیز اشک در چشمانش حلقه‌زده بود. برای اینکه بچه‌ها را از فضای حزن‌انگیز بیرون بیاورد. صدایش را شنیدم که گفت: «حاج‌خانم نمی‌خواهید به ما ناهار بدهید؟» ✨خودش اول‌ از همه سر سفره نشست. بچه‌ها را یکی‌یکی به اسم صدا کرد: زینب جان، فاطمه خانم، حسین آقا بیایید بنشینید. بچه‌ها که نشستند خودش یکی‌یکی برایشان غذا کشید. ✍ راوی: همسر شهید حاج اسماعیل حیدری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💥حضور سرزده و سردار در مراسم «بله برون» یک عروس:👇 🍀سال ۱۳۸۴ مقام معظم رهبری به استان کرمان سفر کردند. ایشان تاکید داشت حاج قاسم در این دیدارها همراه ایشان حضور داشته باشد. در سفرهایی که حضرت آقا به استان‌ها داشتند، برنامه طوری ترتیب داده شد تا ایشان با چند خانواده شهید دیدار کنند. از طرفی به دلیل رعایت مسائل امنیتی، این دیدارها به اطلاع خانواده‌ها نمی‌رسید و ۱۵ دقیقه قبل از ورود ایشان خانواده‌ها مطلع می‌شدند. 🍀یکی از این دیدارهایی که در آن سفر تدارک دیده شد، دیدار با خانواده یکی از فرماندهان گردان‌های شهید لشکر ۴۱ ثارالله بود. طبق روال، آن خانواده دقایقی قبل از حضور حضرت آقا خبردار شدند. اما وقتی وارد مجلس شدیم، دیدیم جمعیت حاضر بیش از حد انتظار است. تصورمان این بود که خانواده شهید خیلی سریع حضور حضرت آقا را به بستگان اطلاع داده است و آنها هم فوری خودشان را رسانده‌اند، اما اشتباه می‌کردیم. دلیل حضور بستگان مراسم «بله برون» دختر همان شهید با فرزند یکی دیگر از شهدای لشکر ثارالله بود. آن شب یکی از اعضای خانواده شهید آمد و در گوش حاج قاسم، مطلبی گفت... 👈 حضرت آقا از حاجی پرسیدند: «داستان چیست؟»حاج قاسم جواب داد: می‌گویند که جواب خانواده دختر مثبت است و درخواست دارند اگر امکانش هست شما خطبه عقدشان را بخوانید. 🍀حضرت آقا قبول کردند. وقتی ایشان خطبه را قرائت کردند از دختر خانم پرسیدند: «آیا به بنده وکالت می‌دهید تا شما را به عقد آقای فلانی در بیاورم؟» دختر خانم در جواب گفت: «اگر قول می‌دهید در آخرت شفیعم باشید، بله به شما وکالت می‌دهم». 🍀حضرت آقا گفتند:«چرا من باید شفیع شما باشم؟» بعد به حاج قاسم اشاره کردند وادامه دادند: 👈«مقام حاج قاسم سلیمانی نزد خداوند ازمن بالاتر و بیش‌تر است. ایشان است و خودش شفیع شما می‌شود.» 📚 🍀 به نقل از محمد حسین نجات با سر تیتر «چرا من شفیع شوم؟»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 💥حضور سرزده و سردار در مراسم «بله برون» یک عروس:👇 🍀سال ۱۳۸۴ مقام معظم رهبری به استان کرمان سفر کردند. ایشان تاکید داشت حاج قاسم در این دیدارها همراه ایشان حضور داشته باشد. در سفرهایی که حضرت آقا به استان‌ها داشتند، برنامه طوری ترتیب داده شد تا ایشان با چند خانواده شهید دیدار کنند. از طرفی به دلیل رعایت مسائل امنیتی، این دیدارها به اطلاع خانواده‌ها نمی‌رسید و ۱۵ دقیقه قبل از ورود ایشان خانواده‌ها مطلع می‌شدند. 🍀یکی از این دیدارهایی که در آن سفر تدارک دیده شد، دیدار با خانواده یکی از فرماندهان گردان‌های شهید لشکر ۴۱ ثارالله بود. طبق روال، آن خانواده دقایقی قبل از حضور حضرت آقا خبردار شدند. اما وقتی وارد مجلس شدیم، دیدیم جمعیت حاضر بیش از حد انتظار است. تصورمان این بود که خانواده شهید خیلی سریع حضور حضرت آقا را به بستگان اطلاع داده است و آنها هم فوری خودشان را رسانده‌اند، اما اشتباه می‌کردیم. دلیل حضور بستگان مراسم «بله برون» دختر همان شهید با فرزند یکی دیگر از شهدای لشکر ثارالله بود. آن شب یکی از اعضای خانواده شهید آمد و در گوش حاج قاسم، مطلبی گفت... 👈 حضرت آقا از حاجی پرسیدند: «داستان چیست؟»حاج قاسم جواب داد: می‌گویند که جواب خانواده دختر مثبت است و درخواست دارند اگر امکانش هست شما خطبه عقدشان را بخوانید. 🍀حضرت آقا قبول کردند. وقتی ایشان خطبه را قرائت کردند از دختر خانم پرسیدند: «آیا به بنده وکالت می‌دهید تا شما را به عقد آقای فلانی در بیاورم؟» دختر خانم در جواب گفت: «اگر قول می‌دهید در آخرت شفیعم باشید، بله به شما وکالت می‌دهم». 🍀حضرت آقا گفتند:«چرا من باید شفیع شما باشم؟» بعد به حاج قاسم اشاره کردند وادامه دادند: 👈«مقام حاج قاسم سلیمانی نزد خداوند ازمن بالاتر و بیش‌تر است. ایشان است و خودش شفیع شما می‌شود.» 📚 🍀 به نقل از محمد حسین نجات با سر تیتر «چرا من شفیع شوم؟»
🍀 پس از شهادت مالک و عروج عمار👈 کفتارها از لانه های خود بیرون آمدند:👇 💥تاج زاده👈 ضد انقلابی که در کشور هر غلطی میکند و هرچه را که استکبار به زبان نمیآورد😎اما او با پشتوانه ای که از داخل نظام دارد😳 بی شرمانه به زبان نحس خود بازگو میکند و قوه مقننه و مجلس انقلابی و قوه ی قضاییه و حاج آقا رئیسی بدون کوچکترین عکس العملی فقط نظاره گر هستند... 🎩 از این پس ‏هرکی ادعا کرد تو ایران آزادی بیان نداریم 👈 توییتای تاج‌زاده ضدانقلاب و ضد ولایت فقیه و دوستان افساد طلبش رو پرینت بگیرید 👈 و از پهنا بکنید تو حلقومشان!👌تا خفه شوند!😎🎩 👈 بعضی از مسئولین ذره ای از غیرت دینی امام, رهبری, شهدا و... را در وجودشان داشتند و جواب این کفتار و منافق داخلی هرچه سریعتر انقلابی و بلادرنگ میدادند👈 ارادتمند
💥 کشکول (183_99):👇 ✍حضرت شعیب علیه السلام می فرمود: گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند.. یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده! خداوند به حضرت‌ شعیب(ع) وحی میکند👈 که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی.آن فرد از حضرت شعیب (ع) درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد. امام صادق(ع) فرمودند: خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه او را از لـذّت مـناجـات محـروم مي‌سـازد. 📚معراج‌السعادة صفحه۶۷۳ 🔴 جامعه ای ساخته شده که نمیخواهد رشد کند!👈اگر آمار اعضای انواع کانالها و صفحات فضای مجازی را دنبال کنیم، یک نکته ی آزاردهنده به چشم می خورد، آن هم استقبال بیش از 85 درصد ممبرها به بحث های غیرعلمی و غیرسیاسی شامل طنز و سرگرمی و ... است که اتفاقا در فضای حقیقی جامعه هم بالاتفاق می توانیم بر این موضوع اعتراف کنیم. 🔸 یعنی جامعه، تمایلی به اندیشیدن و تحلیل کردن و یاد گرفتن و ... نشان نمی دهد. یعنی جامعه طوری اعتقاد پیدا کرده که نه سیاست برایش مهم است و نه علم و فکر و تحلیل داشتن 👈 یعنی داریم آرام آرام به سمت ساخته شدن جامعه ای می رویم که نه میخواهد تحلیل سیاسی کند و نه آموزش خاصی ببیند و فقط دنبال زندگی ای هست که چند ویژگی خاص دارد و به قولی بقیه چیزها در نظرش مهم نیست و صدالبته که قشر نخبگانی جامعه، مدنظر ما نیست. 💥و اما تعدادی از ملاک های این زندگی: ✅ از لحاظ مالی به حدی برسد که خورد و خوراک و مسکن را تامین کند، و یک وسیله نقلیه در خور شان داشته و مسافرتی هم برود.👈 میخواهد همیشه وضع ظاهری خوبی داشته و همیشه دیده شود.👈میخواهد فقط زندگی کند و پشت جملاتی مثل من سیاسی نیستم و علم به درد نمیخورد پنهان شود و ادای روشنفکری هم دربیاورد 👈 میخواهد بدون تخصص و مطالعه کافی در همه زمینه ها نظر بدهد.👈 اعتقاد دارد که نظراتش و وجودش خیلی مهم نیست. 💢 یک مرض بدی به نام روزمرگی دارد.👈 اما مهمتر از همه این جامعه بر محور یک هدف میچرخد و آن هم تمرکز سعی و تلاشش بر سروسامان دادن زندگی مادی خودش در حد توانش است که عمده آن بر دوش به دنبال پول رفتن است.!!! 💢جامعه ای که بخواهد به همین منوال پیش برود, نه برنامه ای برای رشد بصیرتی و معنوی خود خواهد داشت و نه وظیفه خود را بخوبی در مسائل مهم تشخیص خواهد داد. 👈 نگذاریم قشر خاکستری جامعه زیاد بشود بلکه بالعکس باید اتفاق بیفتد. باید مسیر جذب افراد مختلف از اقشار جامعه را به مبانی فکری صحیح در زمینه های انسان شناسی و هستی شناسی و معرفت شناسی هموارتر و روشهای مطمئن تری در جذب این افراد بکار گیریم و... 🔴در قلاب وسوسه‌های شیطان گیر نکنیم 👈 صیاد برای گرفتن ماهی، قلاّب به‌ کار می‏‌برد. بر سر قلاّب، طعمه‌ای که ماهی دوست دارد می‏‌گذارد. ماهی قلاب را همراه طعمه می‏‌بلعد. قلاّب که بلعیده شد، تکانی به نخ قلاب وارد می‌شود؛ اگر ماهی کم ‌وزن باشد، صیاد با یک ضرب آن را بالا می‏‌کشد و اگر سنگین باشد، صیاد به‌طور متناوب آن را می‏‌کشد و رها می‏‌کند تا ماهی خسته و بی‏ جان ‏شود. وقتی مطمئن شد که ماهی دیگر توانی ندارد آن را بیرون می‏‌کشد.😎 شیطان گاهی قلاّبش به انسانی گیر می‏‌کند. طعمه سر قلاّب، آرزوی دراز، رابطه با نامحرم، ریاست‌طلبی و در یک کلمه علاقه به دنیا است. بعد از این‏که انسان را به دنیا علاقمند کرد، قلاب را شل و سفت می‏‌کند. ولی مواظب است بند قلاب پاره نشود. چندین بار او را می‏‌آورد و می‏‌برد تا بالاخره او را اسیر خود کند. 👈مواظب وسوسه‌های شیطان باشیم. فکر نمی کنم بدون توسل به اهل بیت علیهم السلام راه نجاتی باشد. ان شاالله مشمول عنایات شان باشیم... ارادتمند:
💥 کشکول (184_99):👇 🌹مقام معظم رهبری امام خامنه‌ای:👇 ‌‌‌‌ 🔴اگر از فضای مجازی غافل شویم، اگر نیروهای مؤمن و انقلابی، این میدان را خالی کنند، مطمئناً ضربه خواهیم خورد. هر کس به‌اندازه وسع و توان و هنر خود باید در این میدان حضور یابد*. ۱- گاهی انسان حرف حق را می‌تواند با استدلال قوی و با زبان شیوا و هنرمندانه بیان کند که این حرف به گوش و چشم هزاران و شاید میلیون‌ها مخاطب برسد. ۲- گاهی شاید ما حرفی برای گفتن نداشته باشیم، اما می‌توانیم انعکاس کارهای خوب و هنری دیگران در فضای مجازی بشویم. ۳- گاهی با یک‌کلام، یک جمله می‌توانیم باعث تقویت روحیه جناح مؤمن انقلابی فعال در فضای مجازی بشویم. 👈به اعتقاد من، امروزه ذکر مستحبی بعد از نماز ما، کار فرهنگی و جهادی در فضای مجازی است🌹 ✅✅✅✅✅✅ ⛔ اطلاعات ما در اینترنت کجا میرود؟ 👈 کشور ایران، اینترنت را حداقل با واسطه 11 کشور از «آمریکا» خریداری می کند و اکثر تبادلات اینترنتی ایران بر روی این بستر انجام می شود. به صورت دقیق تر می توان فرایند تبادل اطلاعات در اینترنت را به این شکل توضیح داد: 🔴 زمانی که مطلبی را در اینترنت ارسال می نمایید، حال می تواند آن مطلب شامل عکس، فیلم یا نوشته ای باشد، ابتدا آن مطلب در ISP و PAP و DCI وزارت ارتباطات ذخیره شده و پس از آن در حداقل 11 کشور کپی می شود تا بعد از ذخیره شدن در NSA (آژانس امنیت ملی آمریکا) به سرور برسد؛ در این لحظه تیک اول زیر مطلب می خورد و همین مسیر طی می شود تا به گیرنده رسیده و تیک دوم بخورد؛ یعنی اطلاعات ارسالی شما حداقل در 15 نقطه کپی و نگهداری می شود. آیا می توان این بستر را برای تبادل اطلاعات امن دانست؛ در حالی که برای هر تبادل، اطلاعات علاوه بر «آمریکا» و سازمانهای جاسوسی،‌در تمامی آن کشورها هم کپی می شود؟* *♦️ طبق اسناد اسنودن ایران نا امن ترین کشور جهان در حوزه فضای مجازی است. آژانس امنیت ملی آمریکا که زیر مجموعه سازمان سیا است موفق شده در یک ماه 14 میلیارد بسته اطلاعاتی، شامل تماس های تلفنی و اینترنتی را از کاربران و مدیران ایرانی جمع آوری کند که این حجم جاسوسی از یک کشور در جهان بی سابقه است.🎩😎 🔴 جامعه ای ساخته شده که نمیخواهد رشد کند!👈اگر آمار اعضای انواع کانالها و صفحات فضای مجازی را دنبال کنیم، یک نکته ی آزاردهنده به چشم می خورد، آن هم استقبال بیش از 85 درصد ممبرها به بحث های غیرعلمی و غیرسیاسی شامل طنز و سرگرمی و ... است که اتفاقا در فضای حقیقی جامعه هم بالاتفاق می توانیم بر این موضوع اعتراف کنیم. 🔸 یعنی جامعه، تمایلی به اندیشیدن و تحلیل کردن و یاد گرفتن و ... نشان نمی دهد. یعنی جامعه طوری اعتقاد پیدا کرده که نه سیاست برایش مهم است و نه علم و فکر و تحلیل داشتن 👈 یعنی داریم آرام آرام به سمت ساخته شدن جامعه ای می رویم که نه میخواهد تحلیل سیاسی کند و نه آموزش خاصی ببیند و فقط دنبال زندگی ای هست که چند ویژگی خاص دارد و به قولی بقیه چیزها در نظرش مهم نیست و صدالبته که قشر نخبگانی جامعه، مدنظر ما نیست. 💥و اما تعدادی از ملاک های این زندگی: ✅ از لحاظ مالی به حدی برسد که خورد و خوراک و مسکن را تامین کند، و یک وسیله نقلیه در خور شان داشته و مسافرتی هم برود.👈 میخواهد همیشه وضع ظاهری خوبی داشته و همیشه دیده شود.👈میخواهد فقط زندگی کند و پشت جملاتی مثل من سیاسی نیستم و علم به درد نمیخورد پنهان شود و ادای روشنفکری هم دربیاورد 👈 میخواهد بدون تخصص و مطالعه کافی در همه زمینه ها نظر بدهد.👈 اعتقاد دارد که نظراتش و وجودش خیلی مهم نیست. 💢 یک مرض بدی به نام روزمرگی دارد.👈 اما مهمتر از همه این جامعه بر محور یک هدف میچرخد و آن هم تمرکز سعی و تلاشش بر سروسامان دادن زندگی مادی خودش در حد توانش است که عمده آن بر دوش به دنبال پول رفتن است.!!! 💢جامعه ای که بخواهد به همین منوال پیش برود, نه برنامه ای برای رشد بصیرتی و معنوی خود خواهد داشت و نه وظیفه خود را بخوبی در مسائل مهم تشخیص خواهد داد. 👈 نگذاریم قشر خاکستری جامعه زیاد بشود بلکه بالعکس باید اتفاق بیفتد. باید مسیر جذب افراد مختلف از اقشار جامعه را به مبانی فکری صحیح در زمینه های انسان شناسی و هستی شناسی و معرفت شناسی هموارتر و روشهای مطمئن تری در جذب این افراد بکار گیریم و... ارادتمند
🔴بعضی از مسئولین در حالی به آشنایی سی ساله خود با بایدن افتخار می‌کند که 👺جو بایدن در سال ۲۰۱۴ گفته بود سی سال است که با 😈نتانیاهو دوستی دارد. بایدن برای نشان دادن عمق دوستی و وابستگی خود به اسراییل خطاب به 😈نتانیاهو گفته بود: 👈 اگر اسرائیل وجود نداشت هم او یک اسرائیل در منطقه درست می‌کرد. 🔴 ما باید ایرانی‌ها را به صورت مخفیانه به قتل برسانیم, «مایک مورل» گزینه اصلی «جو بایدن» برای ریاست بر سازمان سیا است؛ او می‌گوید ما باید ایرانی‌ها را به صورت مخفیانه به قتل برسانیم تا برای آن‌ها هزینه ایجاد شود... 🔴 با این وجود مشخص نیست که چرا بعضی از غرب‌گدایان لیبرال که در ماه‌های پایانی زمامداری خود به سر می‌برند هنوز بر راهبرد شکست خورده "سازش" تاکید دارند. آنچه واضح است این است که راهبرد فعلی غربگدایان، تصویری ضعیف از ایران را به دشمنان مخابره کرده و آنها را در جنایت علیه مردم ایران, عراق, سوریه, لبنان, یمن و... ترغیب کرده است👈 مراقب باشید پیاده نظام‌ امریکا در داخل کشور او را فرشته جا نزنند... ارادتمند:
💢 نهایت شکنجه ساواک👈 و مقاومت فوق تصور👈 یک زن مسلمان و مبارز: ته‌ِگرد را زیر انگشتانش نهادند، چشمان زن بسته بود و جائی را نمی‌دید ناگهان دستانش را به دیوار کوبیدند و سوزن‌ها را از زیر ناخن‌ها تا ته فرو کردند درد، استخوان‌های زن را می‌سوزاند اما لب از لب نمی‌گشود خاموش کردن ته سیگار روی بدن زنها از دوران جنگ ویتنام مُد شده بود و آمریکائی‌ها کشف کرده بودند زنان ویت کُنگ تنها با این شیوه لب به سخن باز می‌کنند زن را روی تخت خواباندند و پس از فحش‌های تکان‌ دهنده و سرگیجه آور حالا سیگارهای خود را روی بدن او خاموش می‌کردند اما بی فایده بود گویی ساواکی‌ها باید به دنبال راه دیگری می‌بودند. زن، دیگر جای سالمی برای شکنجه شدن نداشت آن زن😰 🌹 👈 بود، ملت که برای آرمانش، تا پای جان ایستاد اما این پایان داستان او نیست ساواک برای آنکه مقاومت این زن را بشکند آخر کار رفتند را آوردند و جلوی چشم مادرشان، دردناکترین شکنجه ها را بر روی آنها شروع کردند. 😰 🌹راضیه و رضوان۱۳ و ۱۴ ساله بودند که جلوی چشم مادرشان، آنقدر آنها را زدند و با سیگار سوزاندند که زن دعا می‌کرد دخترکانش زودتر بمیرند تا اینقدر زجر نکشند اما زن مگر حرف می‌زد هرگز و همه می‌دانیم شکنجه فرزند جلو چشم چقدر وحشتناک است اما این کوه صبر لب از لب باز نکرد😰 🌹بعد از انقلاب مسئول تامین امنیت غرب کشور شد و را شناسایی و تار و مار کرد سهم او از انقلاب تنها شکنجه و زندان و نبود، دباغ برای تامین مخارج چند خانواده که تکفل آنان را از دوران نمایندگی مجلس بر عهده گرفته بود بعد از دوران نمایندگی مجلس می کرد هیچ وقت نه باندی داشت، نه به بیت المال دست درازی کرد نه بچه هایش آقازاده و اشراف شدند این روزها، بانوی قهرمان ملت ایران را نه در خیابان انقلاب و بر روی یک سکو در حال دهن کجی به مقدسات یک ملت، بلکه باید در آرامگاه امام خمینی یافت؛ مرضیه حدیدچی شخصیت کاریزماتیک و گمشده نسل ماست؛ نسلی که گویی قهرمان واقعی‌اش را گم کرده و در غیاب حدیدچی‌ها، آرمان‌ها می‌شوند و قهرمان‌های تقلبی جای قهرمان‌های واقعی را گرفته اند... برشی از زندگی 👈 () نوشته سیده سعیده موسوی
🔺شهید امنیت❣ 🚩بعضی ها از سفره انقلاب ماهی ۵۷ میلیون برداشتند... برخی ماهی ۲۰۰ میلیون... برخی ۳ هزار میلیارد تومان ناچیز... و برخی ۸ هزار میلیارد ناقابل... 💓این مادر شهید هم سهم خودشو داره از سفره انقلاب برمیداره... 😰😭 هنوز صدای مادر شهید حدادیان در گوشم نجوا می کند که با صدای بلند در روز تشیع پسرش با گریه می گفت👇 🌟 فرزندم شهید راه ولایت است... محمد حسین از مجلس عزای حضرت زهرا (س) به محل فتنه رفت.... ‍🚨پسر من تو سوریه سوراخ سوراخ نشد،تو قلب تهران سوراخ سوراخ شد! اگر به ما زنها می دادند جمع شان می کردیم، شما از زنها کمترید و... ... هنگامى كه بر سر مقدس علی اکبر (ع) ضربه زدند و دشمنان با شمشيرهاى خود بدن نازنينش را پاره پاره كردند... امام حسين (ع) با شتاب به بالين جوانش آمد و ايستاد و فرمود: خداوند آن قوم را بكشد كه تو را كشتند، اى پسرم چه بسيار اين مردم بر خدا و دريدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بی باك گشته‏ اند؟... و قرنها بعد از واقعه عاشورا جوانی به علی اکبر (ع) اقتدا کرد و توسط لشگر عمر سعد به شهادت رسید... شهید محمد حسین حدادیان در شب شهادت حضرت زهرا (س) در خیابان پاسداران تهران توسط خودروی دراویش داعشی زیر گرفته شد. سپس اسیر شد و ۵۰ گلوله ساچمه ای به بدنش شلیک شد، چشم راستش تخلیه شد و سراسر بدن نحیفش با ضربات ابزارهای شکنجه دست ساز اغتشاش گران مجروح وسرانجام به شهادت رسید... به یاد شهید محمد حسین حدادیان🌷
✨عصر کنوني، عصر و اطلاعات و سخنراني و کنفرانس و پايان نامه و بيان مطالب در قالب هاي گوناگون مي باشد. گاهي اينقدر گرفتار نوشتار و گفتار مي شويم که از رفتار و عمل باز مي مانيم. و چه بسا اعمال مان خلاف گفتارمان باشد. 💫ولي مهم ترين ويژگي (عج) اينست که رفتارشان، گفتارشان را تاييد ميکند👌 ⭐️ در روايتي تکان دهنده از امام کاظم نقل شده که مي فرمايند: «اگر شيعيانم را زير و رو کنم، جز ادعا، چيز ديگري ندارند! و اگر آنان را آزمايش کنم سر از ارتداد (کُفر) در آورند! اگر ايشان را تصفيه نمايم از هزار نفر جز يک نفر خالص و بي غش نباشد! و اگر غربالشان کنم؛ با من جز خواص و نزديکانم نمانند! فراوانند افرادي که بر پشتي ها تکيه مي زنند و مي گويند: “ما شيعه علي هستيم” شيعه علي کسي ست که کردار و رفتارش [بر شيعه بودن] گواهي بدهد» 📚کافي؛ ج8 ص228 🌺امام زمان علیه السلام در آینه کلام معصومین علیهم السلام 🌹رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم): «طوبى للصابرین فى غیبته، طوبى للمقیمین على محبته». 🌹خوشا به حال صبر کنندگان در ایام غیبتش، خوشا به حال پایداران بر دوستى و محبتش. 🌹 امیرالمؤمنین (علیه السلام):« انتظروا الفرج ولاتیأسوا من روح الله، فان احب الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج ... والمنتظر للفرج کالمتشحط بدمه فى سبیل الله». 🌹انتظار فرج بکشید و از رحمت خدا ناامید نگردید، زیرا محبوبترین اعمال نزد خداى عزوجل، انتظار فرج است. و همانا منتظران فرج مانند شهیدانى هستند که در راه خدا، در خون خود مى غلتند. 📚بحارالانوار، ج 52، ص 123. 🌹حضرت زهرا (س) می‌فرمایند: قال لی رسول اللّه (ص) أبشری یا فاطمه، المهدیّ منک. 🌹رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمودند: ای فاطمه، تو را بشارت باد به اینکه حضرت مهدی (عج) از نسل توست. 📚 منتخب الاثر صفحه 192 ⭕تعیین کنندگان وقت ظهور، دروغگویند* *🔻درباره - زمان ظهور امام عصر علیه السلام - ما هيچ حق نداريم به اينكه وقت ، معين كنيم، حساب بكنيم چند سال ديگر، ده سال ديگر،* *🔻از اين حساب ابجدهايى كه هر روز مى‏ كنند.* *يك دفعه مى ‏آيند آيه «انَّ الْارْضَ لِلَّهِ يورِثُها مَنْ يَشاءُ» و يك وقت آيه «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ انَّ الْارْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحونَ» را حساب مى‏ كنند كه مثلًا در فلان سال حضرت ظهور مى‏ كند.* *از اينها بترسيد و تكذيب بكنيد كه: «كَذِبَ الْوَقّاتونَ» (یعنی : تعیین کنندگان وقت ظهور ، دروغگو یند).* *🔻هيچ كس هم در دنيا، نه ما و شما و نه هيچ مصلح ديگرى نمى ‏تواند ادعا بكند كه من مى‏ خواهم آن كار را - اصلاح و عدالت جهانی بمعنای واقعی - انجام بدهم. او بالاتر از اين است.* *🔻- نکته دیگر* *آنکه : ظهور و قیام وجود مقدس* *حضرت حجت علیه السلام- جنبه جهانى دارد نه اينكه* *مخصوص به عالم شيعه باشد،؛* *ایشان مربوط به همه عالَم‏ اند.* *آنهايى كه شنيده ‏ايد در منبرها مى‏ گويند بيايد يك مشت شيعه را نجات دهد، دروغ است.* *او مصلح كلّ عالم است.* *▪️مجموعه آثار استاد شهيد* *مطهرى(ده گفتار) ؛ ج‏25 ؛* *ص500-499- با تلخیص و ویرایش جزئی -* 🚩قسمتی از وصیت نامه :👇 💥 خدايا! تو شاهدی چندين بار به عناوين مختلف، خطر منافقين انقلاب😈 را گوشتزد کرده ام... 🎩 به مسئولين بارها گفته‌ام که خطر اينان به مراتب زيادتر از خطر منافقين خلق است، چرا که علاوه بر همه شيوه‌های منافقانه‌ی منافقين، سالوسانه در صف حزب اللهيان قرار گرفته و کم‌کم آنان را در صفوف آخرين و سپس به صف قاعدين و بازنشستگان سوق شان داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود در آورده‌اند، به گونه‌ای که عملاً عقل و اراده منفصل برخی تصميم گيرندگان قرار گرفتند و در عزل و نصب‌ها و حفظ و ابقاءها دست به تخريب می‌زنند و اعمال قدرت می‌کنند .😇(یکی از دلایلی که منافق داخلی و خارجی, کینه از شهید لاجوردی داشته و دارند به این دلیل است که منافقان داخلی را شناسائی کرده بود وداشت کارهای آنها را رصد میکرد و درحال شناسائی آنها بود و این شهید مانند شهید آیت و دیالمه تنها شهیدانی بودند که هم منافقان داخلی و هم منافقان خلق, از ترورشان خشنود و خوشحال شدند....)  
خاطره ای از شهید اسماعیل اسدی👈 امروز 12 اسفند سالگرد این شهید بزرگوار در عملیات تکمیلی کربلای 5 در سال 65 در منطقه شلمچه است👈 شادی روح امام, شهدا و این شهید بزرگوار بخوانید 👐 فاتحه مع الصلوات👌 ارادتمند
🌹بمناسبت نزدیک شدن به ایام👈 سالگرد فاتح عملیات خیبر, فرمانده آسمانی و محبوب بسیحی ها🌹 شهید حاج ابراهیم همت خاطراتش را با هم مرور می کنیم: 👇 💥 آن دو سه هفته یی که در دزفول ماندم، اصلاً دوست ندارم فکر کنم. از آن روز ها بدم می آید. بعدها روزهای سخت تری را  گذراندم. اما آن دو هفته..... چی بگم؟..... آنجا شاید بدترین جای زندگی ما بود. چون جایی پیدا نکرده بودیم. وسیله هم هیچی نداشتیم. رفتیم منزل یکی از دوستان ابراهیم که یادم نمی آید مسوول بسیج بود یا کمیته یا هر چی. زمان جنگ بود و هر کس هنر می کرد فقط می توانست زندگی خودش را جمع و جور کند  من آنجا کاملاً احساس مزاحمت می کردم. 💐 یک بار که ابراهیم آمد، گفتم: "من اینجا اذیت می شم..." گفت: "صبر کن ببینم می توانم این جا کاری بکنم یا نه.... " گفتم: "اگر نشد؟" گفت: "برگرد برو اصفهان. این جوری خیال من هم راحت تر ست، زیر این موشک باران است." 🌷رفتن را نه، نمی توانستم. باید پیش ابراهیم می ماندم. خودم خواسته بودم. دنبال راه حل می گشتم... "یک روز رفتم طبقه بالای همان خانه، دیدم اتاقی روی پشت بام است که مرغدانی اش کرده اند و گفتم👈 اگر تمیزش کنم بهترین جا برای زندگی ماست تا زمانی که ابراهیم فکری کند.... 📣رفتم آب ریختم کف آن مرغدانی و با چاقو تمام کثافت ها را تراشیدم. ابراهیم هم که آمد دید چه کاری کردم، رفت یک ملافه سفید از توی ماشینش برداشت آورد، با پونز زد به دیوار، که یعنی مثلا پرده است... 😰 هزار تومان پول تو جیبش داشت. رفتم باهاش دوتا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا کاسه، یک سفره کوچک خریدم. یادم هست چراغ خوراکپزی نداشتیم. یعنی نتوانستیم، پول مان نرسید بخریم... آن مدت اصلا غذا پختنی نخوردیم... این شروع زندگی ما بود...
👈 این هم خانه من:👇 💥مادرش به ابراهیم گفت👈 یکبار که آمده بود "شهرضا" گفتم: بیا این‌ جا یک خانه برایت بخریم و همین‌جا زندگی‌ات را سر و سامان بده!.. گفت: حرف این چیزها را نزن مادر، دنیا هیچ ارزشی ندارد!... گفتم: آخر این کار درستی است که دایم زن و بچه‌ات را از این طرف به آن طرف می‌کشی؟.... گفت: مادر جان! شما غصه مرا نخور... خانه من عقب ماشینم است. پرسیدم: یعنی چه خانه‌ات عقب ماشینت است؟... گفت: جدی می‌گویم؛ اگر باور نمی‌کنی بیا ببین! 👈 همراهش رفتم. در عقب ماشین را باز کرد. وسایل مختصری را توی صندوق عقب ماشین چیده بود: سه تا کاسه، سه تابشقاب، سه تا قاشق، یک سفره پلاستیکی کوچک، دو قوطی شیر خشک برای بچه و یک سری خرده ریز دیگر... گفت: مادر ببین 👈 "این هم خانه من"... می‌بینی که خیلی هم راحت است. گفتم: آخه این‌طوری که نمی‌شود... گفت: دنیا را گذاشته‌ام برای دنیادارها، خانه هم باشد برای خانه‌دارها!... 💥مهدی داشت دورش می چرخید. برای اولین بار داشت دورش می چرخید ... همیشه غریبی می کرد. تا ابراهیم بغلش می کرد یا میخواست باهاش بازی کند گریه می کرد... یک بار خیلی گریه کرد، طوری که مجبور شد لباس هاش را در بیاورید ببیند چی شده. فکر می کرد عقرب توی لباس بچه است. دید نه... گریه اش فقط برای این ست که می خواهد بیاید بغل من. گفت:  زیاد به خودت مغرور نشو. دختر! اگر این صدام لعنتی نبود می گفتم که بچه‌ مان مرا بیشتر دوست می داشت یا تو را... با بغض می گفت: خدا لعنتت  کنه، صدام، که کاری کردی بچه هایمان هم نمی شناسند مان... ولی آنروز صبح این طور نبود. قوری کوچکش را گرفته بود دستش، می آمد جلو ابراهیم، اداهای بچگانه در می آورد، می گفت :بابا دد... خنده هایی می کرد که قند توی دل آدم آب می شد... اما ابراهیم نمی دیدش.... محلش نمی گذاشت. توی خودش بود. آن روزها مهدی یک سال و دو سه ماهش بود و مصطفی یک ماه و نیمش...سعی کردم خودم را کنترل کنم. نتوانستم...😰 گفتم: تو خیلی بی عاطفه شده ای، ابراهیم. از دیشب تا حالا که به من محل نمیدهی، حالا هم که به این بچه‌ها.... جوابم را نداد. روش را کرد آن طرف. عصبانی شدم، گفتم: با تو هستم مرد، نه بادیوار... رفتم روبروش نشستم، خواستم حرف بزنم، که دیدم اشک تمام صورتش را خیس کرده... گفتم: حالا من هیچی، این بچه چه گناهی کرده که.... 💥بریده شدنش را دیدم. دیگر آن دلبستگی قبلی را به ما نداشت. دفعه های قبل می آمد دورمان می چرخید، قربان صدقه مان میرفت، می گفت، می خندید. ولی آن شب فقط آمده بود یک بار دیگر ما را ببیند خیالش راحت بشود برود... مارش حمله که از رادیو بلند شد گفت: "عملیات در جزیره مجنون است...ِ 👈 "به خودم گفتم: "نکند شوخی های ما از لیلی ومجنون بی حکمت نبود، که ابراهیم حالا باید برود جزیره مجنون و من بمانم این جا؟ " 💐فهرستی را یادم آمد که ابراهیم آن بار آورد نشانم داد و گفت: همه شان به جز یک نفر شهید شده اند... گفت: چهره اینها نشان می دهد که آماده رفتن هستند و توی عملیات بعدی شهید می شوند... عملیات خیبر را می گفت، در جزیره مجنون. تعدادشان سیزده نفر بود. ابراهیم پایین فهرست نوشت چهارده و جلوش سه تا نقطه گذاشت. گفتم: این چهاردهمی؟ ... گفت: نمی دانم... لبخند زد. نمی خواستم آن لحظه بفهمم منظورش از آن چهارده و از آن سه نقطه و آن لبخند چیست. بعدها یقین پیدا کردم آمده از همه مان دل بکند...