🌷چند واحد👈 #خمینی_شناسی (1)
بمناسبت فرا رسیدن دهه فجر سال 99
و سرآغاز چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی ایران👌
🚩امام خمینی از زبان امام خمینی(۱)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
♻️ ۱- من از خدای تبارک و تعالی توفیق همه را می خواهم. من از بیرون آمده ام که خدمت به شما بکنم . من خادم شما هستم ، من خادم ملت شما هستم .
💠۲- من آمده ام که بزرگواری شما را حفظ کنم. من آمده ام که دشمن های شما را زمین بزنم .
♻️۳- من آمده ام تا پیوند خدمتگزاری خودم را به شما عزیزان عرضه کنم، که تا حیات دارم، خدمتگزار همه هستم . خدمتگزار ملت بزرگ ایران ، خدمتگزار دانشگاهیان و روحانیان ، خدمتگزار همه ی قشرهای کشور و همه ی قشرهای کشورهای اسلامی و همه ی مستضعفین جهان .
💠۴- من با مردم ایران برادر هستم و خود را خادم و سرباز آنان می دانم .
♻️۵- در اسلام و پیش من رهبری مطرح نیست ، برادری مطرح است .
📚 کلمات قصار - پندها و حکمت ها - موسسه تنظیم و نشر آثار امام ص ۲۲۷
💥امروز توفیق خواندن خاطره ای از امام خمینی (ره) نصیبم شد که بعد خواندن خاطره، لازم دیدم، یک بار دیگر هم شده، برای خودم👉🏾 و 👈🏾 دیگران، درس «خمینی شناسی» بگذارم...
🚩دریای عمیق شخصیت این بزرگ مرد تاریخ، نیاز به کاوش چند وجهی دارد که هر فرد انقلابی باید برای انقلابی ماندن آن را انجام دهد... من این گونه به ذهنم می رسد در حال حاضر پیروان قدیم و جدید او به چند دسته تقسیم شده اند و اگر ما بخواهیم راه آن پیشوای فرزانه و از طرفی پیروان راستین و وفادار او را بشناسیم، بهترین راه شناخت،👈🏾 بررسی تطبیقی اندیشه و سیره افراد مدعی راه امام راحل با خود امام خمینی (ره) است....
و اما خاطره ای که از امام خواندم:👇
📣خانهای کنار جماران اجاره کرده بودیم که بشود 👈 دفتر امام؛ خانهای آجری و قدیمی... رفتیم از بازار پنج شش فرش بته جقهای 👈 (اصطلاحی است برای نوعی طرح تزئینی به شكل پر مرغ که روی ترمه و بعضی قالیها دیده میشود) خریدیم؛ از همانها که توی مساجد میاندازند. [وقتی] آمد دیدگفت:👇
«مگر میخواهید از من، «رضاشاه» درست کنید؟»... 📘 یادگاران: کتاب روحالله/ انتشارات روایت فتح
پ ن:👇
🔴 لیست اموال امام خمینی(ره)
💥قابل توجه مسئولین بالاشهر نشین و دارای ویلا در لواسان,شمال, کیش, کانادا, ترکیه, سینه چاکان قلابی امام ور هبری, مرفهین بی درد, نوکیسه های تازه به دوران رسیده و...
📣دارایى غیر منقول (باذکر مشخصات):
1- یک باب منزل مشتمل بر بیرونى و اندرونى در قم، محله باغ قلعه که معروف است.
2- قطعه زمینى است ارث پدرى است و به حسب اطلاع حضرت آقاى پسندیده مشاع است بین این جانب و معظمٌ له و ورثه مرحوم اخوى (آقاى هندى) که اجاره سهمیه این جانب از قرار اطلاع آقاى اخوى، سالى چهار هزار ریال است که داده نمىشود.
📣 دارایى منقول اعم از نقدى، موجودى یا سپرده بانکى، سهام و اموال غیر منقول دیگر با ذکر قیمت تقریبى:
1- وجه مختصرى است در تهران که نذورات و هدایاى شخصى است.
2- اثاث منزل ندارم، مختصر اثاثى است در قم و تهران، مِلک همسرم مىباشد.
دو قطعه قالى در منزل است، دادهاند که اگر خواستم بابت خمس حساب کنم، و مال این جانب و ورثه نیست باید به سادات فقیر بدهند. چند جلد کتاب، بقیه کتبى است که در زمان شاه مخلوع به غارت رفت و نمىدانم چقدر است و...
3- کلیه وجوهى که در بانکها یا در منزل یا نزد اشخاص است وجوه شرعیه مىباشد و مِلک این جانب نیست...
💥 و حالا یک سوال ساده خصوصا از مسئولین جمهوری اسلامی ایران👈 با توجه به زندگی ساده امام خمینی و مقام معظم رهبری, ما در کجای کار هستیم, آیا زندگی ما به عنوان یک مسئول رنگ و بوئی از زندگی حضرت رسول (ص) و امیرالمومنین (ع) ودر سطح پایین تر در راستا و دستورات امام و رهبری است😊 یک لحظه کلاه خود را قاضی کنیم🎩 ما با خودمان #چند_ چند هستیم, ما کجا ایستاده ایم😇 آیا زندگی ما رنگ و روی محمدی,علوی,خمینی و خامنه ای دارد!؟
#کتاب_چند_واحد_خمینی_شناسی
#ناصر_کاوه...
#چند_واحد_خمینی_شناسی (2)
#تفاوت_غذای_امام_و_پاپ:👇
🔻ناهار امام یک غذای ایرانی به اسم آبگوشت بود و این همان غذایی بود که در آن روز دیگران هم از آن استفاده میکردند ، آیتاللّه خمینی بر سر سفره ای که به غیر از ایشان همسر ، پسر ، عروس و نوه هایشان بودند، نشسته و بعد از بر زبان آوردن نام خدا مقدار کمی غذا خوردند. مدت ناهار خوردن ایشان دقیقاً هفت دقیقه و چهل ثانیه بود و بعد بلافاصله به اتاق کارشان رفتند...
🔻من دو سال پیش یک بار موفق شدم ناهار خوردن «پاپ» را هم به چشم ببینم ، مجموعه غذاهایی که برای ایشان تدارک دیده بودند بر روی میزی به طول دوازده متر و به عرض دو و نیم متر چیده شده بود. هیچ نوع غذای ایتالیایی نبود که بر روی این میز نباشد و آن وقت حضرت پاپ بر سر این میز به تنهایی ناهار خود را میل کردند ، مدت ناهار خوردن ایشان یک ساعت و پنجاه دقیقه بود و بعد باقی غذای ایشان، آن طور که من فهمیدم، به کلی معدوم شد...
روزنامه فرانسوی - اطلاعات هفتگی - شماره ۱۹۲۴
💠 آنچه موافق مذاق عامه است، این که زندگی شما ساده باشد
🌷شما گمان نکنید که اگر با چندین اتومبیل بیرون بیایید وجهه تان پیش مردم بزرگ می شود. آن چیزی که مردم به آن توجه دارند و موافق مذاق عامه است، این که زندگی شما ساده باشد، همان طوری که سران اسلام و پیغمبر اسلام و امیرالمؤمنین و ائمه ما زندگی شان ساده و عادی بود بلکه پایین تر از عادی آنها هم که جمهوری اسلامی را بپا کردند، مردم عادی هستند و کسانی که بالا بالاها نشسته اند، هیچ دخالتی در این مسائل نداشته و ندارند...
#امام_خمینی صحیفه نور، ج 19 ،ص 188 مورخ:1364/04/25
🌺خاطراتی با امام🌺
«ارنست کارديناله»، کشيش مسيحي و وزير آموزش و پرورش دولت انقلابي ساندنيستهاي نيکاراگوئه، شرح دیدار خود با بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی و پاپ، رهبر کاتولیکهای جهان را اینگونه بیان میدارد: «بعد از انقلاب نيکاراگوئه، به شدت تحت محاصره اقتصادي بوديم و نيشکر - که مهمترين منبع درآمد ارزي کشور ما بود - از ما خريداري نميشد. وضعيت بسيار بغرنج و مبهمي داشتيم. در سفري به ايران، خدمت رهبر انقلاب اسلامي رسيدم. از کوچههاي پرپيچ و خم جماران گذشتم.
خانه رهبر انقلاب را در نهايت سادگي يافتم. مردي که شرق و غرب را به لرزه انداخته بود، پيرمردي است با لباس ساده در اتاقي كوچك. تنها حرفي که ايشان گفتند، اين بود: «ما در کنار مبارزان عليه ستمکاران هستيم». اين سخن قوت قلبي بود که با هيچچيز قابلقياس نيست. در ادامه سفر به مقر پاپ، رهبر کاتوليکهاي جهان رفتم. آن کاخ تو در تو و آن مقر باشکوه، آن لباسهاي گرانقيمت و فاخر و رفتار تند و برخورد تلخ پاپ که گفت: «اگر ميخواهي کمکي از جانب کليسا به شما بشود، نبايد به سياست، کاري داشته باشيد و همچنين با آمريکا درنيفتيد.» من گفتم: « رهبر من قاعدتا بايد شما باشيد، اما نيستيد. رهبر من امام خميني است که به آن سادگي زندگي ميکند و واقعا راه حضرت مسيح (علیهالسلام) را ميرود و با آمريکا دشمن است. اگر حضرت مسيح (علیهالسلام) حالا بود، رفتار امام خميني [قدسسره] را داشت.» این تصویری نقشبسته در دل و جان یک غیرمسلمان است که حقیقت دین خویش را در حضرت امام متجلی میبیند
🌺امام خمینی(ره):👈 مسئولان وظیفه دارند با پابرهنهها😰 همنشین شوند
💥 همهی مدیران و کارگزاران و رهبران و روحانیون نظام و حکومت عدل موظفند که با فقرا ومستمندان و پابرهنه ها بیشتر حشر و نشر و جلسه و مراوده و معارفه و رفاقت داشته باشند تا متمکنین و مرفهین، و در کنار مستمندان و پابرهنهها بودن و خود را در عرض آنان دانستن و قرار دادن، افتخار بزرگی است که نصیب اولیا شده و عملًا به شبهات و القائات خاتمه میدهد...
صحیفه نور،ج 20،ص129
#کتاب_چند_واحد_خمینی_شناسی #ناصر_کاوه
🌷چند واحد👈 #خمینی_شناسی (3)
بمناسبت فرا رسیدن دهه فجر سال 99
و سرآغاز چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی ایران👌
🚩اولویت خدمت بایدبرای #مستضعفان و #محرومان باشد👌
📣 تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. "#فقرا و #متدینین بی بضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعی انقلابها هستند." ما باید تمام تلاش مان را بنماییم تا به هر صورتی که ممکن است خط اصولی دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم.... ما برای #احقاق_حقوق_فقرا در جوامع بشری تا آخرین قطره خون دفاع خواهیم کرد...
صحیفه امام، ج 21 ،ص 86
📣همهی مدیران و کارگزاران و رهبران و روحانیون نظام و حکومت عدل موظفند که با #فقرا و #مستمندان و #پابرهنه_ها بیشتر حشر و نشر و جلسه و مراوده و معارفه و رفاقت داشته باشند تا متمکنین و مرفهین، و در کنار مستمندان و پابرهنهها بودن و خود را در عرض آنان دانستن و قرار دادن، افتخار بزرگی است که نصیب اولیا شده و عملًا به شبهات و القائات خاتمه می دهد...
صحیفه نور،ج 20، ص129
📣خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسئولین ما پشت کردن به دفاع از محرومین و روآوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیش تری برخوردار بشوند... صحیفه نور، ج20، ص 129
📣کاری بکنید که اسلام از ما گله مند نباشد، قرآن کریم از ما گله مند نباشد، که آقایان که شما خودتان را می گفتید که ما مروج قرآن هستیم، مبین احکام قرآن هستیم. چرا خودتان یک کاری دارید می کنید یا کردید که اسلام یک جور دیگر جلوه کند پیش مردم. خیلی مواظب باشید، این مسند خطرناک است، این عمامه خطرناک است، این محاسن خطرناک است. خودتان را از این خطرها نجات بدهید، حفظ کنید خودتان را، این مال ما، همه همین طور، فرق ندارد... صحیفه نور؛ ج ۱۱؛ ص ۱۵۷
📣کشور باید از مغزهای پوسیدهی عاشق آمریکا تصفیه بشود...
(صحیفه امام, جلد۱۰, ص۳۹۲)
📣ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم.... لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت! اینان برپادارندگان سلطۀ ابرقدرتها هستند... (صحیفۀ امام، ج۱۵، ص٤٤٦)
#کتاب_چند_واحد_خمینی_شناسی
#ناصر_کاوه
🌷چند واحد👈 #خمینی_شناسی (4)
🚩 امام ؛ خطاب به رژیم ستم شاهی:
من اکنون قلب خود را برای سر نیزه های مامورین شما حاضر کرده ام ، ولی برای قبول زورگویی ها و خضوع در مقابل جبارهای شما حاضر نخواهم کرد . من احتیاج به کمک مالی ندارم . من با شاه ، با یک قلم و چند صفحه کاغذ مبارزه می کنم ؛ و اگر یک وقت محتاج به کمکی باشم ، ملت من به من کمک خواهد کرد. من برای چند روز زندگی با عار و ننگ ، ارزشی قائل نیستم . خمینی را اگر دار بزنند ، تفاهم نخواهد کرد . اگر خمینی هم با شما سازش کند ، ملت اسلام با شما سازش نمی کند .
📚 کلمات قصار - پندها و حکمت ها - موسسه تنظیم و نشر آثار امام ص ۲۲۸
📣بیدار باشید و هوشیار که بازیگران سیاسی و سیاست مداران حرفه ای غرب و شرق زده و دستهای مرموز جنایتکاران پشت پرده لبه تیز سلاح خیانت و جنایت کارشان از هر سو و بیشتر از هر گروه متوجه به شما عزیزان است...
صحیفه امام خمینی(ره) ج21 ص432
💢 به مجلس و دولت و دست اندرکاران توصیه مینمایم که قدر این ملت را بدانید و در خدمتگزاری به آنان خصوصاً مستضعفان و محرومان و ستمدیدگان که نور چشمان ما و اولیای نعم همه هستند و جمهوری اسلامی رهاورد آنان وبا فداکاری های آنان تحقق پیدا کرد و بقای آن نیز مرهون خدمات آنان است، فروگذار نکنید. امام خمینی (ره)👈 ۲۶ بهمن ۱۳۶۱
💥به نام خداوندی که روح الله را از نوفل لوشاتو به تهران آورد...
امامی داشتیم که دم خدا را دید. و سیلی زد به صورت کدخدای دنیای سلطنت طلب ها و لیبرال ها و ملی گراهای مثلا مذهبی (که البته با جاسوسی برای صدام ملی گرا بودنشان پنبه خورد وبا مخالفت باحکم الهی قصاص، مذهبی بودنشان پشم شد)
💥 دیروز امام ما پوزهٔ غرب و شرق را به خاک مالید وقدرت کوخ نشینان و مستضعفین جهان را به رخ دنیا کشید... اما امروز مثلا خط امامی ها با شکم پُر تفسیر خواب می کنند که امام مخالف مرگ بر امریکا بود و باید دم کدخدای دهکدهٔ جهانی را ببینیم‼️
💓امام ما امام پابرهنه ها بود و مستضعفین را ولی نعمت انقلاب می دانست امام ما چشم فتنه را کور کرد و خلع نمود 👈 ساده لوحی ملبس را امام ما فرمود دست و بازوی بسیجی ها را می بوسم و هرگز دست نداد با فتنه گری و عکس یادگاری نگرفت با هیچ براندازی👌 و تا زنده بود پای هیچ فتنه گری را به بیتش باز نکرد... امام ما امام خط شکن های بازی دراز و طلائیه بود...
امام ما امام آن کارگر روستا زاده بود.
نه امام عافیت طلب ها و اشرافی ها👌
خمینی را باید در صحیفه ی نور جستجو کرد. قابل توجه آقایان و خانم ها👈 (اصولگرا, اصلاح طلب, اعتدالیون, چپ و راست,انقلابی های خسته و ...)
💥 با برند #خمینی کلاه بر ندارید از سر امت... #مکتب_خمینی و طی طریق در خط امام را... باید #خمینی را در #کلام_امام_خامنه_ای جست و باید #حفظ_آرمانهای_خمینی را از شهدای مظلوم مدافع حرم آموخت ...
💥 مسئولین جدید و قدیم‼️ امام ما را خرج خستگی و پاپس کشیدنتان از #آرمانهای_خمینی نکنید ...
#خمینی_تحریف_شدنی_نیست ...
#همانطوری که #فاطمه_فاطمه_است ....
#خمینی_هم_خمینی_است ...
چون 👈 پسر زهرا (س) است ...
#خمینی_روح_خداست ...
#خمینی_و_ما_ادراک_الخمینی‼️
#کتاب_چند_واحد_خمینی_شناسی #ناصر_کاوه
🌹طنز جبهه!
💥داستانهای آقا فریبرز👇
🌿... کامیونها🚚 پر از نیرو راه افتادند برای اینکه دشمن نفهمه😎 عملیات از کدام منطقه است
اتوبوس ها🚌 را گل مالی کردند😏 و بدون نیرو و نفرات فرستادند سمت غرب و نیروهای عملیاتی را هم با کامیون هائی که با برزنت پوشانده بودند✌به سمت جنوب برای عملیات فرستادند👏
🌿... قبل از حرکت فرمانده گردان به تک تک کامیونها سرکشی کرد وبا تهدید و بعضا خواهش 👈سفارشات لازم را کرد که از👈 کسی صدائی بلند نشود😵تا اعزام نیروها👈 به جنوب لو نرود
تو طول راه همه بچه ها💪 دستور فرمانده را رعایت می کردند جز آقا فریبرز...😀
🌿...فریبرز هر طوری بود خودش را رساند به پیرمرد دسته و در👈 گوشش حرفهائی زمزمه کرد... 😎 چند ساعتی گذشت تا رسیدیم به دژبانی
کامیونها که توقف کردند ناگهان همان پیرمرد دسته که فریبرز در 🔔گوشش چیزهائی گفته بود😄 با صدای بلند گفت:👇 سلامتی رزمندگان اسلام 👈بلند صلوات بفرست😁
و بچه ها هم بلند 💗صلوات فرستادند😳 کامیونهای دیگر هم به خاطرصدای بلند💗 صلوات ما 👈آنها هم بلند💗صلوات فرستادند😅
🌿... خنده بازاری شده بود👈 واین طوری بود که اعزام نیروی مخفی 😎و یواشکی😇برای عملیات در ساعتهای اولیه به همت آقا فریبرز و پیرمرد دسته مان لو رفت😆
فقط شانسی که آوردیم 😎دژبانی با خط مقدم👈 خیلی فاصله داشت و دشمن چیزی نفهمید😀😄
#کتاب_گلخندهای_آسمانی
#ناصر_کاوه
✍️ شهیدی که "آقا" بر مزارش رفت👆
رهبر معظم انقلاب علاوه بر شهدای دیگر بر سر مزار شهید طالب طاهری هم رفته اند که قطعاً با پستی که درصفحه ی ایشان منتشر شد ما وظیفه داریم این شهید را بیشتر بشناسیم! وبدانیم چه کسانی برای این انقلاب فدا شدند.
🔸درتاریخ ۲۴ مرداد سال ۱۳۶۱ سازمان تروریستی منافقین اقدام به ربایش وشکنجه ی سه تن از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی میکند که یکی از آن افراد شهید طالب طاهری رحمه الله علیه بود!
🔸عزیزان، طالب ۱۷ سال بیشتر نداشت که زنده زنده گوش وبینی اش را بریدند ویک چشمش را از حدقه درآوردند؛ با اتو کل بدن طالب را داغ کردند وآب جوش روی تمام بدنش ریختند، وبا شیشه خرده پوستش را جدا کردند و در آخر هم گفته شده زنده به گورش کردند!!!
بخشی از وصیت نامه ی شهید را بخوانیم:
🔸من در زندگی که کردم یعنی ۱۷ سال سن، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن میباید زندگی عادی بکنم! اما به آخرش فکر نکرده بودم تا اینکه سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همینطور باقی نمیماند، بلکه همه چیز از بین میرود، ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمیرود و همه وجود دارند و حال چرا تو برادر، تو دوست، تو رفیق و … به خودت فکر نمیکنی؟! یک لحظه شد به خودت فکر کنی؟ چرا نماز نمیخوانی؟ چرا گناه میکنی؟ چرا دروغ میگویی؟ چرا چاپلوسی میکنی؟ و من میخواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را میخوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم میشمرند و خیلی کارها را بر این مقدم میشمرند بگویم بالاخره یک روز باید جواب بدهی، یک روز باید تاوان پس بدهی و آن وقت است که عذابت سنگینتر و مشکلتر خواهد بود؛ پس چرا زودتر توبه نمیکنی؟! پس چرا زودتر به خودمان نمیآییم؟ بچهها به خدا خیلیها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست میشوند و هیچ مشکلی هم ندارند، فهم و اراده خودتان را قوی کنید و با نفس خودتان بجنگید.
🔹خواهر شهید می گویند مادرم💕 از وقتی فهمید که طالب را با اتو بدنش را داغ کردند و سوزاندند بیشتر از ۳۰ سال است که دست به اتو نزده!😰
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصر_کاوه
🚩6 اسفند سالگرد شهید حمید باکری
💥آدم عاقل:
به حمید التماس می کردم که مرا هم با ماشین اداری ببرد به جایی که محل کار هردویمان بود. من توی بسیج بودم. خانه ما جایی بود که باید ۲۰ دقیقه پیاده می رفتیم تا به جاده برسیم. حمید فقط مرا تا ایستگاه می رساند و خیلی جدی می گفت: «پیاده شو فاطمه! با ماشین راه بیا!»... می گفتم: «من که از بسیج حقوق نمی گیرم، فکر کن روزی یک تومن به من حقوق میدی. این یک تومن رو بذار به حساب کرایه ماشین.» می گفت: «ما نباید باعث بشیم مردم به غیبت و تهمت بیفتند. آدم عاقل هیچ وقت اجازه نمی ده کسی به او تهمت بزنه. ما هم ناسلامتی آدم عاقلیم دیگه، نیستیم؟»
💥هیچ کاره:
دنیا اصلا برایش ارزشی نداست و به هر چیز دنیایی که فکرش را میشود کرد، میخندید و بیشتر از همه به پست و مقام. همیشه میگفت: «من فقط یک بسیجیام» یک بار که حمید از عملیات برگشته بود من نتیجه را جویا شدم. او خیلی کلی صحبت کرد و گفت: «بچهها رفتند، گرفتند، آمدند» گفتم: «پس تو آنجا چه کارهای؟» گفت: من؟ هیچ کاره، من فقط با یک دوربین مواظب بچهها هستم که راهشان را عوضی نروند.من داخل هیچ کدام از اینها نیستم...
💥من عروسک نمی خواهم!؟
🌹همسر حمید در حال جمع کردن لباس ها بود. حمید متوجه او شد. پرسید: این لباسها مال توست؟ کدام لباس ها را می گفت؟! این چند دست لباس که سالها همراه او بوده و فقط چند تای آنها را تازه خریده بود.آره همه اش مال منه چطوره؟
🌹....تو که از همه ی اینها استفاده نمی کنی؟ _نه! خب هر لباس جای خودش به درد می خورد! همیشه که یک جور نمی شود لباس پوشید. تنوع هم لازمه! به نظر من یکی دو دست کافیه. خودتو با اینها مشغول نکن. آنها را بده به زلزله زده ها. من می خواهم یک همفکر، یک دوست، یک مبارز همراه من باشد، نه خدای نکرده یک عروسک! ...
💥عاشقانه
🌹ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ... نمازای دو نفره مون بود... ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ...❤ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی...💕 کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ... ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ.چقدر ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ. ﻛﻪ ﺩونفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ... منطقه که میرفت... تحمل خونه بدون حمید...💕 واسم سخت بود.وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم…؟ این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است… میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ. ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمی گشت. واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ میزد. میگفتن: "بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ...💕"ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ. ظرف ﺩﻭ،ﺳﻪ ﺳﺎعت, ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که گلی گم کرده ام می جویم او را... ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست... ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ... ﻣﻴﮕﻢ "💕 ...عشق...💕" عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است. که هر جا لذتی باشد درون درد مدفون است...
🌹ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ. ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست. از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم. ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن؟!... ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ و... خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ!... تو تقسیم کار خونه ست... ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ...
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می کرد... ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ. این در حالی بود که قبل ازدواج...💕
ﺗﻮ خونه بهم میگفتن... ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ... می گفتم ﺁﺷﭙﺰ می گیرم...می گفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ...
می گفتم ﻛﻠﻔﺖ می گیرم... ﻫﺮ ﻛﺎﺭی می گفتن، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ...
ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم...💕ﻧﻤﻴ ﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ... حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم...❤
💥مرد حماسهساز:
در عملیات خیبر، عراق که زخم خورده بود، باآتش تهیه بسیار شدیدی که میتوان گفت در یک دقیقه، به چهل هزار گلوله توپ و خمپاره میرسید، به پل و اطراف پل که حمید و نیروهایش آنجا مستقر بودند، شلیک میکرد. حمید در غروب خونین 6 اسفند ۱۳۶۲ خوشحالی زائدالوصفی داشت. همرزمانش را در آغوش میکشید و نغمه سوزناک کربلا یا کربلا را زمزمه میکرد. او در آن روز، بادگیری صورتی به تن داشت. پس از این بچهها را جمع کرد و این طور سخن گفت:
🌹 «برادرانم! این مأموریت که قرار است ان شاءالله انجام دهیم، نامش شهادت است. کسی که عاشق شهادت نیست، نیاید. بقای جامعه اسلامی ما در سایه شهادت، ایثار، تلاش و مقاومت شماست. اگر در چنین شرایطی از خودمان نگذریم و به جهاد نپردازیم، ذلت و انحطاط قطعی خواهد بود.»
🌟 ناگهان گلوله خمپارهای به حمید اصابت کرد و افتاد و پس از چندی به دیدار معبود شتافت. هیچ کس رمق نداشت. همه غمگین و افسرده بودند و به پیکر پاک و مطهر و سرد شده فرمانده شهیدشان، که به آرامی روی پل خفته بود، چشم دوخته بودند. هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدادند. حمید باکری که در جزیره، حماسهها آفریده بود و باید گفت که او و دیگر یارانش برای فداکاری و ایثار آفریده شده بودند و برای فداکاری میزیستند، به لقاءالله پیوست.
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
🌷راوی: همسر شهید حمید باکری
#همت_آماده_شهادت_شده_بود👇
📣بشارت_شهادت
💥بر سر دوراهی بودم، که چه بگویم به ابراهیم. نمی دانست خواب دیدم ابراهیم رفته روی قله ی بلندی ایستاده دارد برای من خانه یی سفید می سازد. نمی دانست خواب دیده ام رفته ام توی ساختمانی سه طبقه، رفته ام طبقه سوم، دیدم ابراهیم توی اتاق نشسته. دور تا دور هم خانه هایی چادر مشکی با روبنده نشسته اند...
💥گفتم: برادر همت! شما اینجا چکار می کنی؟... برگشت گفت: برادر همت اسم آن دنيای من است. اسم این دنیای من عبدالحسین شاه زید است ... این را آن روزها به هیچ کس نگفتم. حتی به خود ابراهیم... بعدها، بعد از شهید شدنش، رفتم پیش اقایی تا خوابم را تعبیر کند. چیزی نمی گفت ... گفتم: ابراهیم شهید شده. خیالتان راحت باشد. شما تعبیر تان را بکنید...گفت: عبدالحسین شاه زید، یعنی ایشان مثل امام حسین علیه السلام به شهادت می رسند. مقام شان هم مثل زید است، فرمانده لشکر حضرت رسول...
💥همین طور هم بود. ابراهیم بی سر بود و آن روز ها، در مجموع،فرمانده لشکر 27حضرت رسول بود. همین خواب بود که نگران ترم می کرد. برگشتم رفتم اصفهان، رفتم پیش حاج آقا صدیقین برای استخاره. آیه سیزده از سوره کهف آمد با این معنی که: آنها به خدای خود ایمان آوردند و ما به لطف خاص خود مقام ایمان و هدایت شان را بیفزودیم... حاج آقا پایین استخاره نوشته بود که: بسیار خوب ست، شما مصیبت زیاد می کشید برای این کاری که می خواهید انجام دهید، ولی در نهایت به فوزی عظیم دست پیدا می کنید...
💥 بعدها که ابراهیم می گذاشت می رفت دیر می آمد، بهش می گفتم: ببین استخاره ام چه خوب تعبیر شد، تو نیستی و ما هی باید فراق تو را تحمل کنیم، سختی بکشیم، دلتنگ بشویم. اخرش ولی انگار باید... می خندیدم، یک جور خاصی نگاهم می کرد و هیچی نمی گفت.او آن دوری همیشگی را دیده بود و من دل به این دوری های چند روزه و چند ماهه داشتم و فکر می کردم بالاخره کنار هم زندگی می کنیم. مانده بودم چکار کنم، خسته هم شده بودم. احساس کردم دیگر طاقت ندارم. نیت چهل روز روزه و دعای توسل کردم. با خود گفتم: بعداز چهل شب، هر کس که آمد خواستگاری، جواب نه نمی شنود... درست شب سی و نهم یا چهلم بود که باز ابراهیم آمد خواستگاری. جواب استخاره را هم می دانست. آمده بود بشنود آره. شنید. ولی این تازه اول راه بود...
📣دل_کندن_از_زن_و_بچه
💥مهدی داشت دورش می چرخید. برای اولین بار داشت دورش می چرخید ... همیشه غریبی می کرد. تا ابراهیم بغلش می کرد یا میخواست باهاش بازی کند گریه می کرد... یک بار خیلی گریه کرد، طوری که مجبور شد لباس هاش را در بیاورید ببیند چی شده. فکر می کرد عقرب توی لباس بچه است. دید نه... گریه اش فقط برای این ست که می خواهد بیاید بغل من. گفت: زیاد به خودت مغرور نشو. دختر! اگر این صدام لعنتی نبود می گفتم که بچه مان مرا بیشتر دوست می داشت یا تو را... با بغض می گفت: خدا لعنتت کنه، صدام، که کاری کردی بچه هایمان هم نمی شناسند مان... ولی آنروز صبح این طور نبود. قوری کوچکش را گرفته بود دستش، می آمد جلو ابراهیم، اداهای بچگانه در می آورد، می گفت :بابا دد... خنده هایی می کرد که قند توی دل آدم آب می شد... اما ابراهیم نمی دیدش....
محلش نمی گذاشت. توی خودش بود. آن روزها مهدی یک سال و دو سه ماهش بود و مصطفی یک ماه و نیمش...سعی کردم خودم را کنترل کنم. نتوانستم...😰
گفتم: تو خیلی بی عاطفه شده ای، ابراهیم. از دیشب تا حالا که به من محل نمیدهی، حالا هم که به این بچهها.... جوابم را نداد. روش را کرد آن طرف. عصبانی شدم، گفتم: با تو هستم مرد، نه بادیوار... رفتم روبروش نشستم، خواستم حرف بزنم، که دیدم اشک تمام صورتش را خیس کرده... گفتم: حالا من هیچی، این بچه چه گناهی کرده که....
💥بریده شدنش را دیدم. دیگر آن دلبستگی قبلی را به ما نداشت. دفعه های قبل می آمد دورمان می چرخید، قربان صدقه مان میرفت، می گفت، می خندید. ولی آن شب فقط آمده بود یک بار دیگر ما را ببیند خیالش راحت بشود برود... مارش حمله که از رادیو بلند شد گفت: "عملیات در جزیره مجنون است...ِ 👈 "به خودم گفتم: "نکند شوخی های ما از لیلی ومجنون بی حکمت نبود، که ابراهیم حالا باید برود جزیره مجنون و من بمانم این جا؟ "
💐فهرستی را یادم آمد که ابراهیم آن بار آورد نشانم داد و گفت: همه شان به جز یک نفر شهید شده اند... گفت: چهره اینها نشان می دهد که آماده رفتن هستند و توی عملیات بعدی شهید می شوند... عملیات خیبر را می گفت، در جزیره مجنون. تعدادشان سیزده نفر بود. ابراهیم پایین فهرست نوشت چهارده و جلوش سه تا نقطه گذاشت. گفتم: این چهاردهمی؟ ... گفت: نمی دانم... لبخند زد. نمی خواستم آن لحظه بفهمم منظورش از آن چهارده و از آن سه نقطه و آن لبخند چیست. بعدها یقین پیدا کردم آمده از همه مان دل بکند...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
#برشی_هائی_از_زندگی_شهید_همت
#راوی_همسر_شهید
🌷تفاوت ارتشی ها با بسیجی ها🌷
امیر عقیلی سرتیپ دوم ستاد لشگر سی پیاده گردان گرگان یک روز به حاج همت گفت: "من از شما بدجور دلخورم"
حاج همت گفت:
"بفرمایید چه دلخوری دارید ؟"
گفت : "حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش رد می شوید یک دست تکان می دهید و با سرعت رد می شوید ولی وقتی از کنار بسیجی های خودتان رد می شوید هنوز یک کیلومتر مانده چراغ میزنی , بوق میزنی, آرام آرام سرعتت را کم می کنی 20 متر مانده به دژبانی بسيجی ها پیاده می شوی لبخند می زنی دوباره دست تکان می دهی بعد سوار می شوی و از کنار دژبانی رد می شوی. همه ما از این تبعیض ما بین ارتشی ها و بسیجی ها دلخوریم .. "
😀حاج همت با لبخند گفت: "اصل ماجرا این است که دژبان های ارتشی چند ماه اموزش تخصصی دیده اند اگر ماشینی از دژبانی رد بشود و به او مشکوک شونداز دور بهش علامت میدن بعد تیر هوایی می زنند آخر کار اگر خواست بدون توجه از دژبانی رد شود به لاستیک ماشین تیر می زنند. ولی این بسیجی ها که تو می گی اگر مشکوک شوند اول رگبار می بندند تازه بعد یادشان میافتد باید ایست بدهند یک خشاب را خالی می کنند بابای صاحب بچه را در میاورند بعد چندتا تیر هوایی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد ؛ داد می زنند ایست".این را که حاجی گفت ، بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد...
#کتاب_گلخندهای_آسمانی
#ناصر_کاوه
راوی #شهید_همت
#یا_قمر_بنی_هاشم_یا_ابوالفضل(ع)🌷
💥حضرت عباس (ع) در کلام حضرت زهرا (س) 👇
🌷روایت شده که وقتی روز قیامت بر پا می شود ، پیامبر(ص) به مولا علی (ع) می فرمایند: که به زهرا بگو، برای شفاعت و نجات امت چه داری؟ مولا پیام حضرت رسول را به خانم فاطمه زهرا (س) می رسانند و ایشان در پاسخ می فرمایند که: 👈 "یا امیر المؤمنین ! کفانا لاجل ِ هذا المقام ِ الیدان ِ المَقطوعتان ِ مـِـن ابنی العباس" 👈ای امیر المؤمنین! دو دست بریده پسرم عباس برای ما در مورد شفاعت کافی است.... کتاب معالی السبطین، جلد 1، ص 452
💠حضرت امام سجاد عليه السلام فرمودند: همانا برای (عمویم) عباس نزد پروردگار مقام و منزلتی ست که روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند 📗بحار الأنوار: ج ۲۲ ، ص ۲۷۴
💥علامه طباطبایی: سرمایه و دارائی من این است که مانند ترکهای پشت کوه، صاف و بیغلّ و غشّ به حضرت ابوالفضل العباس(ع) ارادت و ایمان دارم
کتاب خورشید اهل دل
📍تلنگر: در کربلا فرمانده سپاه حسین (ع) یعنی حضرت عباس(س) امان نامه شمر را رد کرد و تا پای جان پای امامش ایستاد 🌹اما امام حسن(ع) زمانی صلح را پذیرفت که فرمانده سپاهش یعنی عبیدالله بن عباس با یک میلیون درهم رشوه، خود را به معاویه فروخت.📍تاریخ عوض میشود👈 وقتی علمدارت عباس باشد یا ابن عباس!😰
💥استادصمدی آملی، هرکسی که می خواهد سَربه سَروربدهد، دل رابه دلبر تقدیم بفرماید، به جناب ابوالفضل العباس توسل بفرماید. تمام انبیاء وائمه به وجود نازنین ابوالفضل افتخار می کنند.
❣️بچه محل بودیم حالا هم توی خیبر شده بودیم همرزم. صبح عملیات دیدمش. شده بودغرق خون.دوتا دستاش قطع شده بود.همه بدنش پربود از تیر و ترکش.
وصیت نامه اش توی جیبش بود همون اولش نوشته بود:"خدایا! دوست دارم همان طور که اسمم را گذاشته اند ابوالفضل، مثل ابوالفضل(ع) شهید شم.
شهیدشده بود و دو تا دستاش هم قطع شده بود... راوی مجید طوسی
🌷بیراه نبود که حامد بین مجروحان ایرانی معروف شده به شهید ابالفضلی... جلوی چشم امیر تمام روضههای ابوالفضلی که شنیده بود و تمام نوحه هائی که خوانده بود مجسم شدند؛ حامد سر تا پا زخم بود بیدست و بیچشم با سری مجروح و جسمی سر تا پا زخمیِ تیر و ترکش... یادش افتاد حامد همیشهی خدا عاشق روضهی ابوالفضل بود. یادش افتاد حامد همیشه میگفت من اگر روزی ریش سفید هیئت شوم، همهی نوحه خوانها را میگویم فقط روضهی ابالفضل بخونند...برشی از زندگی شهید مدافع حرم حامد جوانی
🌷علیرضا چهار سال مریض بود. کلی دوا و دکتر کردیم. فایده نداشت. آخرین بار بردیمش پیش بهترین متخصص اطفال تو اصفهان...😇 معاینه اش کرد و گفت:«کبدش از کار افتاده. شاید تا فردا صبح زنده نماند!».... پدرش سفره حضرت ابوالفضل (ع) را نذر کرد. آقا شفایش داد.✨ دفعه آخری که رفت جبهه ازش پرسیدم کی بر می گردی؟✨ جواب داد: هر وقت که راه کربلا باز شود. ✨توی عملیات والفجر یک شده بود مسئول دسته دوم گروهان حضرت ابوالفضل. ✨وقتی شهید شد شانزده سالش تمام شده بود، ✨شانزده سال بعد هم برگشت. ✨درست شب تاسوعا وقتی برگشت اولین کاروان زائرهای ایرانی رفتند کربلا....راه کربلا باز شده بود...
🍀راوی علی طاهری، پسرعموی شهید
#کتاب_شهداواهل_بیت #ناصر_کاوه
🌹شهدای امام زمانی (10)
#شهید_احمد_نیری👇
💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید: یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!
🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:
«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم... حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات می
کردم خیلی با توجه گفتم:
«یاالله یا الله…»
🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند...
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: 👈 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.
💥تشرف_به_محضر_امام_زمان
🍃یک بار با احمد آقا و بچّه های مسجد رفتیم زیارت قم و جمکران. در مسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم. راننده گفت: اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و…، یک ساعت وقت دارید. ما هم رفتیم سمت مغازه ها، که یک دفعه دیدم احمد آقا رفت سمت بیابان . من و رفیقم دنبالش راه افتادیم. یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می آیید!؟
☘جا خوردیم. گفتیم: شما پشت سرت رو می بینی؟ چطور متوجّه شدی؟ احمد آقا گفت: کار خوبی نکردید برگرد. گفتم: نمی شه، ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم مییایم. در ثانی اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنه…
☘گفت: خواهش میکنم برگردید. دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی…
سرش را انداخت پایین و گفت: #طاقتش_رو_دارید؟ می تونید با من بیایید!؟ ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو، مگه کجا می خوای بری؟!
🌟نفسی کشید و گفت: دارم میرم #دست_بوسی_مولا باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله.
🌿نمی دانید چه حالی بود، آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود مجبور شدیم با ترس و لرز برگردیم.ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس میآید. چهرهاش برافروخته بود. با کسی حرف نزد و سر جایش نشست.
#کتاب_زندگي_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
منبع : کتاب عارفانه