eitaa logo
نیَّت
1.6هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
از پای سفره های حــــسن های اهل بیت عــــالَم اگر زنند بــــفرما، نــــمی روم... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان شانزدهم: قبر بی نشان 🌹راوی: همسر شهید از خواب پریدم. کسی داشت بلند بلند گریه می کرد! چند لحظه ای دست و پام را گم کردم. کم کم به خودم آمدم و فهمیدم صدا از توی هال است، جایی که عبدالحسین خوابیده بود. پتو را از روم زدم کنار. رفتم توی راهرو. حدس می زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی، چیزی می خواند . وقتی فهمیدم خواب است، اولش ترسیدم. بعد که دقت کردم، دیدم دارد با حضرت(سلام الله علیها) حرف می زند. حرف نمی زد، ناله می کرد و درد و دل. اسم دوستهای شهیدش را می برد. مثل مادری که جوانش مرده باشد، به سینه می زد و توهای و هوی گریه می نالید: اونا همه رفتن مادر جان! پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟! سروصداش هر لحظه بیشتر می شد. ترسیدم در و همسایه را هم بیدار کنند هول و دستپاچه گفتم: عبدالحسین! چیزی عوض نشد، چند بار دیگر اسمش را بلند گفتم، یکدفعه از خواب پرید صورتش خیس اشک بود. گفتم: از بس که رفتی جبهه، دیگه توی خواب هم فکر منطقه ای؟ انگار تازه به خودش آمد. ناراحت گفت: چرا بیدارم کردی؟! با تعجب گفتم: شما این قدر بلند حرف می زدی که صدات می رفت همه جا! پتو را انداخت روی سرش. رفت توی اتاق. دنبالش رفتم. گوشه ای کز کرد. گویی گمج بزرگی را از دست داده بود. ناراحت تر از قبل نالید: من داشتم با بی بی درد دل می کردم، آخه چرا بیدارم کردی؟! انگار تازه شستم خبردار موضوع شد. غم و غصه هم وجودم را گرفت مک خودم را که گذاشتم جای او، به اش حق دادم. آن شب خواستم از ته و توی خوابش سر در بیاورم، چیزی نگفت. تا آخر مرخصی اش هم چیزی نگفت و راهی جبهه شد. هفده روز بعد از به دنیا آمدن زینب دختر آخرم برای آخرین بار به مرخصی آمد. دو روز پیش ما ماند. شبی که فردای آن روز باید می‌رفت، گفت: صبح آماده باشید می خواهیم برویم کار داریم. یک ماشین گرفته بود خانه تک تک تمام فامیل های مشهد رفت با یکی از آنها سر مسایل انقلاب دعوای شدیدی کرده بود که چند سال با هم رفت و آمد نداشتند برای من عجیب بود که آن شب به خانه او هم رفت هر جا می رفتیم، می‌گفت: ما فردا انشاء الله عازم جبهه هستیم آمدیم دیگه حلالمان کنید. آنها هم مثل من تعجب می‌کردند هر وقت می‌خواست برود جبهه سابقه نداشت خانه فامیل برای خداحافظی برود. معمولا آنها برای خداحافظی به خانه ما می‌آمدند و این نگرانم می‌کرد. آخرین جایی که رفتیم حرم بود. آن جا دیگر عجله نداشت. زیارت با حالی کرد با طمانینه و آرامش. موقع برگشت در ماشین به من گفت: انشاء‌الله فردا می‌روم منطقه دیگر معلوم نیست کی برگردم. کم مانده بود گریه کنم؛ فهمید ناراحت شدم، گفت: ناراحت نشو تو که می‌دانی بادمجان بم آفت ندارد شهادت کجا و ما کجا ؟! در خانه، بچه‌ها که خوابیدند آمد کنارم و گفت: امشب سفارش شما را به امام رضا کردم؛ از آقا خواستم که گاهی لطف کند و به شما سر بزند شما هم اگر مشکلی داشتید از خودشان کمک بخواهید هیچ وقت از این حرف ها نمی‌زد، بوی حقیقت را حس می‌کردم ولی انگار یک ذره هم نمی‌خواستم قبول کنم. بعد از نماز صبح آماده رفتن شد. زینب آخرین فرزندش را در آغوش گرفت و بسیار گریست. او را خیلی دوست داشت هر دفعه که می‌خواست برود اگر صبح زود هم بود همه‌شان را بیدار می‌کرد و با همه خداحافظی می‌کرد ولی این بار نمی‌دانم چرا نخواست بیدارشان کند،گفت:این راهی که می‌روم دیگر بازگشتی ندارد. همیشه وقت رفتنش اگر گریه می‌کردیم، می‌خندید و می‌گفت ای بابا! بادمجان بم آفت ندارد، از این گذشته سر راه مسافر خوب نیست گریه کنی. این بار ولی ...گفت حالا وقتش است گریه کنی. کم کم بچه‌ها از خواب بیدار شدند. بوسیدنش، بوییدنش و خداحافظی کردند. خبر عملیات بدر را که شنیدم هر لحظه منتظر تلفنش بودم. در هر عملیاتی هر وقت که امکانی بود زنگ می‌زد، خودش هم که نمی‌رسید یکی را می فرستاد زنگ بزند و بگوید تا این لحظه زنده هستم. عملیات تمام شد. امروز و فردا کردم که تلفن بزند ولی بالاخره خبرش آمد. به آرزویش رسید آرزویی که بابتش زجرها کشید. این جریان بین تمام همرزمهایش مشهور بود که حضرت صدیقه ی کبری (سلام الله علیها)، زمان و مکان شهادتشان را به او فرموده بودند. و آن قدر این قضیه آفتابی بود که مرحوم شهید برونسی به رفقای رزمنده اش گفته بود: اگر من در فلان تاریخ و فلان جا شهید نشدم، به مسلمانی ام شک کنید. جنازه اش مفقود شده بود؛همان چیزی که آرزویش را داشت. حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذاریم. ما هم به این وصیت عمل کردیم؛ اما اخیراً شخصی از دوستان، خودش اقدام کرد و برای قبر سنگ گذاشت ـ و اسمش را هم ننویسیم. می خواست به تبعیت از مادرش، حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) قبرش بی نام و نشان باشد. دارد ... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
1.59M
داستان شانزدهم : قبر بی نشان 🎙کمیل @niyat135
بسم الله النور 📍 غرب تهران شهرستان شهریار روبروی امامزاده اسماعیل علیه السلام میهمان سیده ام البنین سلام الله علیها در جوار مزار شهدای گمنام 👇👇 یا ام البنین سلام الله علیها
5892101468827932
💳 فرزاد سلامت بخش (برای کپی، روی شماره کارت بزنید) ساعت 7صبح ان شاء الله
هرچند ڪه رسم است ، بگویند تبریڪ پسر را به پدرهـا... میلادِ پدر بر تو مبارڪ ای آمدنت، رأسِ خبرهـا...💕 (علیه السلام ) 🌺
نیَّت
هدف زندگی بندگی خداست @niyat135
چه قدر زیبا توصیف می‌کنه آقا جان
31.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ♨️ روایت شنیدنی اولین امدادگری که پیکر شهید سیدحسن نصرالله را پیدا کرد 🔹از ایشان عذرخواهی می‌کردم از اینکه بی اجازه به بدن ایشان دست می‌زنم... 🔹اوج صلابت را در وجود ایشان حس کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم🌷 گره بہ ڪارِ دلِ آدمۍست همچو نفس گره گشاے تُـویۍ اے هزار دستت عشق... الحمدالله: 122 در امیریه مسجد فاطمه زهرا (س) کمِ مارو قبول کن خانوم جان یا ام البنین قبول حق ان شاءالله🙏
قرائت دعای حدیث کساء امیریه مسجد فاطمه زهرا (س)
🌿هــرکس‌گــره‌افتــاده‌به‌کــارش‌خــبرکنید روضـــه‌بــه‌نــام‌مــادرسقــای‌کــربلاست...🌿 هفته :(1) ٣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله حُبَّهُم عَلَى أَولَادکِ السُّعَدَاء فَسَلامُ اللهِ عَلَیکِ یَا سَیِّدَتی یَا أُمَّ البَنِین🌱 گره بہ ڪارِ دلِ آدمۍست همچو نفس گره گشاے تُـویۍ اے هزار دستت عشق... 💚در بی درمان هم اینجا زود درمان میشود...🙏 الحمدالله (نودو پنجمین هفته) از در بلوار اسدآباد برگذار شد🌱 کمِ مارو قبول کن خانوم جان یا ام البنین قبول حق ان شاءالله🙏
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم🌷 ام البنین دخیلم در مانده و زلیلم تا ندهی مرادم دست از تو برندارم تورا به عباس نکن تو ناامیدم هفته : 68 ۲